نيز بهجا آوردند. اما هويّت اين نماينده به سبب اين كه در برابر پرسشهاي معين جوابهاي متناقض و پراگنده داده بود شناخته شد، و چون حقيقت هرگز براي هميشه پنهان نميماند، و به هر روي چهره ميگشايد، نماينده كمپاني پيش از آن كه افتخار شرفيابي حضور امپراتور را دريابد رانده شد و شرمسار و دردآگين به جاي خود بازگشت. بنابراين در جواب دادن دلير و شتابناك نباشيد؛ بينديشيد و پخته و سنجيده سخن بگوييد تا بر اثر عدم رعايت حزم و احتياط در دامهايي كه پيش پاي شما گستردهاند نيفتيد؛ و اگر رفتار و گفتار شما بخردانه باشد هم شؤون و حيثيّت پادشاه شما محفوظ خواهد بود، و هم شاهد موفقيت را در آغوش ميكشيد. في المثل بايد به پرسشهاي مذكور صادقانه و بدون تزوير چنين جواب بگوييد: فرانسه به تحقيق بزرگترين، تواناترين، دولتمندترين كشورهاي اروپاست. در سرزميني خوشآب و هوا و سرسبز و خوشمنظر واقع شده، و سرشار از انواع بركات و نعمتهاست. از يكسو به اسپانيا، از دگرسو به آلمان، و از يك طرف به ايتاليا محدود است. در يك جانب كشور با آفرين فرانسه درياي مديترانه دامن گسترده و در دگرسو دريايي كه تا ماوراي انگلستان فراتر رفته پهلو گرفته است. فرانسه چندان توانمند است كه بر همه كشورهاي اروپا سر است. پيوسته پنجاه هزار سپاهي سواره و پياده با سلاح كامل زير فرمان دارد، و هر زمان بخواهد ميتواند سه برابر اين عدّه آماده كند. جان و مال همه مردمان اين سرزمين در هر مقام و جايگاه كه باشند به اختيار پادشاه است.
امپراتور ما در تازه جواني با همسايگان خود بتخصيص اسپانيا، ايتاليا و آلمان جنگها كرده و سي چهل هزار مرد سپاهي مسلّح و مجهز به هنگري و لهستان و مسكوي و سوئد اعزام داشته است. برخي از اين لشكركشيها جنبه تعرضي و بعضي حالت تدافعي داشته است. اما اكنون پادشاه فرانسه يا همه كشورها دوست، و بر سر صلح است.
صلحي كه به زور سرنيزه و اجراي سياستي قويم و مدبرانه به دست آمده است. فرانسه كانون نشر دانش و هنر، و مركز پرورش ادب و فرهنگ اروپاست، و از سراسر نقاط روي زمين، افراد مستعد و بزرگان و اشراف به اميد كسب دانش و معرفت بدين سرزمين روميآورند. اما فرانسويان از دو مذهب به طريق اسپانياييها و به آيين هلنديها پيروي ميكنند، و چون پادشاه متبوع ما به خوبي آگاهند كه امپراتور معظم ژاپن به مذهب اسپانياييها نظر موافق و مساعد ندارند فرستادگان خود را از ميان پيروان آيين هلنديها انتخاب كردهاند. البته درآينده هم پيوسته اين شيوه را رعايت ميكنند، و مردمان
ص: 583
فرانسه در هر حال و هر زمان سر بر خط فرمان امپراتور خود ميدارند.
و اگر كسان امپراتور ژاپن از شما بپرسند آيا پادشاه فرانسه نيز مانند شاه اسپانيا و برخي ديگر از سلاطين اروپا از دستورهاي مذهبي پاپ پيروي ميكند قاطعانه جواب منفي بدهيد و بگوييد پادشاه ما هيچ كس را بالاتر از خود نميشمارد، و هيچگونه اعتقاد به پاپ ندارد؛ به او اعتنا نميكند، و يكبار كه پاپ به سفير پادشاه مختصر اهانتي كرد و به فور معذرت نخواست پادشاه براي تنبيه كردنش لشكر فرستاد و پاپ به شنيدن اين خبر چنان هراسان و وحشتزده شد كه بيدرنگ سفير مخصوصي براي پوزشطلبي از خطايي كه كرده بود حضور شاه فرستاد. امپراتور گناهش را بخشيد و سپاهيان را احضار فرمود. بدين ترتيب نه تنها بر سراسر مملكت خويش و به تمام افراد ملتش به اراده و دلخواه خود حكومت ميكند بلكه هر زمان لازم بداند رأي و نظرش را بر پادشاهان ديگر تحميل مينمايد. وي با اين كه بيش از بيست و پنج سال ندارد از كليّه پادشاهاني كه از روزگاران پيش بر فرانسه سلطنت راندهاند دليرتر، دلآگاهتر و توانمندتر است؛ و چون بر همه دقايق امور مهم سراسر اروپا آگاهي و معرفت كلّي دارد براي ارضاي حسّ كنجكاوي خود در صدد كسب اطلاعات از آداب و عادات، و رسوم و طرز زندگاني مردم اقاليم ديگر برآمده است.
از اينگونه پرسشها از شما بسيار ميكنند، و شما بايد با درايت و هوشمندي به هر يك آنها پاسخهاي بايسته و شايسته بدهيد؛ جوابهايي كه مغاير پاسخهاي قبلي شما نباشد. سپس شما را به ساحل ميبرند خانهاي براي اقامت در اختيارتان ميگذارند و خبر ورود شما را با پيكهاي مخصوص به دربار ميرسانند. رفتار و گفتار شما مخصوصا در طول مدّتي كه در انتظار تعيين تكليف خود ميمانيد بايد بسيار عاقلانه و متين باشد. با ژاپنيها در نهايت آهستگي و مدارا و فروتني رفتار كنيد مبادا كاري بر خلاف دستور و ميل فرماندار از شما سر بزند. ممكن است خانهاي كه براي سكونت در اختيارتان نهادهاند موافق ميل و پسندتان نباشد در اين صورت هرگز نبايد اظهار ناراحتي و نارضايي و گلهمندي كنيد. بايد دل خود را به عواطف و الطافي كه امپراتور درآينده نسبت به شما مبذول خواهد فرمود شاد بداريد. بهترين لباس خود را پاكيزه و آماده نگهداريد تا در روز شرفيابي بر تن بياراييد، و پيش از آن روز نپوشيد. پس از ورود به ژاپن براي خود و همراهانتان كفش راحتي كه معمول
ص: 584
مردمان آن سرزمين است تهيّه كنيد، زيرا رسم مردمان آنجا بر اينست كه كف اتاقهاي خود را با قالي فرش ميكنند، و بدون كفش وارد اتاق ميشوند و پا كردن و بيرون آوردن پا از كفشهاي راحتي آسان است.
همين كه از دربار فرمانهاي مربوط به شما به فرماندار رسيد، حتّي پيش از رسيدن فرمان ممكن است از شما بخواهند بسته محتوي نامه پادشاه فرانسه يا ترجمه آن را به آنها نشان بدهيد، در اين صورت نبايد نافرماني كنيد. موظّفيد يك نسخه ترجمه نامه را كه به شما داده شده و در دسترستان ميباشد به فرماندار تسليم كنيد. جعبه محتوي نامه شاه را بايد در بهترين جا نگهداريد و اگر آن را در بلندترين نقطه اتاق مسكوني خود قرار دهيد البته نيكوتر است. هر وقت ميخواهيد به آن نزديك شويد به نشان حرمتگزاري بايد كلاهتان را از سر برداريد. رسم مردمان ژاپن همانند آداب و ادب اروپاييان بر اينست كه در حضور جاهمندان و صاحبان مناصب عالي بايد سر برهنه باشند؛ اين رسم را بايد كاملا رعايت كنيد، و چون معمول مردمان ژاپن است كه وقتي جعبه محتوي نامه پادشاه را نگاه ميكنند يا از جايي به جاي ديگر ميبرند، يا آن را ميگشايند بايد همه حاضران سر برهنه باشند شما نيز مجبور و موظف ميباشيد از رسم و آيين ايشان پيروي كنيد.
اگر مسؤولان مربوط براي انتقال جعبه محتوي نامه شاه كسي را در اختيارتان نگذاشتند دو تن از همراهان خود را كه به مقام از ديگران سرند در حالي كه سر برهنه و به حال خبردار خواهند بود به انجام كردن اين مهم مأمور كنيد. آنان بايد با دو دست خود جعبه محتوي نامه را بردارند و به محل مورد نظر ببرند. جعبه نامه بايد در صندوقچه مزيني كه رويش را لفاف زربفتي پوشانده باشد نگهداري شود. هنگام رفتن به دربار آن را روي تخت روان شبيه برانكار بگذاريد و دستور دهيد پيشاپيش شما ببرند، و خود در دنبال آن حركت كنيد. بدينگونه مراتب حرمتگزاري خود را نسبت به پادشاه متبوع خود و نامهاش به همه بينندگان نشان ميدهيد، و آنان را نيز به شوق ميآوريد كه در مراسم حرمتگزاري شركت جويند. اصولا رسم ژاپونيها بر اين است كه نسبت به سفيران و نامههاي پادشاهان احترام زياد مينهند، و در مراسم تجليل ايشان شركت ميكنند.
اگر مأموريت شما و مضمون نامه درباره تهنيت ازدواج يا امور سياسي يا درخواست كمك و مسائلي از اينگونه بود كه هلنديان به سال 1628 هيأتي بدان
ص: 585
منظور فرستاده بودند ميبايستي با تشريفات و تجمّلات و جلال و شكوه فراوان شرفياب شويد، امّا اكنون مأموريت شما بسيار ساده و محدود به تقاضاي صدور اجازه بازرگاني آزاد براي معدودي از بازرگانان است، و سوداگران ژاپوني از امتياز و اعتباري كه بازرگانان اروپايي در سرزمين خود دارا ميباشند برخوردار نيستند.
گرچه محتمل است اولياي امور نسبت به ورود شما تجليل و استقبال شايان نكنند و في المثل آبدارخانه مناسب و لوازم مشابه ديگر در اختيارتان ننهند نبايد زمام شكيبايي و خويشتنداري را رها كنيد و رنجه و خشمگين شويد، بلكه مصلحت ايجاب ميكند به خوشرويي و گرمي و مدارا و آهستگي با ايشان سخن بگوييد، و از آنچه درباره شما كردهاند اظهار رضا و خشنودي كنيد، و اگر به چيزي كه ندادهاند نيازمند شديد به خرج خود بخريد.
تمام صاحب منصبان و كساني را كه مأمور پذيرايي و راهنمايي شما ميباشند، و همه افراد گارد سلطنتي را دوست بداريد، احترام بگذاريد و سعي كنيد گرچه اخلاق و عادات و رسوم زندگيشان با آداب و افكار و عقايد شما مباينت و مغايرت دارد همواره نكوگوي و سپاسگزارشان باشيد. بايد بدانيد كه عادات و آداب و بسياري از رسوم آنان مباين طرز تفكّر و اخلاق و آيين اروپاييان است و آنان حق دارند در وهله نخست عقايد و افكار و رسوم هموطنان خود را محترم بشمارند، و به سنن ملّي و قومي و اخلاق و مراسم ديگران به نظر بياعتنايي و بيگانگي بنگرند. تجارب ممتد نشان داده يگانه راه نفوذ ميان اقوام بيگانه احترام نهادن صادقانه به عقايد و سنن و عادات و آداب آنهاست.
نام هدايايي كه پادشاه براي امپراتور ژاپن فرستاده در نامه آمده است، امّا در مورد انتخاب تحفههايي كه بايد به وزيران و درباريان و بزرگان امپراتور تقديم كنيد افراد دانا و كاردان و درستگاري كه در آن دستگاهند و يكي از وظايفشان همين است، شما را هدايت و دلالت ميكنند، و لازم نميدانم در اين مورد به شما دستوري بدهم، مطمئن باشيد هيچگونه زيادروي نخواهند كرد، زيرا ارزش هدايايي كه هر يك از بزرگان مجازند از بيگانگان بگيرند به دقّت تمام معين شده است.
هداياي مذكور همه از نوع پارچههاي پشمي خواهد بود. مسؤولان توزيع تحف آنها را ميخرند و در اختيارتان مينهند، و بهاي آنها را ميگيرند.
مؤكدا سفارش ميكنم وقتي اجازه شرفيابي نصيبتان ميشود بايد يادتان باشد
ص: 586
كه بدون كلاه باشيد، حتي شبكلاه روي سرتان نباشد. نكته ديگر اين كه قبل از ورود به كاخ پادشاه قطعا شمشير خود را بازكنيد، و به دست يكي از همراهان خويش بسپاريد. مبادا فراموش كنيد و گرنه مقامات مسؤول به شما تذكر ميدهند، و اين مايه سرافگندگي است.
يكي از جاهمنداني كه در روز موعود نگهباني دربار را به عهده دارد شما را به امپراتور معرفي ميكند. هنگام اجراي اين آيين، وي ميان نامه و هدايا بين جايگاهي كه ميان شما و امپراتور فاصله انداخته زانو به زمين ميزند، و وقتي عرايض شما را شنيد به عرض امپراتور ميرساند. وظيفه شما ابلاغ پيام پادشاه است. موضوع اين كه امپراتور فرانسه با نهايت صداقت و صميميّت تندرستي و عظمت امپراتور ژاپن و درازي عمر و دوام سلطنت وي را پيوسته آرزومند است؛ و در آخر تمنّا خواهيد كرد معظم له با مستدعيات مندرج در نامه موافقت فرمايند؛ و كليّه افرادي را كه از فرانسه به ژاپن سفر ميكنند در پناه حمايت خود بگيرند.
ممكن است امپراتور از شما چيزهايي بپرسد، امّا در هر صورت سخنان معظم له كوتاه خواهد بود. اين گفتگوهاي كوتاه توسّط همان شخصيّت جاهمندي كه شما را معرفي كرده است انجام خواهد گرفت. امپراتور با همه سفيران كشورهاي خارجي بدينسان مذاكره ميكند، و گفتگو به ميانجيگري شخص ثالث نه تنها نشان تحقير و اهانت نيست، بلكه علامت حرمتگزاري است. روز اوّل هر ماه، اوقاتي كه ماه به كمال جلوه ميكند، يعني در حال بدر است معمولا شاهان و شاهزادگان و بزرگان براي عرض فرمانبرداري و جاننثاري در حضرت شاه حضور مييابند، و باشد كه وقت شرفيابي شما نيز روز اوّل ماه يا هنگامي كه ماه تمام چهره ميگشايد معيّن شود.
به هر روي، پس از پايان يافتن مراسم شرفيابي لازم و واجب است به منظور اظهار احترام و سپاسگزاري به محلّ شوراي وزيران برويد، و پس از تقديم هدايا از ايشان كه ميتوانند در پيشرفت كارتان تأثير به سزا داشته باشند استدعا كنيد چندان كه ميتوانند نسبت به صدور پاسخ مساعد به نامه پادشاه مساعدت نمايند. در اين صورت گمان ميرود در فرصت مناسب جواب مساعد به شما ميدهند، و هدايايي را كه متقابلا براي ارسال به حضور پادشاه فرانسه آماده كردهاند به شما بسپارند. بر شماست كه نامه جوابيّه و هدايا را با احترام و تعظيم فراوان بگيريد، و با همان تشريفات
ص: 587
و آداب و تجليلي كه نسبت به نامه پادشاه متبوع خود رعايت كردهايد در حراست و حفاظت آن بكوشيد؛ همچنين در برابر هدايايي كه هنگام شرفيابي در دربار متقابلا به شما دادهاند بايد با صميميّت تمام به نيكوترين و گرمترين بيان اظهار سپاسگزاري كنيد.
واجب است هنگام بازگشتن، با فرمانرواي ناگانزاگي به گرمي هرچه تمامتر ديدار كنيد، و ضمن اظهار قدرداني و سپاسگزاري، و ستايش از مراحم و مردانهرويهاي ايشان استدعا كنيد كه وقتي افراد فرانسوي به ژاپن وارد ميشوند چون به آداب و سنن و رسوم جاري اين سرزمين كاملا ناآشنا ميباشند، برايشان سخت نگيرند، و به ديده عفو و اغماض بر آنان بنگرند، و چنان كه شيوه مرضيّه فرماندار است آنان را با مهرباني و لطف و مدارا به لطائف عادات و آداب مردمان ژاپن آگاه و آشنا سازند.
از آن پس سرزمين و آبهاي ژاپن را ترك ميكنيد، و اگر مجال داشته باشيد به منظور رسيدگي به امور كمپاني راهي چين ميشويد. اما به هوش باشيد خود را گرفتار بادهاي سخت و توفانهاي مهيب شمالي كه در اين فصل در سواحل چين به حركت در ميآيد، نكنيد، و به شادي اين كه در كسب اجازه بازرگاني آزاد در كشور ژاپن موفّق شدهايد راه جاوه( Java )پيش گيريد، در بانتام لنگر بيندازيد تا از آنجا نيز رهسپار ماتارام كبير( Grand Mataram )بشويد.
بر اساس همين روش كمپاني سه تن را به سمت نمايندگي خود براي عزيمت از راه خشكي به دربار ايران و دربار مغول كبير انتخاب كرد. دو نماينده مخصوص شاه نيز به اين سه نفر پيوستند و راهي سفر شدند. امّا چون هيچ كدام آنان قابليّت و كفايت و اهليّت اين مأموريت مهم را نداشت سفر اين گروه سود نبخشيد؛ و اين است ترجمه نامه ارسالي پادشاه فرانسه به دربار شاهنشاه ايران:
«شاهنشاه توانا و بزرگ و پيروزمند و شكستناپذير ايران دوست گرامي و بسيار محترم ما، بسيار مسروريم از اين كه ميبينيم گروهي از مردمان ما تصميم كردهاند در كشور شما درباره روابط بازرگاني كه موافق نظر و تأييد بزرگان مملكت ماست اقدام كنند. ما اطمينان داريم كه آن اعليحضرت از فوائد و منافعي كه از اين اقدام مهم نصيب هر دو كشور خواهد شد وقوف كامل دارند. با اين عمل مصلحتآميز روابط دوستانهاي كه از زمانهاي بسيار دور ميان پادشاهان ايران و سلاطين فرانسه
ص: 588
برقرار بوده تجديد و تحكيم خواهد شد. براي اثبات تمايل ما درباره تازه گردانيدن و بر دوام داشتن اين مناسبات دوستانه و علاقه ما مبني بر موافقت با مستدعيات بازرگانان اين كمپاني چند تن از بزرگان مملكت خود را كه شوقمند ديدار و زيارت دربار شما ميباشند همراه آنان كرديم، و اطمينان كامل داريم كه الطاف كريمانه آن اعليحضرت شامل حال آنان خواهد بود. از خداي بزرگ خواهانيم كه دوران تندرستي و قدرت و عظمت شما بر دوام بماند و با همين آرزو نامه خود را پايان ميدهيم.»
از نظر شيوه و آيين نامهنگاري و ارسال آن به سبك و رسم معمول در فرانسه هيچ ايرادي بر آن نميتوان گرفت، امّا از نظر آداب و رسوم كشورهاي مشرق زمين، مخصوصا دو ايراد و نقص بزرگ بر آن وارد است. عيب نخستين سادگي و سبكي مهر آنست: پادشاهان مشرق زمين عموما چند مهر دارند كه بزرگترين آنها به اندازه سكّه يك اكو، و كوچكترينشان به اندازه سكّه پنج سو ميباشد. از حيث شكل نيز متفاوتند. يكي چهارگوش، ديگري گرد، و آن ديگري بيضي است. مهرهاي كوچك به فرمانها و نامههايي زده ميشود كه خطاب به افراد معمولي، و مردم طبقه پايين فرستاده ميشود. سياستمداران و بزرگان و بازرگانان مهّم وين، و نيز، رم، لهستان، مسكوي به اين اصول و رسوم وقوف كامل دارند، و هر وقت نامه به دربار شاه ايران ميفرستند مهر بزرگ بر آن ميزنند، و نامه را نيز در جعبه زرّين جاي ميدهند.
امّا درباره بزرگان بر حسب درجه و مقامگيرنده، نامه را در جعبهاي گرانبها يا كيسهاي از پارچه زربفت مينهند.
ايران دوّم به طريق ارسال نامه پادشاه فرانسه به دربار ايران اين بود كه مراسله به وسيلهاي نامناسب فرستاده شده بود. يعني دو نفر از رجالي كه شوقمند ديدن ايران بودند و همراه چند تن بازرگان آمده بودند، آورده بودند نه وسيله يك سفير مخصوص. اما عذر هيأت اعزامي و آورندگان نامه اين بود كه پادشاه فرانسه نامههايي را كه براي امپراتور آلمان، پاپ و باب عالي ميفرستد همينگونه و با همين مهر ساده و كوچك مهر ميكند؛ همچنين از اينرو نامه را با سفير خاصّ نفرستاده كه وي ناچار بوده از خاك عثماني بگذرد، و پادشاه فرانسه مايل نبوده باب عالي از ارسال نامه او به دربار ايران آگاه شود؛ امّا به هر روي به زودي سفيري از راه دريا به ايران ميفرستد.
اين عذرها و پوزشگريها در دربار ايران به سمع رضا تلقي شد، زيرا شاه
ص: 589
عباس دوّم بهطور كلّي اروپاييان را دوست ميداشت و مايل بود با ايجاد روابط دوستانه، و بستن قراردادهاي مشترك المنافع با پادشاهان مغرب زمين بر اعتبار و حيثيت خود در برابر باب عالي و امپراتور هند بيفزايد از اينرو هيأت اعزامي فرانسه را با مهرباني و گرمي هرچه تمامتر پذيرفت، و يكايك اعضاي آن را مورد تفقد قرار داد.
تاورنيه جريان پذيرايي شاه عباس ثاني از هيأت اعزامي فرانسه را به تفصيل و آب و تاب زياد در مجلّد سوّم سفرنامه خود آورده است، امّا من با صراحت و قاطعيّت كامل ميگويم كه آنچه وي در سفرنامه خود آورده در نظر من هيچگونه ارزش و اعتبار ندارد زيرا در مجموع بيشتر نوشتههايش بيانگر اعمال زشت و ناهنجار افراد بينام و نشان و حوادث مبتذلي است كه مخصوصا درباره هلنديها به رشته نگارش درآورده، و اين كار را صرفا به خاطر خوشامدگويي و جلبنظر فرانسوياني كه در آن روزگاران نسبت به كشور و ملت هلند نفرت و دشمني داشتهاند، نوشته است.
من در سال 1666 از ميان پنج تن اعضاي هيأت اعزامي فرانسه به ايران با دو نفر آنان ديدار كردم. «1» يكي از آنان فرستاده كمپاني، و دو ديگر آقاي دولالن نماينده پادشاه فرانسه بود. اتفاق را ملاقات من با اين دو نفر در پيشرفت كارشان بسيار مؤثر بود زيرا در آن هنگام دربار ايران اطلاعات جامعي درباره جزئيات مقاصد كمپاني و چگونگي عمل آن نداشت، و قرار شده بود دولت ايران پس از رسيدن كشتيهاي كمپاني به سواحل ايران تصميم قطعي اتخاذ كند، اما توضيحات من در حضور شاهنشاه و وزيران ذهن آنان را نسبت به اين مسأله روشن كرد، و همه مستدعيات هيأت پذيرفته شد.
چنين استنباط ميشود كه كمپاني فرانسه هنگام اعزام هيأت از چگونگي وضع تجاري ايران ناآگاه بوده زيرا نخستين مديران هيأت پس از اين كه در سال
______________________________
(1)- پنج تن اعضاي هيأت اعزامي فرانسه به ايران عبارت بودند از بربه( Berber )، دوپن( Dupont )و مارياژ( Mariage )نمايندگان كمپاني و نيكلا كلود دولالن( Nicola Claude de la Lain )و بولاي لوگوز( Boullay Le Gouz )حاملان نامه لوئي چهاردهم. اين دو پس از ورود به اصفهان رهسپار قزوين شدند، و در آنجا با شاردن در سفر اولش به ايران، ملاقات كردند. اين دو نفر از آن پس براي فراهم آوردن مقدمات تشكيل كمپاني بازرگاني فرانسه به بندرعباس سفر كردند، و لالن در ماه مه 1667 در آنجا درگذشت.
ص: 590
1668 وارد هند شدند و درباره تجارت با ايران به مشورت پرداختند به اين نتيجه رسيدند كه فرستادن كشتيهاي بازرگاني به سواحل ايران ضرورت ندارد، و بنابراين تصميم حتّي يك كشتي به بنادر ايران نفرستادند. امّا پس از اين كه در سال 1672 آقايان بارن( Baron )، گستون( Gueston )، و بلو( Blot )، مديران ديگر كمپاني، به هند درآمدند از فرستادن كشتي به سواحل ايران سخن در ميان آمد.
لازم به گفتن است كه از ميان اين سه تن تنها آقاي بلو به امور بازرگاني آگاه بود؛ آقاي بارن به سمت سفارت فرانسه در هند تعيين شده بود، و آقاي گستون كه هيچگونه سود و افتخاري براي اقامت خود در سورات( Surat )تصور نميكرد كارهاي مربوط به تجارت ايران را متعهد شد. هيأت مبلّغان كاپوسن مقيم ايران پيوسته وي را بدين كار تشويق و تحريض ميكردند. از روي ديگر چون هيأت مذكور از شش سال پيش همواره به دربار ايران وعده داده بود كه پادشاه فرانسه سفير و هدايايي به دربار ايران ميفرستد، ورود گستون را مقدمه حصول وعده به شمار آوردند؛ نه تنها كاپوسنها مكرر از دولت فرانسه تقاضاي اعزام سفير و نماينده تجاري ميكردند، بلكه كارگزاران كمپاني مقيم هرمز و اصفهان به تأكيد تمام از مقامات مربوط استدعا ميكردند در اين مورد اقدام سريع در عمل آيد. آنان توصيه ميكردند چون اولياي امور ايران بازرگاني كمپاني را در ايران آزاد گذاشته، و از آن عوارض گمركي نميگيرد شايسته و بجاست كه كمپاني به پاس اين مساعدتها براي شاه و وزيران هدايايي ارزشمند و لايق بفرستد. آقاي گستون در تأييد اين نظر براي اقدامات بعدي خود در دربار ايران دلايل استوار و قابل قبولي اقامه كرد، و با اين كه بازرگانان كمپاني نظر وي را تخطئه ميكردند، و بر اين عقيده بودند كه تجارت با ايران ارزش چنين هزينههاي سنگين را ندارد وي بيآنكه اعتبارنامه داشته باشد و دستوري به وي داده باشند خويش را سفير خواند، و راهي ايران شد تا در همانجا مدارك لازم را فراهم كند، زيرا او هنوز درباره نوع تمنيّات و خواستههاي كمپاني، و چگونگي ابراز و اظهار آن تصميم قطعي اتخاذ نكرده بود.
آقاي گستون در اوايل مارس 1673 به قصد مسافرت به ايران در سورات به كشتي نشست. او هداياي خوب و ارزندهاي براي شاه و وزيران ايران با خود آورده بود، همچنين همهگونه وسايل و هزينه سفر براي خود و همسفرانش كه عده آنها زياد نبود برداشته بود. او حتّي يك تن مشاور كه در امور تجاري صاحبنظر باشد همراه
ص: 591
نداشت تا در مواقع لازم در غوامض امور با وي مشورت كند.
او پس از سپري شدن بيست روز به هرمز رسيد، و بيآنكه وسايل سفر سخت و دور و درازي را كه در پيش داشت با دقت و رعايت همه جوانب آماده سازد و به مشكلات و صعوبات رفتن از هرمز به اصفهان كه دستكم يك ماه مدت ميگرفت بينديشد بدون توقّف و رفع خستگي به سوي پايتخت حركت كرد.
از اينرو در مراحل اوليه سفر او و همراهانش همه درمانده و بيمار گشتند، و چون بر اين نيت بود كه هرچه زودتر به مقصد برسد، توصيه ديگران را در مورد توقّف به منظور رفع بيماري و رنجوري همراهانش نپذيرفت. اهتمامش بر اين بود چونان پيكي تيزگام نه چون يك سفير، حركت كند. حاكمان و بزرگاني كه در شهرهاي مسيرش حضور داشتند برايش تخت روانهايي فراهم آوردند، امّا وي آنها را به كار نگرفت، و چون تنها بر اين انديشه بود كه زودتر و با هزينه كمتر به مقصد برسد، به شرايط و دقايق ديگر هيچ اعتنا نميكرد. بلاي ديگري كه گريبانگير وي و همراهانش شده بود اين بود كه هيچيك آنان رعايت رژيم و چگونگي زندگي در ايران را نميكرد. از اينرو وقتي به شيراز رسيدند همه سخت فرسوده و نيمهجان شده بودند، و نيروي رفتن نداشتند. چند تن آنان از مرگ جان به در نبردند.
نخستين قرباني آنان يگانه فرزند گستون بود كه دوازده روز پس از ورودشان به شيراز درگذشت، و خودش نيز در پايان روز پانزدهم جان سپرد.
مبلّغان كارملي «1» كه گستون در خانه ايشان جان سپرده بود ميگفتند وي وصيّت و سفارش كرده بود همراهانش اقدام او را دنبال كنند؛ اما گروه مبلّغان بر اين اعتقاد بودند ميان كساني كه همراه گستون آمده بودند يك نفر مرد متشخص و قابل و با كفايت وجود ندارد كه دنبال كارهاي او را بگيرد. به علاوه ميان اسناد و اوراق متوفّي اعتبارنامه يا دستورالعملي كه دلالت بر رسميّت مأموريتش كند، وجود ندارد، بنابراين ديوانگي است بدينگونه به دربار روشننگر و باريكبين و دورانديش و هشيار پادشاه ايران روي آورد، و هدايايي را كه بيست و پنج تا سي هزار اكو ارزش دارد بيهوده و رايگان از دست داد، و با اين كار ناهنجار و دور از
______________________________
(1)- مبلغان كرملي در سال 1607 نخست در اصفهان، سپس به تدريج و به ترتيب در شيراز، بندرعباس و بندر كنگ مستقر شدند و به فعاليّت پرداختند.
ص: 592
صواب خود را ميان كشورها رسوا كرد.
اين مصلحتانديشي حقيقت محض بود، امّا از آن پيروي نشد؛ از آنكه مترجم كمپاني كه يكي از بازرگانان فرانسوي متولّد شده و باليده در اصفهان، و مغز متفكّر هيأت بود، با عقيده هيأت مبلّغان به مخالفت برخاست؛ يكي از ناخدايان و فرماندهان كشتي و يك تن از اعضاي برجسته و با نفوذ هيأت را با خود همراي و همداستان كرد. اين سه با عقيده آباء كرملي جدا به مخالفت قيام كردند، و پس از بحث و مجادله زباني زياد، سرانجام قرار بر اين شد از هيأت مبلّغان مقيم اصفهان مصلحت بجويند. و گرچه ناچار بودند مدت پانزده روز در انتظار رسيدن جواب بنشينند بدين شكيبايي رضا شدند.
كاپوسنهاي ساكن اصفهان از مدتها پيش آرزومند ورود سفير فرانسه به ايران بودند و تمايل روزافزون خود را براي وصول اين مقصود همواره در دل و بر زبان داشتند، از اينرو وقتي نامه هيأت از شيراز رسيد پررافائل دومانس( Pere Raphail du Mans )رئيس گروه مبلغان مقيم اصفهان كه شخصيّتي بسيار دان و هشيوار بود در جواب نوشت: ورود هيأت به اصفهان كاملا به مصلحت و بجاست؛ نداشتن اعتبارنامه و دستور العمل چندان مهم نيست، و مانع پيشرفت كار نميباشد زيرا فقدان آنها را با وسائلي آسان ميتوان جبران كرد؛ و بيگمان همان موفقيّتي كه مورد نظر و توجّه آن مرحوم بوده حاصل ميشود.
اين جواب كه مؤيد نظر هيأت سه نفري كوچك فرانسويان مقيم شيراز بود آنان را در تعقيب كردن نظرات و اقدامات خود قويدل و مصممتر كرد. ناخداي كشتي و منشي، همان شخصيّتي كه نامش را قبلا آوردهام از چندي پيش در نظر داشت لباس مرحوم گستون را به تن بيارايد، و خود را سفير بنمايد، و رضا نميشدند موقعيّت خوبي را كه تقدير در اختيارشان نهاده بود از دست بدهند. به عمل پرداختند. كاپيتن چون برادرزاده بريد بود در جامه و در سمت سفير درآمد، و منشي به سمت شخص دوّم هيأت انتخاب شد.
در اين مقام مناسب و بجاست به اين موضوع جالب و شنيدني اشاره كنم.
منشي كه در حقيقت هوشمندترين و باكفايتترين فرد اين گروه كوچك سهنفري بود، و عملا رهبري آنان را به عهده داشت بر اين نيت بود مقام سفارت را از آن خود كند، و آن دو را از معرفي به دربار هوشيار و باريكانديش ايران محروم
ص: 593
بدارد. وي در حقيقت شايسته اين مقام بود، زيرا افزون بر اين كه از نظر استعداد و كفايت و درايت به مراتب بر ديگر آنان برتري داشت از نظر داشتن قيافه و هيكل آراسته، بر آن دو سر بود. اما جرأت و ياراي اين كار نداشت، زيرا خود يكي از اهالي ايران و از جمله افراد ارامنه بود كه از يكي از طبقات پايين مردم ايران ميباشد. همچنين كسي بود كه از آغاز تأسيس كمپاني در آن به كار پرداخته بود. او بارها به من گفته بود تنها عاملي كه مرا از اقدام به اين عمل بازداشت اين بود كه نميدانستم به كسوت اروپاييان درآيم يا در لباس ايرانيان. اگر جامه ايرانيان را كه لباس هميشگي من بود به تن ميكردم هرگز نميتوانستم در مقام رياست و رهبري عدهاي كه كسوت اروپاييان بر تن داشتند در دربار ظاهر شوم، چه بسيار زشت و مسخره مينمود، و اگر لباس فرانسويان را ميپوشيدم كودكاني كه هميشه مرا در كسوت هموطنان خود ديده بودند در قفايم ميدويدند و مسخرهام ميكردند، و بدينگونه حرمت هيأت سفارت ميشكست، و چه بسيار افراد اروپايي كه به سبب عدم آشنايي بدين دقايق يا عدم توجّه بدان گرفتار ناراحتيها و پيشامدهاي زشت و تلخ شدهاند و ميشوند.
وقتي سفير موصوف نزديك اصفهان رسيد نامهاي به ناظر يا كارپرداز كل نوشت، و نزديك شدن هيأت سفارت را به نزديكي اصفهان اطلاع داد، و همين نامه مشكلات و ناراحتيهايي در وجود آورد. او در آن نوشته بود هنگامي كه مرحوم گستون و او به بندرعباس رسيدند وسيله پيك ورود خود را اعلام، و استدعا كردند مهمانخانهاي نزديك دربار جهت سكونت آنان مهيّا شود، امّا به دريافت جواب نائل نشدند، و اكنون كه نزديك اصفهان رسيدهاند مستدعيات سابق خود را تجديد ميكنند، و مايلند از رأي و اراده شاه درباره زمان ورود و محل اقامت خود اطلاع كافي حاصل كنند.
غروب روزي كه من در حضور ناظر بودم با مترجم كمپاني همان بازرگان فرانسوي كه پيش از اين از او ياد كردهام، ملاقات كردم. ناظر به مترجم اطلاع داد كه عريضه به عرض پيشگاه شاهنشاه رسيد مقرر فرمودند ميهمانسرايي در اختيار هيأت گذاشته شود، و همان تشريفات و تجليل و مراسم كه درباره سفيران ديگر بجا آورده ميشود درباره وي نيز معمول دارند. اين نكته نيز در خور يادآوري است كه در مشرق زمين به طور كلّي هر فرستادهاي كه از سوي يكي از شاهان
ص: 594
ممالك خارجي به كشورشان درآيد بدون توجّه به نوع مأموريت و عنوانشان سفير مينامند.
روز نهم براي عرض سلام به حضور ميرعلي بيگ و نصرعلي بيگ كه هر دو از مقربان و خاصان شاهنشاه و پسران فرمانرواي ارمنستان هستند رفتم و سفارشنامههايي را كه پدرشان درباره من به آنها نوشته بود به ايشان دادم. هر دو به من وعده همهگونه مساعدت كردند، اما هيچ كدام وفا بجا نياوردند. روز بعد به ديدار شخصيّتهاي بلندپايهاي كه در سفر اول با آنان آشنا و دوست شده بودم شتافتم. مخصوصا با كساني كه براي آنها سفارشنامه آورده بودم ملاقات كردم.
روز يازدهم ناظر چند تن از سواران خود را در پي من فرستاد تا در تالار خانهاش حضور يابم، و وقتي از حضور شاه بازگشت ملاقاتش كنم. وقتي به آنجا رفتم ديدم هجده تن از خبرهترين و ورزيدهترين و كارآمدترين گوهريان شهر خواه مسلمان و ارمني، خواه هندي، در تالار جمع آمدهاند. رئيس جواهرفروشان در صدر تالار بالا دست گوهريان مسلمان نشسته بود؛ گوهريان ارمني و هندي در تالار ديگري كه با نردهاي ساخته از جامهاي شيشه از تالار اصلي جدا شده بود نشسته بودند. از كالاهاي من آنچه مورد پسند شاه قرار گرفته بود در يك سيني بزرگ زرين ساخت چين چيده شده بود. من از ديدن آن مقدار اندك از نفايسم كه يك چهارم مجموع كالايم نبود چنان متأثر و ناراحت شدم كه گفتي صاعقه بر سرم فرود آمده است. از بسياري تألم و تحسر رنگم پريد، و بيحركت ماندم. ناظر كه نزديكم نشسته بود متوجّه اندوه و دلشكستگيم شد. او نيز ناشاد گشت، خم شد و آهسته در گوشم گفت: ميدانم سخت متأثريد كه چرا شاه مقدار كمي از نفايس شما را انتخاب كرده، من وي را تشويق و ترغيب كردم كه دستكم نيمي از نفايس شما را بخرد، ولي نپذيرفت، زيرا بيشتر قطعات نفايس شما مانند شمشير و خنجر و آيينه موافق ذوق و سليقه مردمان اين سرزمين ساخته نشده؛ امّا ناراحت و نگران و نااميد نباشيد، اگر خدا بخواهد همه آنها به فروش ميرسد.
سخنان مهرآميز و نويدبخش ناظر مرا از تحيّر و تحسر و سرگشتگي نجات بخشيد و كوشيدم به حال طبيعي بازآيم، امّا نتوانستم، زيرا وقتي بيم و وحشت و مصائب و بلاهايي را كه به اميد تحصيل سود سرشار و رسيدن نواختها و بخششهاي شاه عباس در مدت چهار سال تحمل كرده بودم به ياد آوردم و دريافتم كه نصيبم
ص: 595
از آن همه، جز زيان و حسرت چيزي نيست نتوانستم بر خود مسلّط شوم.
مقارن اين احوال زرگرباشي، يعني رئيس زرگرها سيني زرّيني را كه در آن جواهرات مورد پسند شاه چيده شده بود پيش كشيد، و قيمتگذاري را از قطعات كوچك آغاز كرد. او به صداي آهسته قيمت هر گوهر را يكي پس از ديگري از من پرسيد، آنگاه براي ارزيابي به جواهرفروشان ديگر داد. نخست به جوهريان مسلمان، از آن پس به جواهرفروشان ارمني و در آخر به گوهريان هندي. جواهرفروشان ايراني هنگامي كه براي قيمت نهادن جواهرات گرد هم فراهم ميآيند هرگز قيمت آنها را بر زبان نميآورند. بلكه با انگشتانشان كه زير گوشه دامن قبا يا زير دستمالشان نهان ميكنند، و حركت آنها به چشم ميآيد، قيمت جواهر را معلوم ميكنند، به اين ترتيب كه مشت بسته نشان هزار، يك انگشت بازنشانگر صد، انگشت نيمهباز بيانگر پنجاه، است. در ايران طبقه يكان را با سرانگشتان، طبقه دهگان را با خم كردن انگشت نشان ميدهند، و اگر بخواهند چند هزار يا چند صد را ارائه دهند حركات معهود را بهقدر لازم تكرار ميكنند. فايده اينگونه قيمتگذاري اينست كه هم دقيق است، هم اين كه ديگر حاضران نميشنوند و در نمييابند. اين روش در سراسر مشرق زمين و بتخصيص در هند رواج كلّي دارد.
يك ساعت بعد از ظهر ناهار خورديم. غذا مطبوع و فراوان بود. پس از آن كه جواهرهاي مورد نظر قيمتگذاري، و صورت آن تنظيم و ثبت شد ناظر همه گوهريان را مرخص كرد. آنگاه مرا كنار خود نشاند و گفت: ميان قيمتگذاري تو و آنچه گوهريان تقويم كردهاند اختلاف زياد است، و اگر دستكم نصف بهايي را كه روي هريك آنها نهادهاي كم نكني معامله سر نميگيرد. بايد توجّه كنيد كه در زمان حاضر بهاي جواهر كاسته شده شاه نيز به خريدن و داشتن جواهر شوق و رغبت زياد ندارد. افزون بر اين خزانه دربار آباد نيست، حتّي دشوار است صد دينار صرف تجمّل و زوائد شود. دوره پادشاهي شاه عباس فقيد سپري شده، و اگر توصيه و التماس من نبود شاه به اين نفايس نگاه هم نميكرد. بنابراين در چنين احوال نبايد منتظر بمانيد كه در معاملات خود سود گزافي نصيبتان شود و من در شگفتم كه چگونه جرأت كردهايد روي نفايس خود چنين بهاي سنگيني بگذاريد، و اگر تقويم گوهرفروشان ارامنه كه غالبا به اروپا سفر ميكنند و باز
ص: 596
ميگردند، و از بهاي جواهر آگاهي دقيق دارند ملاك سنجش قرار گيرد ميبينيم كه شما مترصّد تحصيل سود دو برابر هستيد.
گفتههاي ناظر ظاهرا چنان صادقانه و صميمانه و خيرخواهانه بود و بدان سان مرا فريب داد كه بياختيار در دامش افتادم. از سادگي و زودباوري گمان بردم به راستي خير و صلاح مرا ميجويد از اينرو چنانكه سزاوار بود از الطاف كريمانهاش سپاسگزاري كردم و گفتم حال كه چنين است من از تلف شدن مقدار جواهراتي كه در طي اين سفر طولاني از دست دادهام در ميگذرم؛ خطرات و صدمات و بلاهايي را كه در اين مدّت دراز تحمّل كردهام، و به اميد نواخت و عنايت شاهنشاه فقيد و خشنودي خاطر او بر خود هموار كردهام ناديده ميانگارم و آمادهام كه به سود صدي بيست و پنج كه بسيار ناچيز است، خرسند باشم.
او گفته مرا سندي معتبر گرفت، و من همان دم دريافتم كه از سادهدلي و زودباوري به سخنان مردم فريبش دل باختهام، و بيش از آنچه عقل جايز ميشمرد پيش آمدهام.
ناظر گفت به نظر من سود صدي بيست و پنج عادلانه است، اكنون بر شماست به راستي و درستي بهاي نفايس خود را بگوييد البته سود شما همانطور كه خودتان پيشنهاد كردهايد بر آن افزوده خواهد شد.
من بيم كردم مبادا در اين جريان غدر و نيرنگي در كارم كند، اما به هر روي مانع بزرگي در راه افشاي حقيقت نديدم. پس جواب دادم اگر يقين كنم گفتهام را ميپذيريد و به آن اعتماد ميكنيد صادقانه بهاي نفايسم را ميگويم، و در صورتي كه بخواهيد سوگند هم ياد ميكنم.
ناظر گفت من شما را ميشناسم، هرچه بگوييد باور ميكنم، نياز به خوردن سوگند نيست اما من به علي، به قرآن، به خدا و دينم سوگند خوردم كه جز به راستي سخن نگويم.
در اين هنگام زرگرباشي رشته سخن ناظر را بريد و با لحني شماتتآميز گفت: شما كار خوبي نميكنيد كه ناظر دربار ايران را به قسم خوردن ناچار ميكنيد. ديگر حاضران هم گفته زرگرباشي را تأييد كردند. من در جواب اعتراض آنان گفتم هرگز چنين درخواستي از ناظر نكردهام اگر قول سادهاي بدهد به همان قانعم.
ص: 597
باري، قرار شد بهاي خريد نفايسم را يكي پس از ديگري در صورتي جداگانه بنويسم و بدهم. آشنايانم قبلا به من توصيه كرده بودند كه در چنين موارد نبايد زياد راستگو و درستگار باشم، امّا من سفارش ايشان را نپذيرفتم.
وقتي زرگرباشي و ناظر صورت جديد را از نظر گذراندند بانگ برآوردند و فرياد كشيدند كه بهاي برخي از جواهرها بسيار گران معين شده است. از شنيدن گفته اعتراضآميزشان سخت متعجب و ناراحت شدم و بياختيار گفتم شما كه به من قول دادهايد حرفهايم را باور كنيد و تعهّد و سوگندم را راست انگاريد اعتراضتان ناروا و دور از نزاكت است.
ناظر گفت: به هر روي من نتيجه را به عرض شاهنشاه ميرسانم من نظر نامساعدي ندارم و مانع به انجام رسيدن اين معامله نميشوم، امّا مايلم باز هم از بهاي نفايس بكاهيد.
پس از پايان يافتن مذاكرات طولاني كه تا ساعت پنج بعد از ظهر همچنان ادامه داشت از جا برخاستم، و از آقاي ناظر كه مدت هشت ساعت وقتش را به كار من اختصاص داده بود تشكر كردم و او نيز از سر لطف مراتب تشكر و حقشناسي مرا پذيرفت.
روز دوازدهم صبح زود ناظر مرا احضار فرمود. پنداشتم به خاطر معامله جواهراتم احضار شدهام. از اين جهت به سرعت خود را به دولتسراي وي رساندم، اما به زودي دريافتم كه گمانم نادرست بوده است. احضار شده بودم تا يك قطعه الماس بدون تراش هفتاد قيراطي را ببينم و قيمت كنم. شاه اين پاره الماس را كه همچنان به صورت طبيعي بود پسنديده بود و ميخواست بخرد. ناظر گفت شاهنشاه فرمان داده اين الماس را به شما نشان بدهم تا كيفيت آن را از نظر درخشندگي و تابناكي و صفاي جواهر ارزيابي كنيد، و ببينيد خوب است يا نه.
در جواب گفتم من در مورد الماس اطلاع كافي ندارم و خوب يا بدش را نميشناسم، و هرگز به خود اجازه نميدهم درباره الماسي بدين درشتي اظهارنظر كنم؛ امّا شريكم مخصوصا در شناختن الماس بصيرت كلّي دارد. او وقتي ديد به دقّت به آن الماس درشت نگريست گفت از نظر جنس و تابناكي در نهايت امتياز است. اين قطعه الماس از آن مهتر ارامنه بود كه در جلفا مركز سكونت ارامنه اقامت داشت. شاه آن را به سه هزار و پانصد تومان پول نقد معادل پنجاه هزار اكو
ص: 598
خريد، و اگر اين الماس بدين سنگيني در بازار اروپا بود صدهزار اكو مشتري داشت.
بعد از ظهر همان روز به ديدار ناظر رفتم. او گفت چون جواهرهاي خود را گران قيمتگذاري كردهايد جرأت نكردم درباره آنها چيزي به شاه عرض كنم.
آنگاه سخناني را كه روز پيش ميان او و من رفته بود تجديد كرد و ضمن اظهار اطمينان به گفتههايم موارد اعتراض خويش را بر زبان آورد. گفتارش بر من چنان گران آمد كه لحظهاي از خود به در شدم امّا چون به هوشمندي و نبوغ ذاتي بزرگان اين كشور آگاه بودم خويشتنداري كردم و جواب گفتم چون شما قول و سوگند مرا نميپذيريد، و من براي اثبات و تأييد گفته خود وسيله و طريق ديگر نميشناسم از انجام پذيرفتن اين معامله كاملا نااميد شدهام.
ناظر به شنيدن اين سخن به سختي برآشفت و پرخاشگرانه گفت مگر شما پيغمبريد كه قول شما حجّت و محتوم باشد. اين جواب مسخرهآميز و دور از منطق چنان در نظرم سست آمد كه نتوانستم از خنديدن خودداري كنم. ناظر برافروخته و به خشم شد، رو به حاضران كرد و گفت به خدا قسم كه اين فرنگيها مردمان عجيب و غريبي هستند؛ توقّع دارند هرچه ميگويند مردم حرفشان را به مثابه وحي منزل تلقي كنند. باور نميكنند كه مثل ديگران انسانند و انسان گاهي اشتباه ميكند، حتّي دروغ ميگويد.
من بيآنكه بهراسم جواب دادم ما فرنگيها همه ميدانيم كه انسانيم، امّا در كشور ما اگر اتفاقا كسي در كار سوداگري دروغ بگويد كلاهبردار و شيّاد ناميده ميشود، و هرگز بازرگاني رضا نميشود بدين صفت بسيار زشت منسوب و متهم گردد.
روز سيزدهم به حضور ناظر رفتم. وي خواهش كرده بود هر روز به ديدارش بروم. او غالبا ميخواست براي خود يا دوستانش جواهري بخرد يا بفروشد.
روزي پيشنهاد كرد همه نفايسم را با الماس يا ابريشم مبادله كنم. در جوابش گفتم چون ميخواهم به هندوستان سفر كنم و آن سرزمين معدن الماس و مركز تربيت كرم ابريشم است لاجرم براي من پول نقد از اين دو كالا ارزش بيشتر دارد. از آن پس تصميم كردم در برابر ترفندها و دامگستريهاي ناظر كه هر روز در كارم طرحي نو ميافگند، و حيلتي تازه به كار ميبرد هشيارتر و حازمتر و آمادهتر
ص: 599
باشم.
ميان الماسهايي كه به من نشان داد الماسي به وزن پنجاه و شش قيراط وجود داشت كه شاهنشاه آن را پيشكش ملكه مادر كرده بود، امّا وي آن را نپسنديده بود و ميخواست بفروشد. ميگفتند چهل هزار اكو قيمت دارد. وقتي سفره ناهار برچيده شد مهتر ارامنه و مترجم كمپاني فرانسه به ديدن ناظر آمدند.
وي به رئيس ارامنه گفت: شاهنشاه فرمان داده بهاي الماس شما به نقد پرداخته شود، و نيز خلعتي به شما بدهند. خلعت پوشاكي است كه شاه به منظور اظهار رضامندي و تقدير و تشويق به كسي ميدهد. همچنين به مترجم گفت شاهنشاه فرموده منزل مناسبي براي سكونت فرستاده كمپاني اختصاص يابد. اكنون برشماست عمارت بزرگي به دلخواه خود بيابيد تا مسؤول صندوقخانه شاهنشاه به نحو شايسته فرش و مبلمان كند و بيارايد.
مترجم گفت فرستاده كمپاني يك خانه خالي ميخواهد و بس، زيرا لوازم و اثاث خانه بهقدر نياز همراه خود آورده است. ناظر بيدرنگ به دو تن از مأموران دستور داد همه عمارات خالي شاهنشاه را در هر نقطه باشد به مترجم نشان دهند تا هر كدام را بخواهد در اختيارشان بگذارد. فرستاده كمپاني خانهاي را كه نزديك محل سكونت كاپوسنها بود انتخاب كرد تا بتواند هر زمان بيهيچ رنج از مصاحبت و نظرات و راهنماييهاي رئيس گروه مبلّغان براي پيشرفت وظايف خود بهرهمند شود، و از وي مدد بگيرد.
شاهنشاه در نقاط مختلف شهر اصفهان سيصد خانه دارد. بعضي به ارث به وي رسيده، برخي را خريده و بعضي را هم مصادره كرده است. همه اين عمارتهاي بزرگ و باشكوه خالي است، و چون در نگهداري و تعمير و ترميم آنها بهقدر كافي اقدام نميشود غالب آنها رو به ويراني نهاده است. اين عمارتها غالبا به محل سكونت سفيران و فرستادگان خارجي اختصاص مييابد. كلانتران نواحي مختلف مسؤول نگهداري آن عده از ساختمانهاي شاه كه در منطقه حفاظت آنهاست ميباشند.
روز سيزدهم، پگاه، يكي از زرگرهاي شاه پيش من آمد و گفت از سوي زرگرباشي پيام آورده كه ناظر امروز يا فردا مرا احضار ميكند تا جواهراتي را كه بنا بوده براي شاه يا خودش يا دوستانش بخرد به من پس بدهد. از شنيدن اين
ص: 600
پيغام نه شگفتزده و نه ناشاد شدم. زيرا ميدانستم اين پيغام را بدين منظور فرستاده تا باز هم از بهاي جواهراتم بكاهم؛ و هفتهاي بيش نميگذرد كه حقيقت امر معلوم خواهد شد.
من از پيغام و عنايت زرگرباشي و الطاف كريمانه ناظر تشكر بسيار كردم.
و اين نمونهاي از صداقت و درستگاري وزيران مشرق زمين است. بر اطلاق ميتوان باور كرد كه اقوال و افعال و مواعيد بزرگان جز خدعه و نيرنگ و فريب چيزي نيست.
بنا به رسم ساعت ده صبح به دولتسراي ناظر رفتم. پس از صرف ناهار مرا كنار خود نشاند و چنان كه حاضران بشنوند با صداي بلند گفت: بعد از ظهر ديروز وقتي به حضور شاه شرفياب شده بودم معظم له از اينكه شما قيمت جواهراتتان را اينقدر گران گذاشتهايد سخت خشمگين شدند، و فرمودند همه آنها را به شما پس بدهم. من ذهن ايشان را بدين نكته معطوف داشتم كه فلان شخصيّت اين جواهرها را به فرمان شاهنشاه فقيد خريده، آن اعليحضرت معظم نسبت به اين مرد بازرگان بيش از اندازه لطف و مرحمت داشتهاند، و شما كه به حق وارث تاج و تخت و سخاوت و همّت وي ميباشيد سزاوار نيست او را زيان رسيده و نااميدوار بگردانيد. خريدن چند قطعه جواهر و گرچه يك يا دو هزار پيستول گران باشد براي شاهنشاهي عظيم الشأن، بزرگترين پادشاهان جهان فاقد اهميّت است، و اگر اعليحضرت به خاطر نماياندن بينيازي و بلندنظري و مزيد شهرت و بلندنامي خود به اين معامله رضا دهند دور از مصلحت نيست. امّا چندان كه سخن به استدلال بيان كردم و صحبتهاي نيكو آوردم نه تنها به شما اظهار لطف و كرامت نكردند، بلكه به من نيز متغيّر و آشفته شدند، و به تأكيد تمام فرمودند كه نبايد بار ديگر در اينباره كلمهاي بر زبان آورم؛ و من از اين پيشامد نامساعد كه شما خود مايه ايجاد آن شدهايد سخت متأسفم، و تنها كاري كه به سود شما ميتوانم انجام دهم اينست كه خودم جواهرات شما را بخرم؛ قسمتي از بهاي آنها را نقد بپردازم و به جاي قيمت بقيّه به انتخاب خودتان پارچههاي زربفت، زمرد، ابريشم، الماس بدهم. من با كمال صداقت و صميميّت آنچه را كه در اين مورد روي داده شرح كردم، و اكنون به آنچه صلاح شما در آنست عمل كنيد.
گفتههاي ناظر چنان صادقانه و صميمانه مينمود كه در باور كردن و
ص: 601
راست انگاشتن آنجا و مجال شك و ترديد نبود، و چنين مينمود نادرست دانستن آن اشتباه محض و خطاي عظيم است؛ ولي چون به كنه احوال و افكارش وقوف تمام داشتم صلاح خويش در آن يافتم كه به معارضه برخيزم. از اينرو من هم چون او در قيافه و چهرهاي متصنعانه در حضور همه حاضران در جوابش گفتم از اين كه به خاطر من كه يك بازرگان خارجي هستم خود را در معرض خطاب و عتاب شاهنشاه قرار دادهايد بسيار سپاسگزارم و الطاف كريمانه شما آن دل و جرأت به من ميدهد كه بيش از پيش صادقانه، بيهيچ رودربايستي و بدون تكلف آنچه را در ضميرم ميگذرد بيان كنم. آنچه شما درباره من بر زبان آوردهايد حقيقت محض است؛ از روي ديگر نيز همانند ديگران مراتب نصفت و عدالت شاهنشاه را به درستي ميشناسم و ميدانم معظم له هرگز روا نميدارند بلاها و مصيبتها و خطراتي را كه طي اين سفر دور و دراز هفت ماه تحمل كردهام، و هزينههاي اين سفر طاقتسوز و جانفرسا را بيپاداش بگذارند. به هر روي هرچه پيش آيد نميتوانم ارزانتر از آنچه قيمت نهادهام بفروشم، و بر اين نكته نيز آگاهم و اجازه فرماييد بگويم اگر شما به عرض ميرسانديد كه نفايس ارزانتر از آنچه بايد ارزيابي شده- و درست هم همين است- بيگمان شاهنشاه آن را ميخريدند.
ناظر به شنيدن اين سخنان برآشفت و به صداي بلند گفت: چهطور ميتوانستم اين كار را بكنم، توقع داري براي رضا و خشنودي خاطر تو به شاهنشاه دروغ بگويم و به نان و نمكش خيانت كنم، مگر من يك سر بيشتر دارم؛ اگر به ارزان بودن جواهرات تأكيد ميكردم و ايشان آنها را ميخريدند و پس از مدتي آگاه ميشدند در اين معامله مغبون شدهاند و فريب خوردهاند سرم را جدا ميكردند.
باري، مدت دو ساعت با اين وزير سخن گفتم و همه بيهوده و بينتيجه بود، و در شگفت ماندم چگونه ممكنست كسي كه متعهد چندين وظيفه سنگين ميباشد رضا ميدهد كه شخصيّت خود را به گفتن چنين اباطيل و بيهودهگوييها بشكند. اما در مشرقزمين رويارو شدن با اين چيزها شگفتانگيز نيست، گويي گل درباريان با مكر و تزوير و خدعه و فريب عجين شده، و دربار صحنه نمايش غدر و حيله است.
ص: 602
در همين روز سفير مسكوي وارد اصفهان شد. با اين كه وي به صورت و در ظاهر بازرگاني آمده بود، مردم مايل بودند چگونگي ورودش را به شهر تماشا كنند. و اين رسمي جاري بود كه غالبا تاجران مسكوي و تركستاني و ديگر كشورهاي نزديك در لباس و در پناه سمت سفارت به ايران ميآمدند تا بدينوسيله هم از پرداخت عوارض معاف، و هم از امنيّت بيشتر، و آسان سفر كردن برخوردار باشند. همچنين در تجارت سود بيشتري به دست آورند. ولي پس از سپري شدن مدتي معلوم شد كه مسكوي تازه وارد جز از بازرگاني كار و مأموريت دولتي نيز در عهده دارد. وي معادل دويست و پنجاه هزار اكو كالاهاي متنوع با خود آورده بود كه بيشتر آنها ماهوت، برنج، شمش نقره، مسكوك طلا، پوستهاي پرقيمت بود، و همراهانش كه نه نفر بودند همه قيافههاي زشت، سر و وضع ژوليده و نامرتّب، لباسهاي ژنده داشتند و به صورت گدايان و محتاجان مينمودند. اين بازرگان خود را بدين دستاويز سفير ميخواند كه حامل نامهاي از تزار مسكوي براي پادشاه ايران در تقاضاي اعزام فوري يك سفير فوق العاده به آن كشور بود. درخور ياد كردن است اين بازرگانان كه كار سفيران را نيز انجام ميدهند داراي موقع و مقام سفيران عادي ميباشند، و هرگونه و هرقدر كالا براي فروختن همراه ميآورند در رديف اثاثه و وسيله زندگي آنان به شمار ميآيد، و از پرداخت عوارض معاف است. همه هزينههاي زندگي آنان در طيّ اقامت، و مخارج آمدن و برگشتن ايشان از جيب مردم پرداخته ميشود. آنان نيز مطابق رسم جاري به شاه و همه وزيران و حاكمان و مأموران مسير خود به نسبت مقامي كه دارند هدايايي تقديم ميكنند. بدانسان كه مجموع اين تحف با جمع مخارجي كه در كار پذيرايي آنان شده برابر و درخور توجّه است. به فرمان شاهنشاه رئيس تشريفات دربار در رأس پنجاه تن از چابكسواران به پيشباز سفير مسكوي شتافت. رئيس ارامنه مقيم جلفا نيز با هفت يا هشت تن از بازرگانان معتبر ارامنه همراه آنان شد. سفير را در يكي از خانههاي باشكوه جلفا كه قبلا از هر جهت براي ورود وي آماده كرده بودند، فرود آوردند.
از سوي شاهنشاه سه روز از سفير پذيرايي به عمل آمد، و از آن پس روزانه شصت عباسي معادل هجده اكو براي مخارج او پرداخته ميشد.
روز چهاردهم به فرمان شاهنشاه دويست ضربه تازيانه به كفل رئيس دربانان حرم شاه زدند. حرم، آن قسمت از كاخ مخصوص است كه زنان پادشاه
ص: 603
در آن به سر ميبرند، و تركها آن را «سراي» مينامند، جز شاه هيچكس حق ورود به حرم را ندارد. اين شخصيت محترم و نسبة مسنّ به سبب مختصر سستي و غفلتي كه در كار خود كرده بود بدين عقوبت گرفتار آمده بود. توضيح اين كه حرمسرا سه در دارد. در اوّل به وسيله دربانان مخصوص شهريار نگهباني ميشود، و تنها افراد صاحبمقام و آنان كه در كاخ به انجام دادن كاري موظفند حقّ گذشتن از آن در دارند. در دوّم وسيله رئيس حاجبان و چند تن از دربانان و نگهبانان پاسداري ميشود، و فقط كاركنان و مسؤولان دربار به شرط اين كه شاه احضارشان كرده باشد مجازند از آن در درآيند. اما در سوّم فقط به دست خواجگان حفاظت ميشود، و هيچكس حق ندارد بدان نزديك شود، و گناه رئيس دربانان خاصّ اين بود كه بر اثر غفلت وي چند تن از غلامان خواجهها به در سوّم نزديك شده بودند و بدان نظر دوخته بودند. امتياز اين در بر دو در ديگر اينست كه در اوّل آن انحنا و پيچي ساخته شده كه مستقيما به آن نگاه نميتوان كرد؛ دو ديگر اين كه در بلندي تعبيه شده و بدون بالا رفتن نميتوان به آن رسيد.
در همين روز صدراعظم به عرض پادشاه رساند كه عدهاي از پسران جوان بزرگان و اعيان در حال مستي به كاخ شاهنشاه نزديك شدهاند، و نظم را بر هم زدهاند. شاه به صاحبمنصبان و سربازان دستور داد از آن پس هر كه را در كوي و برزن مست و شوريده بيابند شكمش را پاره كنند، و كساني از اين تنبيه معاف خواهند بود كه شاه اجازه كتبي نوشيدن شراب به آنها داده باشد، و اجازهنامه آنها ممهور به مهر كوچك شاه باشد؛ و اعليحضرت شاهنشاه دستور فرمود هرچه زود از اين جواز به همه بزرگان و اعياني كه به شرابخواري و عياشي عادت كردهاند، داده شود.
ايرانيان بر اين باورند كه پاره كردن شكم همانند دار آويختن و سر بريدن در نزد ما اروپاييان، امّا از آن پررنجتر و دردگينتر است.
روز پانزدهم پس از اين كه طبق معمول ناهار در دولتسراي ناظر صرف شد، وي در حضور عدهاي از بزرگان حاضر در مجلس دستور داد جواهرهاي مرا بياورند. چون آوردند مرا نزديك خود نشاند و گفت: اينك نفايس شما، اگر حقيقة خيال فروختن آنها را داريد قيمت عادلانهاي روي آنها بگذاريد. تمام آنچه شاهنشاه انتخاب فرمودهاند بيش از هزار و هشتاد و هفت تومان نميارزد، در
ص: 604
اين قيمتگزاري سود شما كاملا در نظر گرفته شده است؛ اگر حاضريد آنها را به هزار و صد تومان- معادل پنجاه هزار ليور- بفروشيد مراتب به شرف عرض شاهنشاه خواهد رسيد، در آن صورت شما به افتخار آستانبوسي شاهنشاه شرفياب و سرافراز خواهيد شد؛ خلعت ميگيريد، يك اسب به شما داده ميشود، همچنين گذرنامهاي به نام شما صادر ميگردد كه ميتوانيد با آن در سراسر سرزمين ايران به دلخواه خود سفر كنيد، و بدون پرداختن عوارض گمركي و هرگونه باج و خراج به تجارت مشغول شويد. در غير اين صورت جواهرهايتان را برداريد و به هرجا ميخواهيد برويد. امّا به شما توصيه ميكنم كه پيش از اتخاذ تصميم قطعي كاملا بينديشيد تا از آنچه ميكنيد پشيمان نشويد. اين نكته را نيز صادقانه به شما ميگويم اگر عقيده مرا ميجوييد نبايد لحظهاي در انجام دادن اين معامله درنگ كنيد.
همه بزرگان حاضر در مجلس متفق القول سخن ناظر را تأييد كردند و گفتند صلاح كار شما در اين است كه عنايت و مرحمت شاهنشاه و رضايت ناظر را به خود جلب كنيد، و يقين داشته باشيد در اين صورت در معاملات و امور ديگر سود كلّي حاصل خواهيد كرد.
براي جلب رضاي من به سر گرفتن اين معامله از اينگونه سخنان مردم فريب بسيار گفتند؛ امّا من به صراحت و قاطعيّت تمام جواب دادم ناظر متعهد شده و قول داده اگر من قيمت خريد جواهراتم را به راستي بگويم صدي بيست و پنج براي جبران خسارات و ضايعات و ناراحتيهايي كه در جريان اين سفر دور و دراز تحمل كردهام، منظور خواهد كرد. من پيشنهاد ايشان را پذيرفتم و بدان عمل كردم. بر اين اميد بودم چون فرمان شاهنشاه فقيد را به كار بستهام مورد تحسين و آفرين قرار خواهم گرفت. امّا اكنون در مييابم كه نتيجه به گونه ديگر است؛ و من هرگز نميتوانم كالاي خود را به بهايي كمتر از آنچه معين شده بفروشم. اين نكته را نيز با صداقت و ايمان كامل ميگويم كه جان و مال من به اختيار شاهنشاه و ناظر است و ميتوانند درباره من به دلخواه و اراده خود تصميم كنند، امّا من به اختيار خود درباره بهاي جواهراتم از آنچه توافق شده تخفيفي قايل نميشوم.
ناظر كه با همه صحنهآراييها و ژستهاي خود نتوانسته بود حرف خود را به كرسي بنشاند و به سود مخدوم خود مرا مقهور سازد، و در اين كار موفقيّتي نصيبش
ص: 605
نشده بود به جبران اين كه پيشنهادش را خوارمايه گرفته بودم، و رامش نشده بودم به سختي برآشفت، ناسزا گفت و فرمود شما اصلا لايق و قابل نيكيهايي كه خيال داشتم دربارهتان انجام بدهم نيستيد. و چون دريافت به طور كلي در برابر همه ژستها و تغيّراتش تسليم نميشوم و سر به فرمانش فرود نميآورم دستور داد جواهراتم را جمع كنم و با خود ببرم، و در همان دم با خشم زياد صورت جواهرات را پاره كرد.
اين تظاهرات چنان فريبكارانه و تصنّعي بود كه من به زحمت توانستم از خنديدن خودداري كنم. آنگاه جواهراتم را در صندوقچهاش جا دادم، به خوشرويي و آرامش تمام از عنايات و الطاف و حمايتهاي كامل جناب ناظر تشكر كردم، و پس از پايان يافتن گفتگوي مختصري كه با حاضران به عمل آمد از مجلس بيرون شدم.
وقتي ميخواستم از عمارت خارج شوم مهماندارباشي كه راهنما و مأمور پذيرايي سفيران است وارد شد. ناظر به او گفت، به دستور شاهنشاه وي را از آن جهت فراخوانده كه فرستاده كمپاني را راهنمايي و پذيرايي كند؛ و بايد بدون تأخير ساعت نه روز هجدهم به خارج شهر آنجا كه وي مستقر شده برود و او را به عمارتي كه خاصّ وي آماده شده هدايت كند. البته به نشان خدمتگزاري پنجاه تن از سواران و رئيس ارامنه مقيم جلفا، و هفت يا هشت تن از بازرگانان معتبر ارامنه فرستاده كمپاني را همراهي خواهند كرد.
در همين روز گروه روحانيون ارامنه جلفا به سرپرستي اسقف با صدراعظم ديدار كردند تا از او بخواهند كليساهاي اين حدود را از پرداختن ماليات معاف كند. جلفا يكي از حومههاي معتبر اصفهان و در جنوب زايندهرود است، و ارامنه در آنجا سكونت دارند. ارامنه اميد بسيار داشتند كه صدراعظم تقاضاي آنان را بپذيرد، امّا اميدشان بر باد رفت؛ چه صدر اعظم با قاطعيت تمام اظهار داشت كليسا بايد همچنان ماليات خود را بپردازد، در غير اين صورت ويران خواهد شد. مقدار ماليات سالانه ده باب كليساي اين محدوده ششهزار اكو تعيين شده، و اين مقدار ماليات به تشخيص و دستور نخستوزير كنوني كشور معيّن شده است.
در همان روز هجدهم فرستاده كمپاني فرانسه وارد شد. هيأت پذيرايي و
ص: 606
ملتزمان ركاب عبارت بودند از دوازده تن افراد گارد با فرماندهشان كه ملبس به لباس مخصوص خود بودند، و شش تن افسر. آنچه بيشتر مايه شكوه و جلوه بود حضور گروهي از مردم محلي بود كه همه لباسهاي نو و خوشدوخت به تن داشتند. طبق برنامه معين مهماندارباشي همراه بيست تن از سپاهيان سواركار ايران، رئيس كلّ ارامنه مقيم جلفا، بازرگانان معتبر ارمني به پيشباز فرستاده كمپاني فرانسه رفتند. همه فرانسويان مقيم اصفهان، و عدّه بسياري از خارجيان ساكن پايتخت نيز در شمار ملتزمان ركاب جا داشتند، و تا عمارتي كه براي اقامتش آماده شده بود او را همراهي كردند. صاحبمنصبان مخصوص دربار شاهنشاه سه روز از او پذيرايي كردند. ترتيب چيدن سفره و خوردن غذا چنين بود: نخست سفرههايي را كه از منسوج زربفت بود پيش روي حاضران ميگستردند، و جابهجا از چهارگونه نانهاي بسيار خوب مينهادند. سپس يازده سيني انباشته از انواع پلو: شيرينپلو، پلو آميخته به عصاره انار، پلو ممزوج با آب ليمو، زعفران پلو، كه وزن هر سيني افزون بر بيست و چهار ليور بود، و هر كدام آنها براي سير كردن همه حاضران كفايت ميكرد ميآوردند. در هر كدام از چهار سيني آخر خورش گوشت گوسفند جا داشت. با اين سينيها چهار ديگ بزرگ كه از بسياري سنگيني آورندگان آنها به تنهايي قادر به پايين گرفتن و جا به جا كردن آنها نبودند و براي اين كار به كمك ديگران احتياج داشتند، ميآوردند. يكي از اين ديگها پراز دلمه، ديگري انباشته از آش سبزي، سه ديگر پر از خورش قيمه و چهارمي پراز ماهي برشته در روغن بود. پس از چيدن اين خوراكيها بر سر سفره براي هر كدام كاسه گود بزرگي پراز شربت به ليمو ميگذاشتند. اندازه هر يك اين كاسهها چهار برابر گنج كاسههاي اروپا بود.
همچنين برابر هركس يك بشقاب سالاد تابستاني و زمستاني مينهادند. سپس خدمه مخصوص بشقابهاي چيني هر يك از حاضران را از غذا پرميكردند و برابرشان ميگذاشتند. من و ديگر فرانسوياني كه به ترتيب پذيرايي ايرانيان آشنا بوديم، و بارها غذاي ايراني خورده بوديم از صرف كردن آن اغذيه لذت بسيار برديم، امّا آنان كه هرگز به ايران نيامده بودند از چنان پذيرايي و مشاهده ظروف و لوازم غذاخوري كه همه از طلا بود و بيش از يك ميليون بها داشت غرق حيرت و شگفتي شدند. مهماندارباشي نه غذا ميخورد، و نه چيزي ميآشاميد. وقتي
ص: 607
ميهمانان به او اصرار ميكردند كه او هم مانند ايشان غذا و شربت بخورد، جواب ميداد در اين ساعت وظيفه اصلي من اينست مواظب باشم از لوازم پذيرايي چيزي كم و كسر نباشد، و نبايد خود را به خوردن غذا مشغول بدارم.
پس از پايان يافتن ناهار و برچيده شدن سفره مهماندارباشي با من سر صحبت را بازكرد. و بعد از يك رشته گفتگوي گوناگون گفت: اگر خدا بخواهد سرانجام در جلب رضاي دربار موفق خواهد شد.
وقتي خدمتگران همه ظرفها را برچيدند و جمع و جور كردند پيش فرستاده كمپاني آمد و گفت اگر چيزي لازم دارد بگويد تا بيدرنگ بياورد.
سپس مهمانداري به خدمتش آورد و به وي معرفي كرد و گفت او مأمور است در همه ساعات آماده به خدمت باشد.
بيست و يكم، شب هنگام، در ساعتي كه شاه از بسيار آشاميدن شراب كاملا مست شده بود جامي لبريز از باده به شيخ علي خان صدراعظم تعارف، و او را به خوردن آن دعوت كرد. صدراعظم با اين كه سرپيچي از فرمان شاه ممكن بود به بهاي مصادره دارايي يا جانباختنش منجر شود از گرفتن جام و آشاميدن شراب خودداري ورزيد. شاه كه كاملا مست بود به ساقي فرمان داد جام شراب را در بيني صدراعظم بريزد، و او چنين كرد. آنگاه شاه از جاي برخاست، نزديك شيخ عليخان شد و به حال تمسخر گفت: جناب نخستوزير، بر خود نميپسندم و روا نميدارم در حالي كه من از بسياري باده پيمودن هوش و خردم را از دست دادهام و مست و بيحال افتادهام تو همچنان هشيار و بر سر عقل باشي.
تو خود ميداني كه همنشيني و همصحبتي كسي كه از بسياري شراب خوردن عقل و هوشش را از دست داده با كسي كه شراب نياشاميده، خردش را پاسداري كرده و سوي پستي گام ننهاده، بسيار دشوار است. اگر ميخواهي و سر آن داري كه با ما جليس و انيس باشي بايد تو هم سر خود را با نوشيدن باده گرم كني.
شيخ عليخان كه شراب خوردن را گناهي بزرگ و خطايي فاحش ميدانست به اميد خلاص خود از گردن نهادن بدين فرمان ناهنجار خويش را در پاي شاه افگند. شاه چون دانست كه صدراعظم به عذر منع مذهب از آشاميدن شراب خودداري ميكند به او گفت حالا كه شراب خوردن را گناه ميشماري ناچارت نميكنم، جاي آن كوكنار بنوش. جوشانده عصاره كوكنار زودتر و بيشتر از
ص: 608
شراب عقل و هوش را ميزدايد. صدراعظم به ناچار فرمان برد و از آن شربت چند گيلاس پياپي آشاميد. ديري نپاييد كه عقل و هوشش رفت و از بيخودي روي فرش كف تالار دراز كشيد. شاه از آن حال كه بر صدراعظم عارض شده بود به خنده افتاد، و مدّت دو ساعت او و نزديكانش كه همه همانند وي مست و بيخويشتن شده بودند بر مدهوشي و خرابي حال شيخ علي خان ميخنديدند و مسخره ميكردند. سپس شاه به يكي از آنان فرمان داد وي را بلند كند و جامي از شراب به لبش نزديك سازد تا بنوشد، و بر اين گمان بود كه صدراعظم از غايت بيخودي و سستي هوش ميآشامد. امّا نيمهجاني براي وي بيش نمانده بود. شاه از سر مستي به حال او ميخنديد و به مسخره ميگفت: صدراعظم، ديدي به چه بلايي گرفتارت كردم!
روز بعد وقتي شيخ علي خان به حال خود بازآمد و به ياد آورد بر اثر تيرهرأيي و سبكسري شاه چگونه در معرض توهين و بيحرمتي قرار گرفته، در خانهاش را تمام مدت آن روز به روي همگان بست تا هيچكس شاهد اندوه و تأثر وي نباشد. شاه كه نگران حالش شده بود خلعتي فاخر برايش فرستاد و او را به حضور در دربار دعوت كرد.
در همين روز مهماندارباشي به ديدار فرستاده كمپاني فرانسه رفت تا از طرف شاه وسايل و لوازم آشپزخانه و اصطبل را به او تحويل كند. اين وسايل به هر سفيري كه به ايران ميآمد طبق معمول داده ميشد.
ميهمانان تا مدتي كه در اصفهان اقامت دارند مجاز و مختارند آنچه از مواد خوراكي لازم دارند پخته يا خام، به جنس يا به نقد از آشپزخانه پادشاه بگيرند. همچنين عليق اسبان خود را از انبار دريافت دارند. سفير به آيين اروپاييان از الطاف كريمانه شاهنشاه سپاسگزاري كرد.
بيست و سوّم از سوي شاهنشاه حوالهاي براي سفير فرستاده شد تا مواد مورد لزوم را به شرح زير يكجا يا در دفعات متناوب به دلخواه خود تحويل بگيرد.
شصت كنتال برنج، شصت كنتال آرد؛ دوازده كنتال كره؛ بيست رأس گوسفند؛ دويست مرغ؛ هزار عدد تخممرغ؛ صد و بيست كنتال هيزم؛ شصت كنتال جو؛ چهارصد كيسه كاه.
آنان كه شرح پذيرايي بزرگان را در ايران شنيده يا در كتابها خواندهاند،
ص: 609
ميدانند همچنان كه در اروپا جو سياه و قصيل به چهارپايان ميدهند در مشرقزمين خوراك ستوران كاه و جو است. همچنين آگاهند در مشرقزمين مقدار خواربار با وزن معين ميشود نه با كيل و پيمانه.
فرستاده كمپاني اين همه را كه تقريبا صد لويي طلا ميارزيد پذيرفت، مأموران تهيه مواد به سفير گفتند اگر وي مايل باشد ميتواند به جاي مواد بهاي آنها را بگيرد، امّا فرستاده كمپاني بهتر و مناسبتر آن دانست مواد را بگيرد، و پس از آنكه گرفت قسمتي از آنها را به كاپوسنها داد.
بيست و چهارم ناظر وسيله يكي از خدمتگزارانش برايم پيغام فرستاد آن قسمت از جواهراتم را كه نخريده بود و به من پس داده بود، نزد او ببرم. من خود را به نفهمي زدم و چنان نمودم كه منظورش را درنيافتهام. از اينرو دست خالي به خانهاش رفتم. او به حضور شاهنشاه بار يافته بود. نزديك ظهر بازگشت، مرا نزديك خود نشاند، و پس از آن كه با هم ناهار خورديم پرسيد جواهراتي را كه پس داده كجاست؟ گفتم: در خانه نهادهام. آنگاه بيآن كه به من چيزي بگويد رويش را به طرف عدهاي كه در تالار حضور داشتند برگرداند و با آنان به گفتگو پرداخت. پس از سپري شدن يك ربع ساعت دگربار متوجّه من شد. نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت: برگشتهام؟ يعني جواهرات را آوردم؟ در آندم نه ميخواستم مخالف دلخواهش عمل كنم، نه توضيحي بدهم. از اينرو بيدرنگ براي بازآوردن جواهرات از جا برخاستم و رفتم. ناظر آنها را گرفت و پس از اين كه نزديك يك ساعت مرا به انتظار نگهداشت گفت برو و فردا بيا، فكري به كارت ميكنم.
روز بيست و هشتم شنيدم كه دگربار صدراعظم هنگامي كه در دربار حضور داشته بدتر از بار پيش مورد بيحرمتي و تمسخر شاه قرار گرفته. اين دفعه هم زيادهروي وي در نوشيدن شراب سبب بروز اين واقعه شده بود. چنانكه بارها به مناسبت بيان كردهام شيخ علي خان شخصيّتي بيگناه، باصفا و درخور احترام است. او سبيل كوتاه و ريش بلند دارد، و به اصول معتقدات ديني كاملا پايبند است. اما ايرانياني كه نژاد از گرجيان دارند، خاصه درباريان و سران سپاه ريششان كوتاه و سبيلهاشان چندان بلند است كه به بناگوششان ميرسد. در ساعتي كه شاه از بسياري ميخوارگي كاملا مست و سست شده بود به صورت صدر
ص: 610
اعظمش نگاه كرد و آرايش ريش و سبيل او را مخالف وضع ريش و سبيل درباريان يافت، از اينرو به آرايشگر خاص خود دستور داد ريش شيخ عليخان را نيز مانند ريش ديگران كوتاه كند. به وقتي كه آرايشگر به اجراي اين فرمان عجيب پرداخت صدر اعظم در گوشش گفت ريشش را چندان كوتاه نكند كه پوست صورتش نمايان گردد. توجه به درخواست شيخ عليخان منجر به تنبيه سخت و بيرحمانه آرايشگر شد. زيرا شاه همين كه دريافت آرايشگر رعايت حال صدراعظم را بر اجراي كامل دستور او مقدّم شمرده دستور داد دستهايش را از مچ ببرند. حتي بر اين اعتقاد بود گناه وي سزاوار اعدام بوده است.
صدر اعظم از چنين بيحرمتي عظيم كه درباره وي رفته بود چنان دلشكسته و بيآرام گشت كه خويشتنداري نتوانست. برخلاف معمول بياجازه از دربار بيرون، و به خانه خود رفت و چنانكه بعدها به دوستان خود گفته بود هرگز اندوهي گرانتر و دردناكتر و طاقتسوزتر از آن بر وي روي ننموده است.
روز بعد، وقتي شاه از مستي به حال خويش بازآمد، و جاي صدراعظم را در دربار خالي ديد از آن خطاي عظيم و جفاي منكر كه درباره وي روا داشته بود شرمگين گشت، و كسي را در طلبش فرستاد. شيخ علي خان كه از آن واقعه همچنان مشوش بود، و تلخي آن وهن و بيحرمتي جانش را زهرآگين ميداشت به فرستاده شاه كه شخصيّتي عاليمقام بود گفت: اگر شاه دستور دهد سر مرا به درباش ببرند بر من آسانتر است كه خودم را ببرند. من به عمر خود هرگز از رويارو شدن با سختترين آلام و بلاها نناليدهام و زمام اختيار از دست ننهادهام.
سخن آنست اينگونه بيحرمتيها كه به فرمان شاه بر من و امثال من ميرود مقام سلطنت را در انظار ميشكند و به همين سبب از وهني كه بر من وارد آمده آذرها به دل دارم. چنان كه گفتم نهايت آمال و آرزوهايم دوام عظمت و بلندنامي مقام سلطنت است، و چون وجود حقير من غالبا مورد توهين و تحقير قرار ميگيرد، و بيگمان پادشاهان و بزرگان خارجي و همه روشناسان همسايه وقتي اين واقعيّات افتضاحآميز را بشنوند به مسخره و بياعتنايي به دربار ايران مينگرند از وجود خودم كه مايه ظهور اين رسواييها و فضاحتهاست متنفر و بيزار ميشوم. اين نگرانيها و دردهاي جانسوز دلم را چنان ميفشارد كه زندگي بر من ملالآور و غيرقابل تحمل شده، و اگر شاهنشاه به كشتنم فرمان دهد بزرگ احساني در حقّم روا
ص: 611
داشته است.
فرستاده شاه جواب صدراعظم را كلمه به كلمه به عرض شاهنشاه رساند.
وي به سمع رضا شنيد، و به حسن نيّت و صميميّت نخستوزير اعتراف كرد.
دگربار كسي را به احضار وي فرستاد و چون آمد دستش را به گرمي فشرد، و پيمان سپرد كه از آن پس حرمت وي و مقامش را به سزا نگهدارد و به جبران بكوشد. شيخ علي خان نيز فرصت را براي ايراد بعضي نكات مناسب شمرد. خود را در پاي شاه افگند و به طريق موعظت و دولتخواهي گفت: من كوچكترين بندگان پادشاهم و چندان به تندرستي و دوام عظمت و شوكت آن اعليحضرت آرزومندم كه هر زمان در مييابم شاهنشاه بنا به عادت در شرب شراب زيادهروي ميكند كه بسا ممكن است صحت و سلامت وجود مقدسش در معرض خطر افتد چنان گرفتار درد و وحشت ميگردم كه مرگ بر من از تحمّل آن آسانتر است.
گفتههاي صدر اعظم چنان پرصلابت و بيانگر صميميّت و دولتخواهيش بود كه در دل پادشاه نشست، و پيمان سپرد از آن پس در پيمودن شراب اندازه نگهدارد.
روز اوّل اوت عاملان كمپاني هلندي موفق شدند از خريدن نصف مقدار ابريشمي كه طبق قرارداد مخصوصي ناچار بودند از اعليحضرت شاه بخرند معاف شوند و شانه خالي كنند؛ و اكنون چگونگي جريان، و ورود كمپاني هلندي را در ايران مختصرا به شرح زير ياد ميكنم:
آنان كه كتابهاي تاريخي قرون متأخر را خواندهاند از نظرات و آرمانهاي پادشاهان بزرگ آگاهي كامل يافتهاند و ميدانند آنان براي اجراي مقاصد خود چگونه هلنديان را براي رفتن به هندوستان ناچار و وادار كردند هدفشان اين بود كه با اسپانيوليها براي كسب قدرت و ثروت به مبارزه برخيزند، آنان را برانند و خود جانشين ايشان شوند؛ زيرا اسپانيوليها به پشت گرمي و استفاده از همين منابع سرشار و بهرهبرداري از مستعمرات وسيع خود ميتوانستند راه منافع هلنديان را ببندند، آنان را از صحنه رقابت برانند، و هر سال عدهاي بر قواي خود در آنجا بيفزايند. طرح اين نقشه بسيار عاقلانه و مفيد و مؤثر بود و گوياي اين واقعيت بود كه دارايي و اقتصاد شكوفا شاهرگ حيات ملّتها و علت اساسي همه جنگهايي است كه در هر جاي جهان در ميگيرد. اسپانياييها كه هرگز گمان نميكردند
ص: 612
بناگاه در معرض حمله هلنديان قرار بگيرند در مستعمرات خود نه قواي نظامي كافي آماده كرده بودند، نه كشتي جنگي داشتند، و نه ديگر لوازم دفاع. از اينرو پس از پي بردن به نقشه هلنديان قواي مستقر در كشور خود را براي مقابله با دشمن و نجات دادن مستعمرات خود فرستادند و در نتيجه موقعيت آنان در اروپا ضعيف و مخاطرهانگيز شد. حقيقت اينست هلنديها كه بر اطلاق مردماني باهوش و فرصتطلب ميباشند و مخصوصا در كار تجارت استعدادي غيرقابل باور دارند وقتي فهميدند بازرگاني با هند منافع سرشار دارد به اجراي نقشه خود مصمم شدند و با تمام نيرو كوشيدند، در نتيجه نه تنها موفق شدند بلكه بيش از حدّ گمان خويش پيش رفتند زيرا هرگز درآينه خيال باور نميكردند نه تنها در آغاز بلكه طيّ ساليان دراز صاحب كالاهاي هند شرقي شوند. از اينرو در مراحل اوليّه ورود و نفوذ خود در آن سرزمين كمپاني تشكيل ندادند، و به آزاد گذاشتن دستهها و افراد در اعزام سفاين تجاري اكتفا كردند؛ ولي هنگامي كه اين افراد و دستهها به منافع و عوايد عظيم بازرگاني در هند آشنايي و اطمينان كامل يافتند، جاي پاي خود را محكم كردند، و ريشه دوانيدند، همه با هم متحد شدند و شركت معتبري به نام كمپاني هند شرقي تشكيل دادند.
شعبه اين كمپاني در سال 1623 در ايران داير شد، امّا چندين سال تجارت آن منحصرا با شاه ايران بود، بدينگونه كه كمپاني آنچه را با سفاين خود آورده بود به انبارهاي شاه تحويل ميكرد، و جاي آن كالاهايي از قبيل پشم، قالي، ابريشم و پارچههاي زربفت ميگرفت. اين بازرگاني نه تنها براي هلنديان مقرون به صرفه نبود بلكه گاهي زيان نيز در برداشت، زيرا بر اثر تأثير عواملي چند بهاي امتعهاي كه هلنديان وارد ميكردند به تدريج كاسته ميشد و قيمت كالاهايي كه ميگرفتند فزوني مييافت. از اين گذشته از كيفيّت و مرغوبي اجناس صادره به تناوب كاسته ميشد. هلنديان در سال 1652 به قصد ابطال اين بازرگاني زيانخيز و انعقاد معاهده تجاري تازه، جان كونانس( Jahann Cunaens )را كه از جمله مستشاران كمپاني در امور مربوط به بازرگاني با هند بود با سمت نمايندگي به ايران فرستادند. او هدايايي براي شاه و صدر اعظم همراه داشت از جمله تحفي كه براي صدر اعظم آورده بود هزار و صد دوكاي طلا و مقدار زيادي از پارچههاي بافت اروپا بود. اين فرستاده موفق به
ص: 613
ابطال قرارداد قديم و انعقاد قرارداد تازه شد. اما اين قرارداد نيز براي كمپاني هيچگونه فايده نداشت. به موجب اين قرارداد هلنديان مجاز بودند بدون پرداختن حقوق گمركي و هر نوع عوارض ديگر معادل يك ميليون كالا به ايران وارد كنند، و در هر نقطه كشور كه مايل باشند بفروشند، امّا اگر بيش از اين مقدار متاع آوردند بايد عوارض و حقوق گمركي بپردازند. در برابر وارد كردن اين امتعه ناچار بودند هر سال ششصد عدل ابريشم خام كه هر عدل معادل دويست و شانزده ليور وزن داشت هر عدل به قيمت بيست و چهار تومان مجموعا به بهاي ششصد و پنجاه هزار ليور از شاهنشاه بخرند.
در خور گفتن است كمپاني از آغاز انعقاد اين پيمان ناراضي بود زيرا بهاي ابريشم در بازار محل بيش از نيم قيمتي كه كمپاني موظف به محاسبه آن بود نميارزيد. هلنديها نيز براي جبران زيانهاي حاصل از اين قرارداد به جاي يك ميليون كالا دو ميليون وارد ميكردند و از طريق تطميع و رشوه دادن به مأموران گمرك ميخك را جاي فلفل، پارچههاي لطيف و ظريف را جاي پارچههاي خشن كمقيمت، و دو عدل را جاي يك عدل جا ميزدند، و اين عمل در ايران كه دزدي و دغلكاري و تزوير و تقلب ميان همه مردم رواج كلي دارد بسيار آسان است.
در سال 1666 كمپاني هلند سفير ديگري به نام لارس «1» به ايران فرستاد.
مأموريت اصلي اين فرستاده سپاسگزاري از عنايت مخصوص شاهنشاه به كمپاني و استدعاي دوام الطاف شاهانه و شكايت از حاكم فارس بود كه موجبات ناراحتي و آزار مأموران و كارگزاران و كارگران كمپاني را فراهم آورده بود، و همواره به بهانههاي مختلف به آنان سختگيري و توليد زحمت ميكرد. فرمانده كل باتاويا( Batavia )به مدير كمپاني در بندرعباس دستور داده بود كه در پيشرفت كار لارس چندان كه ميتواند مساعدت كند، و اين دستور كاملا اجرا شد. تحف و هدايايي كه سفير براي شاه و وزيرانش آورده بود ده هزار اكو ارزش داشت، و عبارت بود از دو فيل، چندين پرنده نادر، ماهوت زربفت، اواني چيني و جواهر، مجموعهاي از وسايل دفتر و خانه به سبك ژاپن، انواع سكههاي طلا از هر كدام
______________________________
(1)-( Huy Bert De Laresese )در سالهاي 1667- 1666 مدير كمپاني هلند در ايران بود.
ص: 614
اندكي.
از اين فرستاده به گرمي هر چه تمامتر پذيرايي شد، و با رضايت تمام بازگشت. شاهنشاه فقيد كه در آن روزگاران هنوز زنده و پادشاه بود هرگز باور نميكرد فرستاده يك كمپاني معتبر تجاري با آن همه هدايا بيقصد و بيغرض، و تصور سود، تنها به خاطر سپاسگزاري از مراحم دربار، و شكايت از حاكم يك ايالت راه سفر بدين دور و درازي را در پيش گيرد. از اينرو به منظور درك نيّات باطني وي طيّ چند ديدار پرسشهاي مختلفي از او كرد، و چون دريافت كه وي چنان كه در اوّل معروض داشته بود فقط به منظور عرض سپاسگزاري اولياي كمپاني و استدعاي دوام الطاف شاهانه به ايران سفر كرده خاطرش از هرگونه نگراني كاملا آسوده شد، و اگر سفير مردي دانا و هشيار و تجربت آموخته و فرصتشناس بود، ميتوانست از حسن ظنّ پادشاه استفاده كند، و امتيازات مهمّي براي كمپاني بگيرد.
به هر روي فرستاده كمپاني پس از اينكه شاه افزون بر هداياي معمولي از قبيل جامه و پارچههاي گرانبها با يك اسب و يك شمشير فيروزهنشان كه چهارصد پيستول قيمت داشت به او بخشيد، بازگشت.
در سال 1673 مأموران كمپاني در ايران از اين كه بر اثر جريان جنگ از دو سال پيش ورود كشتيهاي هلندي به ايران متوقف شده بود، نگران گشتند؛ و چون بيم كردند اين ركود و توقف از آن پس نيز همچنان ادامه يابد، و زيانهاي غيرقابل جبراني بر آنان وارد آيد تصميم كردند هم از مقدار خريد ابريشم بكاهند، و هم كالاهاي خود را به پول نقد تبديل كنند. از اينرو به وزيران ايران اطلاع دادند كه نميتوانند بهقدر آنچه در قرارداد پيشبيني شده، ابريشم بخرند، و اجباري هم در ميان نيست زيرا در قرارداد قيد شده كه هلنديها در برابر وارد كردن يك ميليون كالا بايد هر سال ششصد عدل ابريشم بخرند، و چون در دو سال گذشته بر اثر جريان جنگ، هلنديان نتوانستهاند متاعي وارد ايران كنند و معلوم نيست اين توقف تا كي ادامه دارد، لذا موضوع صدور ابريشم منتفي خواهد بود. از روي ديگر كمپاني براي خريدن ابريشم پول نقد در اختيار ندارد. باري، پس از گفتگوي زياد قرار شد كمپاني به جاي ششصد عدل سيصد عدل ابريشم بخرد.
ص: 615
در هفتم، روزي كه بيمار و بستري بودم ناظر يكي از منشيان خود را به عيادتم فرستاد و سرفرازم كرد. فرستاده ناظر از قول وي بشارتم داد كه اگر مايل باشم هريك از پزشكان دربار را بخواهم براي عيادتم خواهد فرستاد. همچنين گفت مخدومش وي را مأمور كرده به من بگويد هرچه احتياج دارم نام ببرم تا فورا از انبار مخصوص ايشان آورده شود.
روز بعد عدهاي از بزرگان و صاحبان مقام از سر لطف و مرحمت به عيادتم آمدند و مرا قرين مباهات كردند. از جمله آنان يكي از اخوان خوانسالار دربار، برادر فرمانرواي قندهار بود، و ديگري رئيس قورخانه اصفهان. وي كه مشاهده كرده بود من عرق بيدمشك ميخورم و آن را دوست دارم، از سر لطف شيشهاي كه محتوي بيست پنت بود، برايم فرستاد.
در يازدهم دو پيك با خبرهاي وحشتانگيز يكي پس از ديگري به پايتخت رسيد. آن دو خبر آوردند دوسوّم مشهد مركز ايالت خراسان، و نصف شهر نيشابور، و شهرك ديگري نزديك اين شهر بر اثر وقوع زلزله سخت ويران شدهاند.
آنچه بيشتر مايه تأثر و تأسف همه مردمان بتخصيص مؤمنان شد آسيب رسيدن به مسجد مشهد بود كه مزار حضرت رضا در آنست. اين مسجد در سراسر مشرقزمين به عظمت و شكوه شهره است. گنبدش بر اثر زلزله كاملا فروريخته، اما بنا بر آنچه ميگويند ديگر قسمتهاي بنا بدون آسيب بهجا مانده است. شاه به محض مطّلع شدن بر اين حادثه مصيبتبار يكي از شخصيّتهاي بزرگ دربار خود را براي سنجش خساراتي كه بر اين مكان مقدّس وارد آمده اعزام داشت؛ و به او دستور داد بدون توقف زياد در راه خود را به مشهد برساند. چند روز بعد دو شخصيّت مهّم ديگر را به آن شهر فرستاد تا فرامين وي را درباره ترميم خرابيها به اولياي امور آن استان ابلاغ نمايند.
روز پانزدهم مهماندارباشي كه يكي از وظايفش رهنمايي سفيران و پذيرايي آنان است همراه شخصيّتي كه مسؤوليت تحويل گرفتن هدايائي كه براي شاه ميآورند با اوست، به ملاقات فرستاده كمپاني فرانسه رفتند. مهماندارباشي از طرف صدر اعظم مأمور بود طيّ ملاقاتي با فرستاده كمپاني و گفتگو با او، از هدف و نيّت وي از مسافرت به ايران اطلاعات دقيق و درستي به دست آورد، و ديگري وظيفه داشت هدايايي را كه فرستاده كمپاني فرانسه براي تقديم به
ص: 616
شاهنشاه آورده بود بازديد و صورتبرداري كند. مسؤول تحويل گرفتن هدايا پيشكشنويس ناميده ميشود.
روز شانزدهم فرستاده متشخصي از طرف پادشاه بصره براي عرض ابلاغ مراتب يگانگي و آشتي و صفا وارد اصفهان شد. شخصيّت مهمي به نام ميرحاجي يا امير الحاج نيز همراه وي بود. امير الحاج عنوان رؤساي كاروانهاي بزرگي ميباشد كه به زيارت مكّه ميروند. مكّه از جمله شهرهاي عربستان است، و تا شعاع بيست فرسنگي آن براي مسلمانان آن سرزمين مقدس است. قصد و هدف اين دو از آمدن به پايتخت ايران اين بود تا از شاهنشاه استدعا و التماس كنند منع سفر كردن زائران را به مكّه از راه بصره لغو كند. توضيح اين كه چون عاملان بصره به زائران ايراني هنگام درآمدن و عبور از آن شهر آزار بسيار ميكردند، و ناروا عوارض سنگيني از ايشان ميگرفتند دربار ايران دستور داده بود از راه ديگر به مكه سفر كنند. اتخاذ اين تصميم و اجراي آن مردم بصره را از درآمد زيادي كه از اين راه نصيبشان ميكرد محروم كرد و بسي نگذشت بر اثر نقصان اين عوايد سرشار زندگي قاطبه مردم بصره به تنگدستي و سختي انجاميد. پيش از آن هر سال قريب ده هزار نفر از راه بصره به مكه مشرف ميشدند، و از چند سال پيش زائران راهي ديگر اختيار كرده بودند. پاشاي بصره ضمن نامهاي كه همراه اين دو شخصيّت به دربار ايران فرستاده بود معروض داشته بود كه وي خطاكاراني را كه مايه ايذاء و آزار زائران ايراني ميشدهاند به سختي مجازات كرده و همهگونه موجبات آسايش و رفاه و رضاي زائراني را كه از بصره ميگذرند فراهم آورده، و از اين پس ميتوانند بيهيچ نگراني از پرداخت عوارض سنگين و مزاحمتهاي ديگر با خيال راحت از اين راه به زيارت مكّه بروند. امير الحاج متعهد شد كه از آن پس هيچيك از زائران ايراني از مأموران بصره گله و شكايت نداشته باشد، و چندان در اينباره پافشاري كرد كه استدعايش پذيرفته شد. از آن پس خيمه بزرگي در بازار كهنه شهر بر پا داشت، و اعلام كرد كساني كه مايل به زيارت خانه خدا ميباشند اعم از زن يا مرد ميتوانند به آنجا مراجعه و نامنويسي كنند، و او با هزينهاي نه بسيار زياد، وسايل مسافرت ايشان را فراهم ميكند.
روز هجدهم وقتي احساس كردم به لطف و عنايت حضرت پروردگار حالم خوب است، بر اسب سوار شدم، و براي عرض سپاسگزاري از احوالپرسي و
ص: 617
مهرورزي ناظر به خانهاش رفتم. در مدّت بيماري هفت بار به من تب عارض شد.
سه بار تبم شديد و آزاردهنده بود و چهار بار سبك، همچنين براي مداوايم دوبار جوشاندههاي سبك، و دوبار دوا به كار بردم. اطرافيانم سفارش و تأكيد بسيار ميكردند كه در مدّت بيماري از زياد خوردن بپرهيزم تا زودتر بهبود يابم و من در بيست و چهار ساعت جز سه يا چهار اونس برنج پخته و مخلوط با شير بادام نخوردم. اما مجاز بودم كه آشاميدني هرچه ميخواهم بنوشم، و غالبا آب جو آميخته به عرق بيدمشك ميخوردم. باورم اين بود كه سلامت خود را از اثر و بركت عرق بيدمشك يافتهام. آشاميدن اين مشروب واقعا براي من فرحآفرين و لذّتبخش بود. عرق به معني عصارهايست كه وسيله قرع انبيق از بسياري گياهان گرفته ميشود. ايرانيان عرق بيدمشك را غالبا خالص يا آميخته با آب ميخورند، و اين عرق مخصوصا براي فرونشاندن تب بسيار مفيد است. آن دسته از پزشكان اروپايي كه با مقتضيات اقليمي كشور ايران آشنايي كامل دارند بر اين اعتقادند كه عرق بيدمشك براي معالجه بسياري از بيماريها سودمند است.
مقارن همين احوال خبر رسيد پرتغاليها با چند كشتي كوچك به سواحل خليج فارس پياده شدهاند، و هدفشان محاصره مسقط يكي از شهرهاي عربي واقع در نزديك هرمز است. مدتهاست كه پرتغاليها با مردم مسقط به دشمني برخاستهاند و با آنان ميجنگند؛ اما هيچيك از دو طرف متخاصم وسايل كافي براي تحصيل پيروزي ندارند. مثلا پرتغاليها با اين سفاين كوچك و معدود خود هرگز نميتوانند مسقط را محاصره كنند. غايت جهد و پيشروي آنان تعرض به كشتيهاي كوچك و قايقهاي عربهاست، و چنين شايع است پرتغاليها ضمن همين تعرضات و جنگ و گريزهاي پياپي در حدود چهل هزار ليور اموال تازيان را غارت كردهاند. سپس به بندر كنگ «1» رو نهادند، و در حوالي آن بر اثر حمله بردن به پرتغاليها و كشتيهاي اعراب با ايرانيان به زد و خورد پرداختند، و در جريان اين ستيز و آويز نيمهدايايي را كه هر سال بابت نصف حقوق گمركي اين بندر از آن ايران ميشود تاراج كردند. آنگاه به بحرين يكي از جزاير بزرگ و معروف خليج فارس كه مرواريدهاي آن در سراسر آفاق شهرت تمام دارد، و
______________________________
(1)- كنگ( Congue )نام بندري است واقع در جانب مغرب بندر عباس.
ص: 618
بسياري از غواصان بدين كار اشتغال دارند رو نهادند. در زمانهاي گذشته صيد مرواريد در سواحل بحرين در انحصار پرتغاليها بوده، در اين روزگاران نيز بر همين دعويند، بهر روي پس از اينكه تحفه كوچكي از آنان گرفتند به گوا بازگشتند.
گفته ميشد كه پرتغاليها خيال تصرّف بصره را در سر ميپرورانند زيرا درباره آن بندر نيز دعاوي مشابهي داشتند، امّا در اينباره اقدامي نكردند، زيرا آگاه بودند براي رسيدن به اين هدف بزرگ نه نيروي كافي و كارآمد داشتند، و نه بهقدر لازم كشتي در اختيارشان بود. پرتغاليها متجاوز از يك قرن مالك بلامنازع سواحل جنوب خليج فارس بودند. آنان افزون بر تملك سرزمينهاي سواحل و جزاير مجاور آن در بسيار نقاط اين سواحل به منظور استحكام و دوام تسلط خود قلعهها و برج و باروهاي متعدد و مستحكم بنا كردند، امّا مانند برخي از ديگر كشورهاي اروپايي تنها به تأمين بازرگاني خود قانع و خرسند نبودند، از اينرو جزيرههاي هرمز، قشم، بحرين و چند جزيره ديگر را متصرف شدند، اما در اين زمان سراسر سواحل خليج فارس، همه قلعهها و استحكاماتشان را از دست دادهاند، و جز ياد تصرّف اين مناطق و جزاير و شهرها در زمانهاي گذشته حقي براي ايشان نمانده، گاهي سوداي حقوق از دست شده در سرشان قوت ميگيرد و بيهوده به اعاده آن ميانديشند. به سخن ديگر در فاصله سالهاي دهم تا بيست و پنجم قرن گذشته پرتغاليها همه سواحل و جزاير و شهرهايي را كه پس از جنگهاي زياد تصرّف كرده بودند از دست دادند، اما بندر مسقط واقع در چهل فرسنگي هرمز در تصرّف ايشان باقي ماند. اين بندر از نظر تجاري كاملا مورد توجّه ايران بود، و چون در آن شرايط پرتغاليها نميتوانستند برخلاف مصالح و خواستههاي پادشاه ايران در آن بندر همچنان باقي بمانند در سال 1625 موافقتنامهاي با پادشاه ايران امضاء كردند. طبق اين قرارداد پرتغاليها همه متصرّفات و كليّه چيزهايي را كه در سراسر سواحل ايران در اختيار داشتند به صاحب اصلي و قديمي آن- ايران- بازگرداندند، و شاه ايران در برابر حقّ صيد مرواريد را در سواحل بحرين به ايشان اعطا كرد. همچنين موافقت نمود نيم عايدات حاصل از عوارض گمرك بندر كنگ كه تا هرمز سه روز راه مسافت دارد از آن آنان باشد.
رفتار ايران با پرتغاليها طيّ سالهاي بعد بسيار دوستانه بود و از هيچ نوع مساعدت درباره ايشان دريغ نميداشت. غرض از اين رفق و مدارا اين بود كه اگر بر
ص: 619
اثر ظهور و بروز عواملي ميان ايرانيان و انگليسيان و هلنديان جنگي پيش آيد- و اين غيرمنتظره نبود- ايران از مساعدت و حمايت آنان بهرهمند شود. مفاد موافقتنامه موصوف تا زماني كه پرتغاليها بر مسقط تسلّط داشتند كاملا رعايت ميشد؛ امّا از سال 1649 كه آن را از دست دادند پادشاه ايران به جلب رضاي پرتغاليها اعتنا نميكرد و از كليّه شصت هزار حقوقي كه طبق موافقتنامه از عوارض گمركي بندر كنگ به ايشان تعلق ميگرفت بيش از پنجهزار اكو نميپرداخت. سرانجام نايب السلطنه گوا سفيري به دربار ايران فرستاد و پيغام داد حاضر است تمام منافع خود را در سراسر سواحل و جزاير خليج فارس در برابر دريافت سالانه پانزده هزار اكو در بندر كنگ به ايران واگذار كند. امّا چون در پيغام و قرارداد اخير از حقّ پرتغاليها در كار صيد مرواريد در خليج فارس صحبتي در ميان نيامده بود پرتغاليها آن را حق قانوني و قطعي خود ميدانستند، و بر اين باور بودند كه صيادان آنان پس از پرداختن يك پيستول طلا حقّ صيد ميتوانند آزادانه در خليج فارس به صيد مرواريد بپردازند. امّا عدّه كمي از صيّادان اجازهنامه صيد مرواريد گرفتند. عده قايقهايي كه در زمان حاضر به صيد اشتغال دارند در حدود هزار فروند است.
روز بيستم فرستاده كمپاني فرانسه عريضهاي به مضمون زير به ديوان اعظم معروض داشت:
هو عريضه كمترين بندگان درگاه، فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه، استدعاي عاجزانه دارد، نظر توجّه معطوف فرمايند كه زماني دراز است اين ذره بيمقدار به دار السلطنه مباركه فرود آمدهام و آرزوي بسيار دارم كه هرچه زودتر به آستانبوسي آن اعليحضرت كه جانشين پيغمبر اكرم ميباشند شرفياب و پس از عرض مستدعيات خود مرخص شوم. بزودي فصل سفر دريايي از ايران به هند فرا ميرسد، و كشتيي كه رهي را به بندر مقدس عباس آورده همچنان عاطل و باطل مانده است، و از اينرو زيانهاي بزرگ به آن وارد ميشود بنابراين هرچه زودتر مرخص شوم امور كمپاني پيشرفت بيشتر و سريعتر مييابد. اين است عريضه خاكسار كه به ناچار زحمتافزا ميشود و به آستان مبارك معروض ميدارد. امر اعلي مطاع است.
روز بيست و چهارم براي قاطبه مسيحيان مقيم اصفهان خاصه ارامنه شوم و نامبارك بود. زيرا در اين روز مهتر ارامنه جلفا كه آقا پيري( Aga Piri )كلانتر نام داشت مرتد شد و عليه مسيحيّت سر به شورش برداشت. او دانايي نيمه تمام بود، و آثار
ص: 620
ابو علي سينا و فلاسفه عرب و برخي از متكلّمان اسلامي را به طور سطحي مطالعه كرده بود، و چون نتوانسته بود عميقا علل مخالفت آنان را با مسيحيت دريابد، و در ضمير خويش تجزيه و تحليل كند تأثرات و خلجان شديدي بر افكارش عارض شده بود.
گفتن بايد كه توجه به لذات دنيوي و شيفتگي به مطامع و آزمنديهاي مادي وي را از راه به در نكرده بود، بلكه كوتهفكري و نادرستانديشي او را به عصيان انگيخته بود.
دوستان و همكارانش معتقد بودند اين كار ناصواب و جنونآساي او در اين سامان مايه سرشكستگي و رسوايي حضرت مسيح گرديد و بيگمان در پي اين اتّفاق ناستوده از كشورهاي اسلامي ضربههاي سنگينتر و كوبندهتري بر مسيحيّت وارد خواهد شد.
آقاپيري پانزده روز پيش از آن كه ارتداد خويش را آشكارا سازد نزد ناظر رفت، و پس از اين كه ششصد دوكاي طلا به او تقديم داشت استدعا كرد در خلوت به سخنانش گوش فرا دهد. او گفت: مدتهاست دل و انديشهام به اسلام گرويده امّا چون پيوسته بيم داشتهام كه همكيشان و افراد خانواده و كليّه بستگانم بر من بشورند، و از خود برانندم معتقدات ضمير خود را آشكارا نكردهام؛ امّا اكنون به هر روي و هرچه پيش آيد تصميم كردهام انصراف خود را از مسيحيّت و گرويدنم را به اسلام علنا آشكارا كنم. امّا چون ميترسم كسان و عاملانم در اروپا به بهانه اين كه مرتد شدهام همه داراييم را به سود خود ضبط كنند و بازنگردانند استدعا دارم چنان نمايند كه شاهنشاه مرا به انصراف از مسيحيّت و پذيرفتن دين اسلام ناچار و وادار كرده است تا از جمله اين خسارات و بلاها در امان بمانم.
ناظر به شنيدن اين اعترافات وي را به نشان محبت و همكيشي تنگ در آغوش كشيد و همهگونه وعده مساعدت و مرافقت داد. اين اتّفاق عجيب را به شرحي كه آوردم يكي از نزديكان آقاپيري براي من حكايت كرد. اما بدين صورت نيز آوردهاند كه شخصيّت موصوف يك سال پيش از آن كه به دين اسلام درآيد مقدار زيادي از انواع ميوههاي كمياب و خوب به دربار فرستاد. شاه به پاداش خلعتي به وي بخشيد. او خلعت را بر تن آراست، و براي سپاسگزاري از احسان شاهنشاه به شرفيابي رفت و بنا به رسم عدهاي از بزرگان همكيش خود را نيز به همراه برد. شاه وي را نزديك خويش نشاند و به او فرمود: آقاپيري شنيدهام كه تو بسياري از كتب مهم علمي و مذهبي ما را با دقّت زياد مطالعه و بررسي كردهاي و بسياري از حقايق ديني بر تو روشن شده پس چرا تا حالا به دين اسلام در نيامدهاي؟
ص: 621
آقاپيري به شنيدن اين سخنان سرش را پايين انداخت و خاموش ماند. صدر اعظم سرش را نزديك گوش وي برد و گفت: آقاپيري شاهنشاه ترا به پذيرفتن دين اسلام دعوت ميفرمايند، فرمانپذير باش، و اطاعت كن. آن خائن كه آماده شنيدن اين دستور بود سر برآورد و گفت اجراي فرمان شاه بر همگان واجب است، و من از همين ساعت مسلمانم. در دم وي را به حضرت شاه برد و در آنجا سه كلمه طيبه شهادت را بر زبان آورد و بدينگونه در شمار مسلمانان درآمد. سپس شاه به مجتهد بزرگ كه آنجا حضور داشت دستور داد كه او را ختنه كنند، همچنين ناظر را فرمود يك دست لباس شاهانه از همانگونه جامههايي كه بنا به رسم به استانداران ميدادند به او بپوشانند و يك اسب با زين و برگ مرصع نيز به وي بدهند.
اگر مرتبه دانش و هنر اين مرد سيهبخت برگشته از دين با دارايي از حدفزوني كه پروردگار به وي عطا فرموده مقايسه شود خيانتگري و زشتكاريش به سزا آشكارا ميگردد، زيرا اكنون يكي از بزرگترين بازرگانان ايران است. وي افزون بر دو ميليون ليور ثروت دارد، امّا نه برادر دارد، و نه فرزند. مسلمانان درآمدن آقاپيري را به دين اسلام براي كيش خود پيروزي بزرگي ميشمارند و ميگويند تنها عاملي كه وي را بدين سعادت و فيض عظيم نائل كرده گشوده شدن در حقيقت به روي اوست، و حركت وي هرگز انگيزه انساني و جهل و خرافات نداشته؛ اما ميگويند خود وي نزد كسانش اعتراف نموده كه از ترس تهديد شاه و بيم جان از مسيحيت بريده و به اسلام گرويده است. امّا اين همه اباطيل و سخنان بيهوده است، و هيچكس باور نميكند.
همه ارامنه، كليّه گروههاي روحاني مسيحي و تمام اسقفها و كشيشهاي مقيم اصفهان از اين اتفاق سرگشته، خسته و خاطرآزرده گشتند. آنان نگران و بيمناك بودند مبادا افراد سست و ضعيف جامعه ارامنه و مسيحيت بر اثر وحشت ناگهاني بلرزند و از جا در بروند. امّا از كرامت و عنايت پاك يزدان چنين بلاي دهشتناكي روي ننمود. صدراعظم و بزرگان مسيحيان را نزد خود خواند و به آنان گفت: اعليحضرت شاهنشاه آرزوي بسيار دارند كه مسيحيان ايران به اسلام بگروند، و من نيز اگر شما دين مقدس اسلام را بپذيريد و به آيين حقيقت بپيونديد، اين واقعه بزرگ را مهمترين اتفاق سعادتآميز دوران صدارت خود ميشمارم.
بزرگان قوم در حالي كه بر اثر شنيدن اين سخنان بر خود ميلرزيدند در جواب گفتند: اعليحضرت شاهنشاه ايران يك دنيا مسلمان زير فرمان دارد، و ما كه
ص: 622
حقيرترين بندگان شاهيم عاجزانه و خاشعانه التماس ميكنيم رها نفرمايند كليساهاي ما كه در آنها دعاي بقاي ذات و دوام سلطنت پادشاه عادل پيوسته بر زبان مؤمنان جاريست مورد بيحرمتي قرار گيرد. اجازه دهند ما به كيش خويش باقي بمانيم و در سايه رأفت و عطوفت شاه همچنان به عبادت بپردازيم، و به آرامش زندگي كنيم؛ و افزودند اگر ما به اجبار مسلمان شويم كارگزاران ما كه در اروپا به فعاليت اشتغال دارند از بازگشتن به ايران منصرف ميشوند، و از اينرو خسارات مالي و معنوي فراوان به اين كشور وارد ميشود. افزون بر اين پادشاهان مسيحي از آن پس رها نميكنند كه آنان در كشور ايشان همچنان به فعاليتهاي بازرگاني ادامه دهند.
بعد از اين گفتگوها سخن به درازا نكشيد.
پس از روي دادن اين وقايع گروه مبلغان و همه ارامنه مقيم اصفهان به اسقف پيشنهاد و القا كردند براي پيشگيري از تجديد وقوع اين حوادث ناگوار به پادشاهان مسيحي متوسّل شود و براي رهايي يافتن از اين دشواريها از آنان ياري بخواهد. اسقف پيشنهاد ايشان را پذيرفت، و رأي مرا جويا شد من سزاوار نديدم اميدش را از اين گذرگاه ناگهان قطع كنم، اما گردان گردان سخن را به آنجا كشاندم كه بايد در اين مورد با هشياري و عاقبتانديشي بسيار عمل كرد. زيرا اگر بر اثر عدم موفقيت يكي از اين نامهها در راه به دست مأموران دولت بيفتد، يا يكي از ياران منافق ما تصميم و اقدامات ما را در اين زمينه آشكارا كند عواقب شوم سختي در پي خواهد داشت. حتي اگر بر اثر درخواست ما پادشاهان مسيحي نامه يا سفير به دربار ايران بفرستند شاه ايران نسبت به ما بدگمان خواهد شد. سرانجام راز از پرده بيرون ميافتد و حاصل عمل از بد بتر خواهد بود.
مقارن اين احوال گروه مبلغان به وسيله سفير كمپاني فرانسه به ارامنه اظهار داشتند اگر حمايت آنان را از پادشاه فرانسه طلب كند البته وي ميپذيرد. اين تدبير در نظر همه مستحسن افتاد. اما جلب موافقت پاپ مستلزم شناختن اختيارات وسيع و تبعيت مطلق از فرامين وي بود. با اين همه بطريق به اميد ايمن داشتن افراد جامعه خود از تحميلات اسلام و رستن از تنگناهاي گوناگون به تحمل رنج تبعيت مطلق از پاپ تن در داد، و پس از مذاكرات بسيار نامههايي در اين باب به پاپ، به جمعيت تبليغات، به پادشاه فرانسه، به اسقف مسؤول كل اعترافات نوشت.
نامههاي اسقف همه پرهيجان، اضطرابانگيز و نگرانكننده بود. در نامهاي
ص: 623
كه به عنوان پاپ فرستاد به تضرّع نوشت كه به اعتماد و اخلاص تمام سلطنت مطلق پاپ را ميپذيرد و تابعيت از كليساي رم را با صداقت تمام قبول دارد، و از آن مقام عالي توقّع و انتظار دارد به نام خدا هرچه زودتر به وي ياريهاي مؤثر دهد تا بتواند خود و جامعه ارامنه را از مشكلات و خطراتي كه امكان وقوع آنها ميرود در امان بدارد. اما اعزام اين هيأتها و ارسال اين نامهها براي ارامنه هيچ سود نبخشيد زيرا مبلّغان اگوستين و كارمها «1» چون به جلسه مذاكرات دعوت نشده بودند به مخالفت برخاستند، و به دربار پاپ نوشتند كه مستدعيات بطريق و ارامنه تنها به قصد جلب منافع شخصي ارائه شده است. از روي ديگر بازرگانان معتبر ارمني وقتي از اقداماتي كه در جريان بود آگاه شدند سخت به هم برآمدند و برآشفتند زيرا به يقين ميدانستند اگر آنچه رفته بود برملا شود آنها را عامل مؤثر ميشمارند و به سختي مجازاتشان ميكنند. و اين وحشت و بيم بهجا بود، زيرا شيخ عليخان صدراعظم مسلماني متعصّب و پاكاعتقاد، و از مسيحيت متنفّر و بيزار است، و چنين ميپندارد ساحت پاك ايران بر اثر وجود پليد مسيحيان آلوده و ناپاك شده است، و در انتظار يافتن بهانهايست كه خارجيان بالاخص مسيحيان را از سراسر كشور ايران بيرون كند.
بازرگانان معتبر ارمني نيز فرصت را غنيمت شمرده، از راههاي مختلف اسقف را در تنگنا قرار دادند كه در گروه مبلغان، مخصوصا كجرويها و لجام گسيختگيهاي راهبهها را كه علنا كار زشت روسپيان را در پيش گرفته بودند جلوگيري كند. آنها نه تنها از عمل نكوهيده خويش شرم و پروا نداشتند، بلكه مايه تشويق ديگر زنان به عالم فحشا ميشدند. «2» چون فضاحتها و رسواييهاي راهبهها از حدّ پردهپوشي گذشت، و امكان بازگرداندنشان به راه عفاف و صواب نبود آنان را به
______________________________
(1)- هيأتهاي مبلغان پرتغالي نخستين هيأتهاي مذهبي بودند كه در زمان صفويان وارد ايران شدند. آنان در سال 1602 ميلادي 981 خورشيدي- به اصفهان درآمدند و به فعاليّت آغاز نهادند.
(2)- يكي از جهانگردان در اينباره نوشته است: در يكي از ديرهاي جلفا پنجاه تا شصت راهبه جوان زندگي ميكردند. كارشان اين بود كه در جاهاي پرجمعيّت آواز ميخواندند و صدقه ميطلبيدند. آنان در بند نام و ننگ نبودند و به هرجا سرميكشيدند، و خود را از هر تعلقي آزاد ميدانستند. پابرهنه و در حالي كه روپوش سياهي بر تن داشتند دو به دو، در كوچه و بازار ميگشتند. گاهي شاه براي سرگرم داشتن زنان و صيغههاي خود آنان را به دربار ميخواند. راهبهها در آنجا سرودهاي مذهبي ميخواندند، يا مراسم ديگر بهجا ميآوردند.
ص: 624
خانوادههاشان بازگرداندند، و صومعههاي مذهبي را تابع قوانين و مقررات عرف كردند. گروه مبلغان كارملي به تأكيد تمام به من گفتند اين اقدامات و اصلاحات بر اثر طرح و اهتمام ايشان صورت عمل پذيرفته است.
روز بيست و پنجم به مشيّت و لطف پروردگار بزرگ سرانجام معامله من با ناظر خاتمه يافت، و زرگرباشي به هر صورت معامله را جوش داد. نميخواهم به شرح جزئيات معامله بپردازم و از مكرها و فريبكاريها و دغلبازيها، مشاجرهها، تهديدهايي كه در اين مدت ده روز براي پايين آوردن بهاي جواهرات به كار بردند، و وعدههايي كه دادند ياد كنم. حقيقت اين است كه در مدت ده روزي كه گفتگوي معامله در ميان بود از حيلهها و ترفندهايي كه ناظر به منظور پيش بردن نظر خود به كار ميبرد سخت تنگ حوصله و خسته و دلزده شدم. به راستي رفتارش ناستوده و شرمآور بود.
چنان از خود به در شده بودم كه نميتوانستم دريابم آنچه ميگويد و ميكند تصنعي است يا حقيقي. سرانجام حوصلهام سر رفت، ناشكيبا شدم و گفتم خواهش ميكنم به جاي اين كه داد و بيداد راه بيندازيد و بر من بياشوبيد جواهراتم را بدهيد بروم و زحمت را كم كنم. به شنيدن اين سخن برافروخت و گفت: اينها را كجا ميبريد و چه ميكنيد، كاري ميكنم كه هيچكس به هيچ قيمتي اينها را از شما نخرد يا حتي نميگذارم به هند ببريد و بفروشيد.
آنچه به قول خودش بيشتر وي را بر سر خشم ميآورد اين بود كه من در گفتگو هميشه به موافقتي كه قبلا درباره جواهراتم شده بود تكيه ميكردم، و آن را حجّت قرار ميدادم، و از آن عدول نميكردم. تا ساعتي پيش از ختم معامله ناظر چنان خشمگين و متغيّر شده بود كه بسي نمانده بود از شدّت غضب مرا بخورد، و اگر من به طرز جواب گفتن به بزرگان در چنين مواقع آشنا نبودم و شرايط ادب و خويشتنداري را بهجا نميآوردم بيگمان كار به جاي باريك ميكشيد و سرانجام خوشي نداشت. چيزي كه بيش از همه مرا رنج ميداد و ميآزرد ملامتگري دربارياني بود كه در آن مجلس حضور داشتند. آنان ميپنداشتند كه من به شيوه و آيين بازرگانان مشرق زمين قيمت حقيقي خريد كالاهايم را نگفتهام، و در شگفت بودند چگونه از آنچه گفتهام در نميگذرم. برخي از آنان مرا به لجاجت و عناد متهم ميكردند، و گروهي معتقد بودند به منظور جلب سود بيشتر بر سر قيمت پافشاري ميكنم.
ص: 625
ناظر چون ديد در ميدان حجت و زبانآوري بر من چيره نميشود و از خشم و غضبش بيم به دل راه نميدهم چنين نمود كه ميخواهد از خريدن جواهراتم صرفنظر كند. دستور داد آنها را بياورند. چون آوردند و خواستم بردارم، درست در همان دم شاه ناظر را احضار فرمود، و او در لحظهاي كه به قصد شرفيابي از جا برخاست در گوش زرگرباشي حرفي گفت و رفت. زرگرباشي كه به گمان من مرد نيكي بود، پس از رفتن ناظر مرا به اتاقي ديگر برد و به ملايمت گفت اكنون هنگام آن رسيده كه اين معامله خاتمه پذيرد. من هم به نوبه خود از حركات و اطوار ناخوشايند ناظر خسته شدهام. مصلحت اينست كه شما از قيمتي كه روي كالاهاي خود گذاشتهايد و گرچه حقتان است مبلغي بكاهيد، و كار را به بنبست نكشانيد.
به ياد بياوريد ممكن است او در كار فروش باقي جواهراتتان به شما كمك كند. اگر جواهرهاي درشت و پرقيمتتان در دستتان بماند كجا ميبريد، و آنها را چه ميكنيد.
جز پادشاه ما چه كسي آنها را ميخرد. به من اعتماد كنيد و اجازه دهيد من حدّ وسط قيمت را بگيرم. شما ميگوييد هزار و هفتصد تومان ميارزد و ناظر ميگويد قيمتش بيش از هزار و دويست تومان نيست. من معامله را به هزار و پانصد تومان معادل هفت هزار پيستول جوش ميدهم.
آنقدر از رفت و آمدهاي مكرر و گفتگوهاي خستهكننده درباره اين معامله دلگير و فرسوده شده بودم كه پيشنهاد زرگرباشي را رد نكردم. امّا به هر حال لازم مينمود به آساني تسليم نشوم و پس از اين كه از مراتب صميميّتش سپاسگزاري كردم به وي گفتم ناظر در كار من تزوير و نيرنگ بسيار كرده، حتي بيحرمتي و توهين نموده، و من سخت از او گلهمندم.
زرگرباشي در جوابم گفت به حرفهاي ناهموار و حركات مسخره و زشتش اعتنا مكن؛ پوخيدي، برگردان درست و كلمه به كلمهاش اينست: گه خورد- بيجا كرده كه به شما حرف بد زده.
از جواب و رفتار اين مرد بزرگوار چنان خوشحال شدم كه در دل خنديدم. به او گفتم مبلغي كه شما ميخواهيد از بهاي جواهراتم بكاهيد درست برابر نصف سودي است كه حقّ من دانستهاند. از اين گذشته از اين سود ناقابل بايد پنج درصد ماليات به خزانهدار بدهم، و دو درصد نيز بايد تقديم شما كنم، و مبلغي كه بايد به ناظر بدهم از دو درصد هم بيشتر است.
ص: 626
زرگرباشي گفت: اين معامله از ماليات معاف است؛ و به هر روي بعد از گفتگوهاي زياد به مصلحتانديشي و قراري كه زرگرباشي در اين كار نهاد رضا دادم.
يك ساعت بعد ناظر بازگشت و زرگرباشي به التماس تقاضا كرد وي عادلانه مبلغي بر آنچه گفته بود بيفزايد تا معامله سر بگيرد. يعني معادل هزار پيستول به پاداش زحماتي كه من كشيدهام- و حال آنكه مزد زحمات من بسي بيشتر است- بيفزايد.
ناظر دگربار قيافه فريبكارانهاي به خود گرفت و به زرگرباشي گفت: آيا شما ضامن ميشويد كه اين جواهرات به اين قيمت ميارزد؟ چرا قبلا پنجاه هزار قيمت كرده بوديد و حالا ارزش آنها را تا هفتاد هزار بالا بردهايد. زرگرباشي گفت: قيمت واقعي جواهرات را در نظر نگرفتهام، بلكه بهاي روز را در پايتخت معلوم كردهام. همه ميدانند پس از مرگ شاهنشاه فقيد در كار بازرگاني به طور اعم وقفه و ركود كلّي روي نموده و نيز از بهاي جواهرات نيمي كاسته شده و من بدون نگرش به تابناكي و روشني و نادره بودن اين جواهرهاي نفيس و كمياب، و توجّه به ركود بازرگاني قيمت آنها را معين كرده بودم.
سرانجام ميان آن دو مذاكراتي درباره عطايايي كه من از شاه اميد دارم، به عمل آمد و در پايان زرگرباشي دست مرا در دستش گرفت، رو به ناظر كرد و گفت من از طرف شما به شاردن قول ميدهم كه هزار و پانصد تومان پول با يك دست خلعت شاهانه و يك رأس اسب به او داده شود، و وي نيز اين همه را به نشان دريافت بهاي كامل جواهراتي كه مورد پسند شاهنشاه افتاده با رضايت تام ميپذيرد. آنگاه ناظر به علامت خاتمه يافتن معامله دو سكّه هجده سويي به رسم بيعانه به من داد، سپس به اشاره دستور داد نزديكش بنشينم. وي به دمي چين از جبين گشود، قيافه بشاش و آرام گرفت و گفت: حالا تمام موجبات و عوامل ايراد و اعتراض از ميان برداشته شده، و از اين زمان من و تو با هم دوست خواهيم بود؛ بدان كه ناچار بودم با تو بدانسان كه ديدي رفتار، و در معامله به نفع پادشاه معظّم خود پافشاري كنم تا حقّ نعم و نان و نمكش را بجا آورده باشم؛ و اگر چنان نميكردم، چهبسا سر بر سر آسانگيري خود ميباختم. امّا چنانكه گفتم از اين پس من و تو دوستدار هم خواهيم بود، و درآينده از اين دوستي بهرهها خواهي يافت.
ص: 627
پس از اين بيانات محبتآميز اظهار داشت اگر مايل باشم به جاي پول نقد ميتوانم حوالههايي خطاب به اجارهدار كلّ گمرك خليج فارس بگيرم زيرا در غير اين صورت ناچارم در راه سفر به هند زحمت حمل پولهايم را تا بندرعباس كه در مسير منست تحمل كنم.
من قبلا در اين كار انديشيده بودم و ميدانستم اگر پولم را در بندر تحويل بگيرم بسي آسانتر خواهد بود. اما بيم داشتم پس از تحمّل پنجاه روز شدائد سفر وقتي به بندر رسيدم براي اين كه پولم را بدهند رشوتي بخواهند يا به عذر موجود نبودن پول معطّلم كنند؛ لذا استدعا كردم حواله به عنوان هلنديان به من بدهند؛ ناظر با گشادهرويي و مهرباني درخواستم را پذيرفت.
از ديدار و گفتگوي ما ديرزماني سپري شده بود، از اينرو در حالي كه از آنچه رفته بود شادمان بودم و شكر خداي را به جاي آوردم كه به ناراحتي و درد سر تازهاي گرفتار نيامدهام از جا برخاستم. هنگامي كه از خانه ميزبان بيرون ميشدم ناظر به من گفت تا زماني كه در پايتخت به تجارت اشتغال دارم هر روز خاصّه به وقت خوردن ناهار به ملاقاتش بروم.
دور نيست كه گزارش و توضيحات مفصل من درباره شرح ملاقاتم با ناظر، در نظر برخي كسان زائد و كسلكننده آمده باشد. امّا من به عمد به آن پرداختم، چه بر اين باورم كه آوردن چنين حكايتها و سرگذشتها و گرچه ملالآور باشد، انديشه افراد هوشمند و مستعد را بيشتر و بهتر از بيان مستقيم و عريان به خلقيات بزرگان كشور متوجّه و آشنا ميكند. پستي و خساست طبع و بيشرمي در همه دربارهاي مشرقزمين رايج و متداول است. حتي در دربار پادشاه هندوستان كه مركز تجمّع ثروت بسيار است دنائت و گرسنه چشمي و برخي مفاسد ديگر به نحو بارزتري سائر است.
از روز بيست و ششم ناظر به تهيّه مقدمات جشن عروسي پسر ارشد خود با دختر ديوانبيگي پرداخت. پسر ناظر خوانسالار و محمد حسن ديوان بيگي رئيس كل ديوان بود. اين شغل يكي از مناصب بسيار مهّم كشور است. محمد حسن ديوان بيگي بسيار آزمند، پولپرست و جبّار و عنود است، دشمن جان مسيحيان و يهوديان و افراد متفكّر و لايق است؛ ناشدني است در جايي بوي پول به مشامش برسد و خود را بدان نرساند و سهمي نربايد. با اين همه معايب فكور، فعّال و قابل است.
جشن عروسي چهارده روز برپا بود. در سه روز اوّل تنها بستگان و نزديكان
ص: 628
عروس و داماد حضور داشتند. روز چهارم از درباريان پذيرايي شد. از منسوبان و نزديكان شاه روز پنجم، و از فرماندهان و سران سپاه روز ششم پذيرايي به عمل آمد.
روز هفتم به پذيرايي دو تن از روحانيان عاليمقام، و روز هشتم به پذيرايي صدر اعظم اختصاص داشت. روز نهم شاهنشاه مجلس را به قدوم خود مزيّن فرمودند. روز دهم از مهردار و منشيهاي پادشاه پذيرايي به عمل آمد و چهار روز آخر به پذيرايي ديگر افراد نامدار دربار، و سرشناسان طبقات ممتاز اختصاص يافت؛ چنانكه كليّه اشخاص صاحبنام پايتخت به ترتيب معين در اين مجلس حضور يافتند. مردم ميگفتند تشكيل اين مجلس عروسي براي ناظر چهارصد هزار ليور خرج برداشته است. همچنين ميگفتند قسمتي از اين مخارج صرف تهيه هدايا براي تقديم به شركتكنندگان بلندپايه شده است. مثلا هديهاي كه تقديم شاهنشاه شده بيست هزار اكو ارزش داشته است.
ناظر در آن روزها مرا نيز از ياد نبرد، و افزون بر شيريني و ميوههاي خوب دسته گل زيبايي برايم فرستاد.
سي و يكم زائل خان حاكم ولايت قندهار را كه متهم به همكاري و همدستي با دسته دزدان بود به اصفهان آوردند. او متهم بود با گروه دزداني كه كاروان عازم هند را غارت كرده بودند شريك بوده است. اين كاروان حامل چندين ميليون كالا و سرمايه بوده است. متهم را تحويل كلانتر يا دژبان كلّ شهر دادند. در غل و زنجيرش كشيدند، و تنها يك تن خدمتگر در اختيارش نهادند. غل مخصوصي كه بر گردن زائل خان گذاشتند عبارت از قيد چوبي چهارگوشي به شكل مثلث بود كه يكي از سه ضلعش تقريبا دو برابر دو ضلع ديگر بود. گردن متهم در اين مثلث چوبين در قيد شده بود، دو دستش را در انتهاي قطعه چوب بلندتر در نيمدايرهاي كه ميخكوبي شده بود در بند كرده بودند.
اوّل سپتامبر ناظر حواله بهاي جواهراتم را كه به عنوان هلنديها صادر شده بود به من داد. متن حواله چنين بود:
هو به فرمان شاهنشاه جهان كه به عنوان ميهمانان اروپايي شرف صدور مييابد، اكيدا دستور ميدهد كه از بابت قيمت ابريشمهايي كه در سال خوك «1»
______________________________
(1)- سال خوك- دولقوزئيل- يكي از سالهاي دوازدهگانهايست كه در تقويم ايران و در محاسبات
ص: 629
تحويل و فروخته شده مبلغ هزار و پانصد تومان مسكوك تبريز «1» به آقايان شاردن ورزن بازرگانان اروپايي گل سرسبد تجار اروپايي بابت بهاي جواهرهايي كه صورت آن در ظهر همين فرمان است بپردازند. اين جواهرها و سنگهاي قيمتي وسيله ناظر مفخم و بلندپايه دربار اعليحضرت همايون به نظر كيميا اثر ذات مبارك رسيده و به فرمان جهان مطاع معظم له خريداري شده است بنا به دستور مبارك شاهنشاه مظهر نجابت زرگرباشي مأمور ارزشيابي جواهرها شد، و او با همكاري و نظرخواهي جواهرشناسان نامور و معتبر مقيم دار السلطنه اصفهان به تقويم و تخمين قيمت آنها پرداخته و متفقا به مبلغ هزار و صد و هشتاد و چهار تومان و بيست و هشت عباسي ارزيابي كردهاند.
امّا به سبب اين كه آقايان شاردن و زن با اين ارزيابي موافق و رضا نبودند، و اظهار ميداشتند با محاسبه بهاي خريد و سود ناقابل نميتوانند جواهرات خود را به بهاي كمتر از هزار و پانصد تومان بفروشند به فرمان جهان مطاع اعليحضرت همايون مقرر شد محض رضا و خشنودي خاطر فروشندگان بيتوجّه به ارزيابي گوهريان اين مبلغ به ايشان تسليم و جواهرات به خزانه پادشاه منتقل شود و تسليم حضور بيهمال قدسي- مآب، مقرّب درگاه شاهنشاه مفخم، زائر حرمين شريفين ريشسفيد و مهتر كلّ حرم اعليحضرت معظم بشود. ايشان بايد اجناس مذكور را طبق صورتي كه در ظهر همين فرمان رقم شده تحويل بگيرند. بديهي است كه همه مراتب مرقوم در نهايت دقت و كمال صحّت صورت پذيرفته و معامله مزبور در محاسبات محسوب و منظور شده است.
جمادي الاولي سال هزار و هشتاد و چهار.
در وسط و ظهر يك ورق كاغذ به قطع بزرگ صورت جواهرات، در بالاي برگ خصوصيات و قيمت آنها درج شده، و در دو طرف ورق وزيران، ناظران دارايي شاه،. گواهي و امضاء كردهاند. آنچه صدراعظم بر اين ورقه نگاشته بدين شرح است:
به فرمان شاهنشاه معظم ... قائممقام بلندپايه و مقرّب دولت شيخ علي خان امين و
______________________________
ادارات، مصطلح و مورد عمل است؛ و اين از يادگار تاتارهاست كه بر هر سرزميني تسلط يافتند دانشها و باورهاي خود را پراكندند.
(1)- هنگام عقد هرگونه قرارداد قيد ميكنند كه پرداخت قيمت يا مزد با مسكوك ضرب تبريز محاسبه خواهد شد، و اين از آن جهت است كه بنا به قول عامه عيار مسكوك تبريز بيشتر و وزنش دقيقتر است اما اين تصوري بيش نيست. زيرا مسكوك ديگر شهرها نيز رايج و معتبر است، و از نظر وزن و عيار با مسكوك تبريز تفاوت ندارد.
ص: 630
معتمد آستان شاهنشاه صدراعظم عظيمترين ممالك روي زمين. زير و نزديك امضا مهر نخستوزير نقش شده.
سجع شاه طغرا ناميده ميشود، و آن مجموعهايست از چندين حرف زبان عربي كه روي هم رفته پنج كلمه به همين زبان ميشود كه قريب به اين معني است:
بايد در تمام امور دنيوي به ياري و حمايت پروردگار بزرگ و بيهمتا مستظهر بود.
امضاي دوّم از ناظر و بدين عبارت بود حضرت امجد اسعد اشرف نجفقلي بيگ ناظر كلّ دربار شاهنشاهي.
در ميان صفحه در كنار راست مهر و امضاي ميرزا كبير بازرس كلّ خالصه بدينصورت نقش بود: اين صورت از نظر بازرس امور مالي گذشته است.
در حاشيه جانب چپ مهر و امضاي ميرزا كاظم بازرس دفاتر ثبت محاسبات بدينگونه بود: اين فرمان به نظر رسيد.
پايين اين امضاها سه امضاي ديگر نيز بدين شرح وجود داشت: اوّل امضاي اسماعيل بيگ ناظر يا بازرس محاسبات بدين صورت: اين فرمان تأييد و در دفتر ثبت شده است. ديگر امضاي محمّد جعفر عضو ارشد ديوان محاسبات با اين عبارت: اين فرمان در كليّه دفاتر كلّ كشوري ثبت شده است؛ و در پايان امضاي ميرزا ابو الحسن تحويلدار كلّ: اين فرمان در دفاتر مربوط ثبت شده است.
ناظر حواله را بدون تأخير و معطّلي به من داد. اگر من شخصا ميخواستم آن را بگيرم دستكم لازم بود يك ماه دنبالش بدوم و پنجاه پيستول هم خرج كنم. او در فرصتهاي مناسب نسبت به من محبت ميورزيد. من نيز بهسزا از الطاف كريمانهاش سپاسگزاري ميكردم. همان روز موفّق شدم به لطف او مقداري از جواهراتم را به قيمت هفت هزار اكو به چند تن از بزرگاني كه به خانهاش دعوت كرده بود بفروشم.
او تمام جواهرات كوچك مرا كه قيمتشان سنگين بود ميگرفت و نگاه ميداشت و با پستطبعي و بيشرمي كه از جاهمنداني چون او سخت عجيب و زشت مينمود به نام من به خانوادههاي دولتمند ميفروخت؛ و هر زمان براي يك قطعه از جواهراتم مشتري خوبي پيدا ميشد آن را به قيمت ارزان از من ميخريد. به همين سبب هميشه سفارش ميكرد جواهراتي را كه شاه ديده امّا نخريده نفروشم زيرا بسا ممكنست بطلبد و بخرد. امّا من آسان به كنه افكارش پي بردم و هدفش را دريافتم.
روز سوّم ناظر شاه را به كاخ خود دعوت كرد. وي پيش از تشريففرمايي
ص: 631
شاه مرا براي ديدن مقدماتي كه براي پذيرايي فراهم آورده بود، دعوت نمود. همزمان با دميدن خورشيد به كاخش كه نزديك قصر پادشاه بود رفتم. گذرگاه شاه را به صورت زيبايي شنريزي كرده بود. روي يك حاشيه معبر فرشهاي زربفت گسترده بودند و حاشيه ديگر را به گوناگون گلهاي خوشرنگ و بويا آراسته بودند. عمارتي كه براي پذيرايي شاه اختصاص يافته بود از نظر خوشمنظري و شكوه بيهمتا بود، اين عمارت ميان باغي بنا شده بود. باغ بزرگ نبود امّا نظرگاهي زيبا و فرحفزا داشت. در ميانش حوضي بزرگ ساخته و پرداخته از سنگ مرمر شفاف بود، و گرداگردش را به فاصلههاي چهار انگشت فوّارهاي زيبا تعبيه كرده بودند. دور حوض فرشهاي زربفت و ابريشمين گسترده شده بود و نهاليهاي كوچك قلابدوزي شده گرانبهايي براي نشستن نهاده بودند. ميان تالار بزرگ پذيرايي حوض چهار گوشه بزرگي با چهار فوّاره كه از آنها آب ميجست وجود داشت. سراسر اين تالار نيز از فرشهاي ابريشمين زرتار و بيمانند مفروش بود، و دور آن را نازبالشهاي بسيار زيبا و گرانبها نهاده بودند. در هر يك از چهار طرف حوض مجمري سيمين و مطّلا كه از آنها بوي خوش پراگنده ميشد وجود داشت. سراسر تالار از سينيهاي پراز انواع مربا و شيريني و شيشههاي پر از عرقهاي معطر و شراب بود. شامگاهان آتشبازي مفصلي به عمل آمد. در ايران يكي از واجبات مراسم پذيرايي از شاه برپا داشتن آيين آتشبازي است. شاهنشاه بيشتر ساعات شب ضيافت را به نوشيدن، تيراندازي با كمان و ديگر سرگرميها گذراند. حاضران زور بازوي او را ميستودند. و وي از خوشامدگوييهاي ايشان چنان تهييج شده بود، و به شوق آمده بود كه براي نشان دادن نيروي خود چند گيلاس زرين ميناكاري شده را كه هر يك به ضخامت يك سكّه بود برداشت، و يكي را پس از ديگري ميان انگشتان يك دستش درهم فشرد، و اين كاري بس دشوار است.
حقيقت اين كه اين پادشاه به اندام و نيرو كم همال ميباشد.
سپيدهدم فرمان داد وي را به كاخ خود بازگردانند زيرا بر اثر زيادهروي در آشاميدن شراب و خوردن نه ميتوانست بر اسب سوار شود، نه پياده برود، و نه بر پا بايستد. بزرگاني كه در آن شب جليس و مصاحبش بودند نيز از كثرت مستي و خستگي نميتوانستند خود را روي اسب درست نگهدارند؛ و وقتي از كوچه و بازار از برابر دكانها ميگذشتند در حال خمار و سستي بودند. ناظر چون بر حالشان وقوف يافت عدهاي را به پاسداري آنان فرستاد تا رهگذران و بازاريها را دور كنند تا كسي
ص: 632
متوجّه حال خراب آنان نشود.
روز چهارم فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه نامهاي در تقاضاي اجازه شرفيابي به حضور شاهنشاه به ناظر تقديم كرد. همچنين روز ششم به رهنمايي و توصيه ناظر عريضهاي در همين زمينه به صدراعظم نوشت كه ترجمهاش اينست:
عريضه ارادت شعار فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه. اخلاص كيشي كه هميشه دعاگوي شماست. با بسيار حرمتگزاري حضور باهر النور اجل صدراعظم ركن قويم كشور ايران، قائممقام و برگزيده شهريار عظيم الشأن ايران، مقرّب شاهنشاه با اقتدار، عرضه ميدارد كه پس از ورود به دار السلطنه اصفهان همواره مرهون عنايات كامل آن جناب، و ديگر اعاظم دربار جنت طراز مخصوصا ناظر و كارپردازان دولتخانه شهريار بودهام، و آنان با شفقت و گرمخويي فراوان كليه نيازمنديهاي من بيمقدار را بيشتر و بهتر از آنچه اميد داشتهام آماده كردهاند. چون در زمان جاري ميان پادشاه متبوع من و سلطان هلند جنگ جريان دارد رفت و آمد در درياها خالي از خطر نيست و اين ذرّه بيمقدار و دعاگوي صميم عرايض و درخواستهاي بسياري از دربار ملك پاسبان دارد، بنابراين موجبات شرفيابي اين حقير را به آستان آسمان- پايگاه شاهنشاه فراهم آورند تا عرايض و مستدعيات خود را عرضه بدارم؛ و اميدوارم به يمن مراحم كامل و پرمقدار آن جناب هرچه زودتر توفيق يابم نامهها و هدايايي را كه با خود آوردهام از نظر كيميا اثر اعليحضرت همايون بگذرانم و مورد عنايت معظم له قرار گيرم. آنگاه علل و موجبات سفرم را بدان جناب كه مظهر بزرگواري و منشاء نجابت و كرامت است معروض خواهم داشت امر عالي مطاع است.
با اين كه نخستوزير از توجّه و وابستگي و دلبستگي فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه به ناظر، و بياعتنايي و سردمهري ضمني به او ناخشنود و رنجيده خاطر بود به وي جواب موافق داد و به مترجم اظهار داشت در پيشگاه شاهنشاه چندان كه مناسب باشد از كمپاني حمايت و جانبداري خواهد كرد.
روز نهم، صبحگاه ناظر و يكي از برادرانش و يك تن از نزديكان شاه به خانه حاكم كل ارامنه جلفا كه تازه مسلمان شده بود رفتند. عده زيادي از بزرگان جامعه روحانيت پايتخت نيز به آنجا آمده بودند. اينان جمله جمع آمده بودند تا در مراسم ختنه حاكم تازه مسلمان شده شركت جويند.
جرّاح مخصوص، در حضور يكي از مجتهدان بزرگ در اتاقي كه مجاور اتاق
ص: 633
محلّ اجتماع بود عمل ختنه را انجام داد و مختون را محمد ميري نام نهادند. سپس او را به گرمابه بردند و جامه سفيد و نوي بر او پوشاندند. در تمام طول اين مدت حاضران به شادي گرويدن حاكم كل ارامنه به دين اسلام، دعا ميخواندند و صلوات ميفرستادند، و از درگاه ذات حضرت احديّت ميطلبيدند به همه مسيحيان ايران اين بينش و توفيق بزرگ كرامت فرمايد. پس از سپري شدن دو ساعت سفره گستردند و غذاي بسيار از هرگونه روي آن چيدند. اين غذاها را از خانه آقا زمان كارپرداز و مباشر مادر شاه آورده بودند، زيرا افراد خانواده حاكم تازه مسلمان شده هنوز شرف تشرّف به دين اسلام را درنيافته بودند و دستپخت آنها پاك نبود. يك ماه بعد آقا زمان دختر خود را به زني به محمد ميري جديد الاسلام داد.
ختنه براي مردان سالمند دردناك و ديردرمان است و مختون پيش از سپري شدن پانزده روز تا سه هفته نميتواند راه برود.
روز چهاردهم به ديدار صدر «1» مجتهد بزرگ رفتم. او چند بار كسي را دنبالم فرستاده بود تا مقداري از جواهراتم را براي شاهزاده خانم همسرش بخرد. در زمان حاضر دو مجتهد بزرگ در پايتخت وجود دارد يكي از آن دو مسؤول حفاظت و مرتب داشتن امواليست كه از طريق ميراث به پادشاه رسيده و او را مجتهد اموال خالصه ميگويند. دو ديگر مجتهديست كه متصدي و حافظ ميراث مردمان عادي است، و اين مجتهد اموال خالصه بود كه مايل به ملاقات من بود، و به ديدارش رفتم. اين بزرگوار پس از اين كه يكايك جواهراتي را كه من با خود برده بودم با خشنودي و رضاي خاطر و تيزنگري مشاهده كرد در يك سيني سيمين بزرگ چيد و براي ديدن همسرش برد. خواستم برخيزم و بروم، نگذاشت، و براي اين كه از ماندن در آنجا كسل. و دلتنگ نشوم به دو نفر از كسانش فرمان داد مرا به گردش كاخش ببرند. هنوز ساختمان آن به پايان نرسيده بود. هر روز دويست نفر كارگر در آن كار ميكردند. اما خوب نمايان بود كه پس از خاتمه يافتن كار يكي از بهترين عمارتهاي اصفهان خواهد بود. معماران ميگفتند ساختمان تا از زيردست بنّا درآيد چهارصد هزار فرانك خرج دارد. اما بعدها شنيدم از اين مبلغ خيلي بيشتر خرج آن شده است. من فقط قسمت بيروني ساختمان را ديدم، و معلوم است قسمت اندروني كه اختصاص به زنان دارد
______________________________
(1)- شاه اسماعيل منصب صدر را در دولت صفوي به منظور خاصي برقرار و علم كرد.
ص: 634
خيلي بزرگتر، باشكوهتر، و پرخرجتر است.
هنگامي كه مشغول تماشاي كاخ بودم برايم شربت و شيريني و قهوه آوردند، و با نهايت مهرباني از من پذيرايي كردند. مناسب است بگويم من اكنون در كشوري به سر ميبرم كه مردم آن به مهماننوازي شهرهاند، و به جرأت ميتوان گفت كه در سراسر گيتي هيچ مملكتي وجود ندارد كه مردمانش چنين نرمخو و مهربان و مهمان- دوست باشند. در آن هنگام سخت سرخوش و شادمان بودم، و بيشتر خوشحاليم از اين رؤياي شيرين بود كه اميد داشتم مقدار زيادي از جواهراتم را بفروشم. از اين جهت آن پذيرايي مهرآميز در نظرم جلوه زياد نداشت زيرا ميدانستم در ايران هر نيكي به منظور خاص و جلب منفعتي انجام ميگيرد.
بعد از سپري شدن مدت دو ساعت خواجهسرايان همه جواهراتي را كه به حرم فرستاده شده بود در دو سيني بازآوردند. در يكي از آن دو سيني جواهراتي كه مورد پسند شاهزاده خانم همسر مجتهد افتاده بود قرار داشت، و من پس از اين كه صورت قيمت آنها را نوشتم و در همان سيني نهادم، بازگرداندم.
روز پانزدهم از سپيدهدم ميدان شاه را از مغازهداران و دستفروشان كه معمولا به خريد و فروخت كالاهاي خود مشغول ميشدند خلوت و خالي كردند. زيرا شاه تصميم كرده بود روز بعد به همه سفيران و فرستادگان كشورهاي خارجي مقيم دربار پايتخت بار عام بدهد. از همان روز سراسر ميدان را جارو و آبپاشي كردند.
همه راههايي را كه به ميدان ميپيوست بستند. نخستوزير وسيله ميهماندارباشي يا رئيس تشريفات كه مسؤوليت راهنمايي سفيران و فرستادگان خارجي را داشت به همه سفيران خبر داد كه با هداياي خود براي تشرف به حضور شاه آماده شوند.
فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه كه خود به تنهايي اجازه شرفيابي تقاضا كرده بود در شگفت ماند چه روي نموده كه شاه همه را نزد خود خوانده است؛ و بيشتر تعجّب وي حضور مدير كمپاني انگليسي مقيم اصفهان بود. وي مردي باكفايت، هوشمند و لايق بود، و پنهان از نظر ديگر سفيران و فرستادگان خارجي چندان اعمال نفوذ كرده بود كه وزيران موافقت كرده بودند هنگام شرفيابي وي بر همه مقدم باشد. فرستاده كمپاني پس از وقوف بر اين واقعيت از نخستوزير گله و اظهار كرد كشور و ملّت فرانسه بر همه ممالك و ملل سر و برتر است، و حقّ اوست كه در چنين مواقع بر همه سفيران و فرستادگان چه در خاور زمين، و چه در سرزمينهاي باختر مقدّم باشد. اين
ص: 635
اعتراض در هيأت وزيران مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت و تأييد شد. ناظر هنگامي كه از حضور شاه مرخّص و خارج شد اين خبر را به من گفت و مأمورم كرد به فرستاده كمپاني فرانسه اطلاع بدهم؛ و نيز به وي بگويم اين موفقيّت تنها بر اثر حمايت ناظر نصيب وي شده است.
از روي ديگر سفير روسيه به دستاويز اين كه قلمرو پادشاه معظّم و متبوع او از همه كشورها پهناورتر، و شخصيّت معظم له از همه سلاطين و رؤساي جمهور بالاتر است، و همه پادشاهان او را كبير خطاب ميكنند مدعي بود حّق تقدّم در چنين مجامع با اوست. نماينده انگليس نيز بر اين دعوي بود كه چون وي حامل نامه پادشاه انگليس است، و فرستاده كمپاني فرانسه آورنده مكتوب يك مؤسسه تجاري، بتحقيق وي بر او حق تقدم دارد.
باري، وقتي به ملاقات فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه رفتم محلّ اقامتش را آگنده از اقسام تحف و هدايايي ديدم كه براي تحويل دادن به كدخدايان محلّه آماده شده بود. امّا ترتيب انتقال هدايا به محلّ معيّن آن بدين شرح است: مقدّمة پيشكش باشي كه مسؤول تحويل و تحول هداياست به فرماندار كل پايتخت اطلاع ميدهد كه فلان روز در فلان جا بايد فلان عده براي حمل تحف آماده باشند.
فرماندار كلّ دستور پيشكشنويس را به كلانتر منطقه اعلام ميكند و اجراي آن را به عهده وي ميسپارد. كلانتر نيز كدخدايان معتبر منطقه را كه عدهشان از هشت يا ده نفر تجاوز نميكند احضار و در اجراي اين دستور سفارشهاي لازم را ميكند. كلانترها از هر برزن يك نفر را به كار ميگيرند و هر كدام را همراه يكي از مأموران پيشكشنويس براي تحويل گرفتن و انتقال هدايا به خانه هر يك از سفيران ميفرستند. اينان هر كدام يكي از هدايا را برميدارد. معمولا انتقال هدايا چنان صورت ميپذيرد كه آنچه را يك نفر قادر به حمل آنست به عهده پنجاه نفر واگذار ميكنند تا هم شمار هداياي سفير بيشتر بنمايد، و هم حشمت و شوكت پادشاه در انظار فرودستان جلوه كند، چه مردم به چشم خود مينگرند كه پادشاهان كشورهاي بيگانه براي جلب عنايت و حمايت شاه چه تحفههاي فراوان و لايق پيشكش كردهاند. هداياي موصوف تا بامداد روز بعد به اختيار و در تحويل حاملان آنهاست، و گاه چنان اتفّاق ميافتد به سببي هشت تا ده روز به دستشان باقي ميماند امّا در طيّ اين مدت و گرچه دراز باشد اين تحف و هدايا كه تحويل پانصد يا ششصد نفر
ص: 636
است هرگز مخلوط يا مفقود نميشود چه همه حاملان هدايا در نگهداري آنها به جان ميكوشند، و هيچكس جرأت ربودن آنها را ندارد. افزون بر اين ايرانيان بر اطلاق معتقدند كه دست درازي به آنچه از آن شاه است گناهي عظيم است؛ و اين ضرب المثل ميان آنان ساير است كه: دريا نيز آنچه را از شاه ميربايد به وي باز پس ميدهد.
انگليسيان وقتي باخبر شدند كه شوراي وزيران حق تقدم را در گذراندن هدايا براي هيأت فرانسوي قائل شده است سخت ناراحت شدند. مترجم آنان كه مردي زيرك، چارهگر و زبانور و پرافسون بود، و با همه وزيران نيز سر و سرّي داشت، و در چنين موارد هرگز آرام نمينشست به تلاش و تكاپو افتاد و چندان عشوهدهي و سخترويي كرد كه هيأت وزيران ناچار شد همان شب در حضور شاه در اينباره مشورت و تبادلنظر كند. سرانجام قرار شد فردا مسكويها هداياي خود را از نظر شاه بگذرانند و هشت روز بعد نوبت هيأتهاي فرانسوي و انگليسي باشد. نخستوزير در تأييد اين نظر به منظور رفع كلّي اختلاف گفت: مسكوي همسايه و دوست ماست.
زماني دراز است كه ما با هم روابط بازرگاني داريم، سالهاست سفير مبادله ميكنيم در حالي كه به كشورهاي ديگر آشنايي زياد نداريم. شايد آنچنان كه فرستادگان آنها ميگويند پادشاهشان قدرتمند باشد، امّا كشورشان چندان از ما دور است كه خبرشان كم و به زحمت به ما ميرسد. بنابراين مصلحت ايجاب ميكند به همسايه خود بيش از آنها بپردازيم.
روز شانزدهم ساعت هشت صبح سراسر ميدان شاه جارو و آبپاشي شده بود و بدينگونه تزيين يافته بود: در فاصله بيست قدمي در بزرگ ورود به كاخ شاه، نزديك آن دوازده رأس بهترين و اصيلترين اسبهاي شاه، شش رأس اين طرف در و شش رأس آن سوي در برپا داشته بودند. زين و برگ اين اسبها به زيباترين گونه آراسته بود. زين و برگ چهار اسب مرصع به زمرّد، زين و برگ دو تا ياقوت نشان، زين و برگ دو تا مرصع به سنگهاي رنگين گرانبها بود كه در ميانشان دانههاي الماس نشانده بودند. زين و برگ دو تا طلاي مينانشان، و زين و برگ دوتاي آخر زر سره بيغش صاف و صيقلي بود كه از غايت صفا ميدرخشيد. افزون بر دهنه اسبها كه بدين تزيين بود ركاب، قاچ و جلو و دنباله زين همه اسبها گوهرنشان و به كمال زيبايي بود. غاشيه آنها كه بعضي با تارهاي زرين قلابدوزي و به دانههاي مرواريد تزيين سفرنامه شاردن ج2 637 فهرست مطالب جلد دوم: ..... ص : 463
ص: 637
شده بود و بعضي زربفت و ضخيم بود، همه پهن و دراز بود، تا پايين كشيده ميشد، و حاشيه همه آنها را با گلولههاي زرين گوهرنشان آراسته بودند. اسبها را با ريسمانهايي كه همه از ابريشم و تارهاي طلا بود به ميخ طويلههايي كه آنها نيز از زر بود بسته بودند. هريك اين ميخ طويلهها قريب پانزده شست «1» درازا، و به همان نسبت ضخامت داشت. هريك اين ميخها داراي حلقهاي بود كه افسار را از آن ميگذراندند. دوازده زينپوش مخمل تابدار زربفت كه براي پوشاندن سراسر اندام اسبان به كار رفته بود نيز از جمله طرايف و ظرايف گرانبها و ديدني بود. اسبهاي موصوف غرق در تزيينات خيرهكنندهاي كه به شرح آمد، در آن سوي نردهاي كه در تمام طول روبهروي كاخ شاه كشيده شده بود بر پاي ايستاده بودند. اين تجمّلات هم از نظر هنر و چيرهدستي كه در ساختن و بافتن آنها به كار رفته بود، و هم از نظر ارزش مادّي به راستي حيرتانگيز و ديدني مينمود.
ميان محلي كه اسبها ايستاده بودند و نردهها چهار منبع آب هريك به بلندي چهارپا «2» و گنجي متناسب قرار داشت. اينها همانند منبعهايي بودند كه در پاريس براي ذخيره كردن آب در خانهها از آنها استفاده ميكنند. دو تا از اين منبعها زرين بود و هريك روي چهارپايهاي از طلا قرار داشت. دو منبع ديگر از نقره بود و روي دو چهارپايه سيمين نهاده شده بود. روبهروي منبعهاي زرين و سيمين دو سطل بزرگ از طلا و نقره، و دو چكش بسيار بزرگ دو سر كه تا آخر دسته طلا بود وجود داشت. سطلها را براي آب دادن اسبها، و چكشها را براي كوبيدن ميخ طويله به كار ميبردند. سي گام دورتر از اسبها دو شير، دو ببر، دو پلنگ براي جنگ كردن با چند گوساله نر آورده بودند. هريك اين جانوران درنده را روي يك قالي بزرگ ارغواني رنگ جا داده بودند و چنان بسته بودند كه سرشان به سوي كاخ شاه بود. در كنار قاليها دو تخماق و دو طشت بزرگ و ضخيم هر چهار از طلا، وجود داشت. با اين طشتها به اين جانوران درنده هنگامي كه آنها را در معرض تماشاي عامه مردم ميگذارند غذا ميدهند. به تشخيص من همه ظرفهاي زرين پادشاه از دوكا ساخته شده است.
______________________________
(1)- هر شست برابر بيست و هفت ميلي متر است.
(2)- هر پا برابر 3248/ 0 متر است.
ص: 638
روبهروي در بزرگ دو كالسكه كه به سبك هنديان و بسيار مجلّل و عالي و تماشايي ساخته شده بود و به رسم هنديان وسيله گاوها كشيده ميشد به نظر ميرسيد.
رانندگان كالسكهها نيز هندي بودند، و لباس محلّي خود را بر تن داشتند.
در طرف راست دو غزال- قسمي مرال ماده كه مويشان كاملا سپيد و شاخشان بلند و راست و تيز است- و در طرف چپ دو فيل كه چندين حلقه نقره به دست و پا و خرطومشان آويخته شده بود، و پايشان را با زنجير نقره بسته بودند ديده ميشدند. در كنار اين دو فيل بزرگ كه روي هر كدام را غاشيهاي زربفت پوشانده بودند كرگدني وجود داشت. دانشمندان جانورشناس بر اين اعتقادند كه فيل و كرگدن مخالف سرسخت يكدگرند؛ و اگر با هم رويارو شوند بيموجبي با هم ميجنگند، و دشمنيشان هرگز به آشتي نميانجامد. اما به رغم گفته ايشان اين دو جانور بيآنكه به جدال برخيزند در كنار هم آرام و شكيبا ايستاده بودند.
در دو گوشه ميدان چند قوچ و چند گاو نر را گردش ميدادند تا براي جنگيدن آماده شوند. همچنين در اين گوشه ميدان جواناني كه هنرشان جنگيدن با جانوران بود، عدهاي كشتيگير، و گروهي شمشيرباز خود را مهيّا كرده بودند تا به محض اين كه اجازه يابند هنر خويش را بنمايند. بالاخره در هشت يا ده نقطه ميدان دستههاي مسلّح گارد شاه به صف ايستاده بودند. جاي شرفيابي تالار وسيع و باشكوه بالاي سر در بزرگ كاخ سلطنتي معيّن شده بود، و اين مجلّلترين و بهترين تالاريست كه به عمر خود در سراسر جهان ديدهام. اين تالار در چنان بلندي بنا شده كه اگر كسي از آن بالا به ميدان بنگرد بالاي افرادي كه در پايين ميگذرند به چشمش به اندازه دو پا مينمايد؛ و برعكس اگر كسي از ميدان به آن اتاق بزرگ نگاه كند شناختن اشخاص را از يكديگر نميتواند. شرح و وصف اين اتاق بزرگ و مجلل در فصل مخصوص به بناهاي اصفهان آمده است.
شاه ساعت نه صبح وارد اتاق شد. قريب سيصد تن از درباريان همراهش بودند. اندك زماني بعد سفير لزگيها از گوشه شرقي وارد ميدان شد. لزگيها خراجگزار پادشاه ايرانند، و در سرزميني كوهستاني واقع در مرز ايران نزديك مسكوي و مجاور درياي خزر زندگي ميكنند. سفير لزگيها جواني خوشسيما، خوشپوش بود، و دو نفر سوار و چهار پياده به دنبالش بودند. يكي از كمككاران مسؤول تشريفات وي را هدايت، و درصد قدمي سر در بزرگ از اسب پياده كرد. سپس
ص: 639
بدون درنگ او را تا نزديك تالار محلّ حضور شاه برد. ايشيك آقاسيباشي كه مسؤول هدايت سفيران و بزرگان به حضرت شاه است، او را وارد تالار كرد، و فرستاده لزگي به افتخار آستانبوسي شاهنشاه سرافراز شد. رسم زمينبوسي اينست كه سفير يا فرستاده پادشاه يا سفير جمهور تا چهارقدمي رو به روي پادشاه پيش ميرود سپس ميايستد و بدون وقفه زانوهايش را به زمين ميزند و سه بار به حالت سجود سرش را چندان به زمين نزديك ميكند كه پيشانيش به زمين تماس مييابد. آنگاه از زمين برميخيزد، راست ميايستد، نامه پادشاه متبوع خود را به ايشيك آقاسي «1» تسليم ميكند او نامه را به صدر اعظم ميدهد، و صدراعظم آن را به شاه تقديم ميدارد.
پادشاه بيآنكه نامه را بخواند طرف دست راستش ميگذارد، آنگاه سفير را به جايي كه قبلا برايش در نظر گرفته شده هدايت ميكنند.
يك ربع ساعت پس از ورود فرستاده لزگي به ميدان، سفير مسكوي نيز از همان گوشه شرقي به ميدان آمد. او سوار بر يكي از اسبهاي شاه بود، زيرا آنقدر فقير و نادار بود كه حتي يك اسب نداشت كه بر آن سوار شود. مأمور راهنمايي نيز همراهش بود، و همين كه به صد و پنجاه قدمي مدخل كاخ محل پذيرايي رسيدند راهنما از اسب به زير جست، و سفير را نيز به فرود آمدن دعوت كرد. نميدانم سفير مسكوي خبر داشت كه فرستاده لزگي تا صد قدمي در سواره پيش رفته يا به منظور نشان دادن حشمت و جلال پادشاه متبوع خويش پافشاري ميكرد كه همچنان سواره پيش برود. از اينرو با اين كه نوكران رهنما زمام اسبش را گرفته بودند تا جلوتر نرود چندبار مهميزش را به پهلوي مركوبش زد و اسب نيز سه چهار قدم پيش نهاد. امّا نوكران راهنما براي اين كه اسب سفير به جاي خود بازگردد با چوبي كه در دست داشتند چند تركه به بيني اسب زدند. سفير نيز به ناچار از اسب فرود آمد. منشي و
______________________________
(1)- ايشيك آقاسي كسي است كه منظم داشتن مجالس ضيافت و مجالس رسمي كاخ با اوست.
براي اين كار افزون بر كليه دربانان و نگهباناني كه براي پاسداري بيرون و درون كاخ زيرفرمان دارد گروه ديگري نيز به اختيار اوست تا در موقع ضرورت از وجودشان استفاده كند. يكي ديگر از وظايف مهم ايشيك آقاسي هدايت سفيران در مجالس رسمي به جاي خاصّي است كه براي آنان پيشبيني و معيّن شده است. همچنين وي در مجالس رسمي در حالي كه چوبدستي زرين گوهر نشان در دست دارد همواره پشت سر شاه ايستاده و چشم به دست و دهان پادشاه دوخته تا اگر فرماني داد يا با دست و چشم اشارتي كرد بيدرنگ اجرا كند.
ص: 640
مترجمش هم پياده شدند. نه يا ده نفر نوكرانش همگي پياده بودند. سفير با اين عده همراهانش كه رويهم رفته سر و وضعشان ساده و فقيرانه مينمود، و براي اين ضيافت و مراسم باشكوه مناسب نبود آماده شرفيابي شدند. سفير جامه ساتن زردرنگي بر تن داشت و روي آن لباس ديگري از مخمل ارغواني كه آستر بلندش روي زمين كشيده ميشد پوشيده بود. كلاهش بلند و از مخمل تيره بود و آسترش مانند آستر لباسش از پوست سمور بود. قسمت جلو كلاهش با يك رشته مرواريد ريز تزيين يافته بود، و قسمت عقب دنبالهاي به صورت دو نوار بافته شده از مرواريد كه بلنديش تا كمر ميرسيد ديده ميشد.
سفير مسكوي پيرمردي سپيدموي بود كه چهرهاي روشن و خوشحالت داشت، و در خور احترام بود. مترجمش در طرف چپ او ميرفت، و نامه دوك اعظم را كه در يك كيسه مخمل جا داشت و سر به مهر بود در دست داشت. سفير را به همان تشريفات و آييني كه درباره فرستاده لزگي معمول داشته بودند به پابوسي شاه مشرّف كردند، و در طرف چپ شاه رو به روي سفير لزگي جا دادند.
آنگاه فرستاده بصره وارد ميدان شد. وي را در مدخل ميدان از اسب فرود آوردند و با همان تشريفات كه درباره سفيران لزگي و مسكوي به عمل آمده بود به شرف پابوسي شاه مفتخر كردند. بصره كه اروپاييان آن را بالسورا( Balsura )مينامند شهر معتبر و مشهوري است در انتهاي غربي خليج فارس در آنجا كه رود دجله و فرات پس از پيوستن به هم به دريا ميريزند.
هداياي اين سفيران در آخر ميدان نزديك مسجد شاه جمع شده بود. هميشه اين محل مركز جمعآوري هدايا بوده و وقتي شاه در اين تالار بزرگ كه مشرف و مسلّط بر ميدان است جلوس ميفرمايد و به سفيران اجازه شرفيابي ميدهد از همان محل هدايا را حركت ميدهند. عالمان دين بر اين اعتقادند سبب به حركت درآوردن هدايا از طرف مشرق، و گذراندن آنها از جلو مسجد آنست كه مردمان هميشه دريابند و باور كنند منعم اصلي ذات پروردگار يكتاست و هرچه در عالم هستي وجود دارد داده اوست.
يك ربع ساعت پس از شرفيابي سفيران و فرستادگان هداياي آنان را از پيشنظر شاهنشاه گذراندند. هداياي سفير مسكوي كه هفتاد و چهار تن حمل ميكردند پيشاپيش همه و بدين شرح بود:
ص: 641
يك چلچراغ كريستال منقش، نه آيينه كوچك كريستال حاشيه منقّش؛ پنجاه قطعه پوست سمور؛ صد و بيست ذراع ماهوت قرمز و سبز؛ بيست بطري عرق مسكوي.
و هداياي سفير لزگي عبارت بود از پنج پسر بچه خوشصورت كه همه جامه زربفت به تن داشتند، زره پوشيده بودند و به سان سواران مسلّح بودند.
هداياي فرستاده بصره عبارت بود از يك شترمرغ، يك بچه شير و سه رأس اسب تازي.
مقارن اين احوال اتفاق خندهآوري روي نمود. توضيح اين كه آنان كه روز قبل هداياي فرستاده كمپاني فرانسه را آورده بودند چون نميدانستند روز گذراندن ارمغانهاي فرستاده كمپاني به تأخير افتاده در دنبال حاملان هداياي سفيران ديگر ايستاده، و منتظر نوبت بودند. پيشكشنويس كه مسؤول تحويل گرفتن هداياست، چون آنان را در آنجا ديد سخت برآشفت، با ضربات چوبي كه به دست داشت آنان را دور كرد، و دستور داد هدايا را بردارند و ببرند و هشت روز بعد كه نوبت آنهاست برگردند.
پس از اين كه مراسم گذراندن هدايا از نظر شاه انجام پذيرفت طنبورها، شيپورها و بعضي ادوات ديگر موسيقي به صدا درآمد؛ و اين نشان آغاز شدن بازيها و نبردها بود. ديري نگذشت كشتيگيران، جنگندگان با جانوران وحشي و شمشيربازان به ميدان درآمدند نگهبانان جانور درنده آنان را به طرف گاو نر جواني كه زياد دور نبود جهاند. اصولا آنان كه جنگ شير با گاو جوان يا بز نر را ترتيب ميدهند، مبارزه اين دو را چنان ميپردازند كه گاو به هر صورت از پاي درآيد. ترتيب عمل چنين است. كه نگهبانان شير آن را در موقع و فضايي كه كاملا براي حمله آماده باشد قرار ميدهند، و برعكس گاو نر را در محلّي نامساعد رها ميكنند. گاو نر همين كه چشمش به شير ميافتد ميگريزد. شير به سرعت تمام به دنبالش ميجهد، و چون راه گريز به گاو بسته است در تنگنا و بنبست ميافتد، و ناچار به دفاع ميپردازد. در اين هنگام نگهبانان به حمايت شير برميخيزند، و گاو را به ضرب تير مجروح ميكنند و خونش را به شير ميدهند تا بياشامد. سبب اين كه رها نميكنند تا گاو نر با شير بجنگد و از خود دفاع كند اينست كه شير نشان پادشاهان ايران است و اخترگران و پيشگويان و خرافهپردازان ميگويند كه اگر شير در حمله نخست گاو را نشكند
ص: 642
نامبارك و بدشگون است.
اين نمايش تا ساعت يازده ادامه داشت. نمايشهاي بعد متنوعتر و طبيعيتر و جالبتر بود. اين نمايشها با هنرنمايي سيصد سوار كه از چهار گوشه ميدان ظاهر شدند آغاز گرديد. اين سواران جوان كه همه فرزندان درباريان، و همگي بلندبالا، ورزيده، خوشاندام و خوشپوش بودند و هريك داراي چند اسب بود مدت يك ساعت به چوگانبازي پرداختند. براي اجراي اين بازي به دو دسته برابر تقسيم شدند. چندگوي در ميان ميدان انداختند و بازيكنان هر دسته ميكوشيدند گوي را از ميان ميلههايي كه در آخر دو طرف ميدان نصب شده بود بگذرانند. البته اين كار آسان نبود زيرا حريفان راه عبور و نفوذگويهاي دسته مقابل را با حركات سريع ميبستند. اگر بازيگري در وقتي اسبش ايستاده بود گوي را با چوگان ميزد يا در هر حال گوي را به عمد به پاي اسب يكي از افراد دسته مقابل ميزد مورد مسخره قرار ميگرفت. شيوه درست بازي اين بود كه توپ را در حالي كه اسب چهار نعل ميدويد با چوگان بزنند و بازيكن ورزيده و ماهر كسي بود كه در حالي اسبش را هرچه تندتر ميجهاند توپ را با يك حركت سريع به طرف ستونهاي حريف برگرداند.
پس از پايان يافتن چوگان بازي نمايش زوبيناندازي شروع شد و چگونگي آن بدين شرح است: دوازده يا پانزده تن سواركار از گروه خود جدا ميشوند و در حالي كه هركدام زوبين دو سري در دست دارد دستهجمعي با سرعت تمام به جنگ با حريف ميشتابد. آنگاه دسته ديگري به همين آيين از جمع سواركاران دسته مخالف به مقابله برميخيزد. آنان نيز زوبينهاي خود را به زوبيناندازان دسته مقابل پرتاب ميكنند، و شتابان به سوي عمده قواي خود بازميگردند. سپس گروههاي ديگر به همين ترتيب نمايش را ادامه ميدهند.
ميان اين جمع بزرگزادگان، پانزده جوان حبشي كه سنّ آنان از هجده تا بيست سال درنميگذرد وجود دارد. اينان در رها كردن زوبين چابكدست، و سخت ماهرند. چنان ورزيده و چست و چالاكند كه سراسر ميدان را جولانگاه خود قرار ميدهند، و اسب خود را به سرعت باد از سويي به سوي ديگر ميجهانند، و براي جمع كردن زوبين هرگز اسب خود را از رفتار بازنميدارند، بلكه به هنگام لازم بدن خود را تا نزديك زمين به يك طرف اسب خم ميكنند، و همچنان كه اسب در حال تاختن است زوبين را از روي زمين برميگيرند. هنرنمايي اين گروه در آن روز در
ص: 643
حقيقت شگفتانگيز و ديدني بود. همه اين ورزشها و عمليات درخور آفرين كه مايه نشاط و تفريح خاطر ايرانيان است يك ساعت بعد از ظهر پس از رفتن سفيران به پايان رسيد. در تمام طول مدتي كه شاه به تماشا پرداخته بود با هيچ يك از سفيران حتي يك كلمه صحبت نكرد و پيوسته به هنرنمايي نمايشدهندگان و شنيدن آهنگهاي موسيقي كه هنرمندترين گروه نوازندگان مينواختند توجّه داشت، و گاه نيز با بزرگان دربار كه در حضور بودند مذاكره ميكرد.
اين نيز گفتني است كه هنگامي كه سفيران در تالار گرد آمدند همهگونه ميوههاي تازه و خشك و انواع شيرينيهاي خشك و تر در دسترسشان قرار گرفت.
شيريني و ميوهها را به صورتي خوشايند در سينيهايي كه خيلي بزرگتر از سينيهاي اروپاييان است چيده بودند و به تالار آوردند. اين سينيها چوبين بود، و همه به صورتي بديع و در خور آفرين نقاشي و رنگآميزي شده بود. در هريك آنها بيست و پنج تا سي بشقاب چيني جا ميگرفت. پيش روي هريك از حاضران يك سيني، و گاهي براي گرامي داشت بيشتر دو يا سه سيني مينهادند. در آخر تالار روبهروي در ورودي، در قفسهاي زيبا، نزديك به پنجاه تنگ زرين چيده شده بود كه پراز انواع شرابهاي مردافگن بود. برخي از اين تنگها ميناكاري، بعضي گوهرنشان، و برخي پوشيده از مرواريد بود. در يك قسمت ديگر قفسه شصت يا هشتاد جام شرابخوري و ظرف زير آن كه همه مانند تنگها به مينا و مرواريد و گوهر مزين شده بودند جا داشت. در هريك برخي از اين جامها كه بلندي پايههاشان بيش از دو انگشت نبود افزون بر سه شوپين «1» شراب ميگنجيد. ظرافت و زيبايي و هنري كه در ساختن اين جامها و متعلقات آن به كار رفته بود به راستي شگفتانگيز، خيرهكننده و درخور آفرين بود. سفيران هيچ كدام شراب ننوشيدند. تنها سفير مسكوي مقداري از عرق كشور خودش را خورد.
وقتي ديدم شاه و درباريانش مي مينوشند و به سفير مسكوي تعارف نميكنند در شگفت ماندم، و از يكي از بزرگان مجلس سبب را پرسيدم. گفت اين عدم توجّه به خاطر رعايت شؤون و حفظ عظمت و جلال و شكوه شاه است و در حالي كه خنده بر
______________________________
(1)-( Chopine )نام يكي از مقياسهاي قديمي كه براي اندازهگيري مايعات به كار ميرفته، و هر شوپين تقريبا برابر نيم ليتر بوده است.
ص: 644
لب آورد گفت سال پيش در مجلس ضيافت مجللي كه در حضور شاهنشاه فقيد ترتيب يافته بود از يكي از بزرگان هموطن همين سفير كار زشتي سرزد كه هنوز يادش در ذهن كساني كه در آن ضيافت حضور داشتند بهجا مانده است. گفتم آن چگونه بوده است. گفت در سال شصت و چهار «1» شاه فقيد دو نفر از فرستادگان مسكوي را به حضور پذيرفت. در ضيافتي كه به افتخار ورود ايشان ترتيب يافته بود جام خود را به سلامتي پادشاه مسكوي نوشيد و آن دو نيز هر كدام جام شراب خود را كه دو پنت( Pinte )گنجايش داشت لاجرعه سر كشيدند. سفير كه در صف حاضران نفر دوّم بود بر اثر خوردن اين مقدار شراب كه بيرون از حدّ تحملش بود حال استفراغ بر او عارض شد و براي اين كه فرش و بساط را آلوده نكند كلاه بلند و بزرگش را از سرش برداشت، و در آن قي كرد. چنان كه همه ميدانند مسكويها كلاه بلند و گشاد بر سر ميگذارند. همكار و همراهش كه دبير سفارت بود از كار بسيار زشتي كه سفير در حضور شاه و درباريان كرده بود سخت مضطرب و نگران گشت، ملامتش كرد و بازويش را فشرد تا از مجلس بيرون برود. امّا سفير كه سخت مست و بيخويشتن شده بود به جاي آنكه خارج شود، ناخودآگاه كلاهش را بر سرش گذاشت، در نتيجه سراسر سر و صورت و لباسش آلوده شد. شاه و حاضران از مشاهده قيافه و حالت سفير چنان به خنده درافتادند كه مدت نيم ساعت خودداري نتوانستند، و در همين احوال همراهان سفير به ضرب مشت وي را از مجلس بيرون بردند. امّا شاه از آنچه روي نموده بود ناراحت و متغيّر نشد، ولي به مجلس خاتمه داد و در لحظهاي كه از تالار پذيرايي بيرون ميشد گفت: مسكويها ازبكهاي فرنگند، و مرادش اين بود به كنايت بفهماند همچنان كه ازبكهاي ساكن مجاور رود جيحون ميان جامعه مسلمانان بدويترين، و كثيفترين قومند، مسكويها نيز عقبماندهترين و بيفرهنگترين قوم اروپا درشمارند.
به هنگام ناهار سفره گستردند، و جلو هريك از حاضران يك سيني گذاشتند. در هر يك اين سينيها كه بسي بزرگتر از سينيهاي اروپاييان است پنج يا شش ظرف هر كدام پراز نوعي پلو، و ظرفهايي از خورش قيمه، خورش بادنجان، گوشت بره، مرغ، ماهي، سبزي، چند جور كباب وجود داشت. سينيها
______________________________
(1)- مقصود هزار و شصت و چهار است.
ص: 645
چنان از غذاهاي گوناگون مطبوع انباشته شده بود كه هر كدام براي سير كردن پانزده نفر گرسنه پراشتها كفايت ميكرد. با هر سيني يك كاسه پراز شربت، يك بشقاب سالاد، و دو جور نان آوردند، سيني شاه را در حالي كه روي چيزي زنبه مانند ساخته شده از طلا نهاده بودند آوردند.
پس از برچيده شدن سفره شاه بيآن كه با سفيران و فرستادگان دولتهاي خارجي يك كلمه صحبت كند، يا با اشاره سر به آنان توجّهي نمايد، از تالار بيرون شد. پس از رفتن شاه نخست سفير لزگي از تالار بيرون آمد و ناظر سوار شدن و رفتن او بود. وي متوقّع بود اسبش را به همانجا كه فرستاده لزگي سوار شده بود بياورند، امّا ميهماندارش به وي اطلاع داد كه طبق رسوم و ضوابط مشخّص بايد در همانجا كه از اسبش پياده شده سوار شود. سفير سماجت ميورزيد و اصرار داشت همان تشريفاتي را كه درباره فرستاده دربار لزگي اجرا شده در حقّ وي معمول دارد. او براي تحقق يافتن درخواست خود قريب يك ربع ساعت پافشاري و اعتراض ميكرد، پا به زمين ميكوبيد، و به نشان عدم رضامندي و خشم و هيجان كلاهش را بالا و پايين ميبرد. امّا اين همه بياثر ماند و ناچار شد پياده به همانجا كه از اسبش پياده شده بود برود و سوار شود. و سبب ترجيح نهادن يكي بر ديگري اين بود كه اصولا دربار ايران نظر به مصالح سياسي و همسايگي و اجتماعي خود و ايرانيان بر اطلاق در بزرگداشت مسلمانان كه هم كيش آنانند بيش از پيروان اديان ديگر ميكوشد و رعايت حالشان را ميكند. فرستاده مسكوي را كه بازرگاني ساده بود و براي سر و صورت دادن به تجارت بيرونق و مختصر خود آمده بود به مناسبت همجواري و مصالح سياسي در پذيراييها و رفت و آمدهاي رسمي بر فرستادگان كمپانيهاي معتبر فرانسه و انگليس مقدم ميداشت. و نيز در جلب رضا و خشنودي خاطر سفير لزگي كه نماينده قومي نيم وحشي و كوه نشينند، و باجگزار ايران نيز ميباشند بيش از ترضيه خاطر فرستاده مسكوي ميكوشيد؛ و باز به همين دليل ميهماندارباشي را مسؤول پذيرايي و مراقبت از فرستاده مسكوي كرده بودند؛ امّا مأمور پذيرايي لزگيها يكي از مقامات برجسته كلّ تشريفات بود.
احتراماتي كه در مجموع نسبت به همه سفيران و فرستادگان به عمل آمد متناسب با شرايط و ضوابطي خاصّ بود؛ امّا به طور كلّي در جريان برگزاري نمايشهايي كه در ميدان شاه به معرض تماشا گذاشته شد احترام سفير لزگي بيش از ديگر سفيران
ص: 646
و فرستادگان رعايت شد زيرا وي را در طرف راست شاه نشاندند، و هنگامي كه سفير مسكوي به اين امر اعتراض كرد به او جواب دادند كه چون او زودتر از ديگران در جشن و ضيافت حضور يافته در آنجا نشسته است، امّا حقيقت اين بود كه چون وي نماينده قومي مسلمان بود بدان جايگاه منيع راه يافته بود.
شامگهان مسؤول راهنمايي و پذيرايي سفيران به ديدار فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه رفت، و او را آگاه كرد كه چند روز ديگر شاهنشاه به او اجازه شرفيابي خواهد داد. فرستاده كمپاني بدين مژده بيدرنگ رئيس گروه مبلغان كاپوسن را نزد خود فراخواند تا درباره مطالب لازم با ميهماندارباشي مذاكره كند. او آمد و در آغاز گفتگو با ميهماندارباشي گله كرد كه چرا هنگام پذيرايي فرستادگان لزگي و مسكوي و بصره را بر سفير كمپاني فرانسه مقدّم داشتهاند. همچنين حقّ تقدمي را كه فرانسه نسبت به انگليس دارد در معرض وهن و خطر انداختهاند. ميهماندارباشي با مدارا و آهستگي و آوردن عبارات شيرين و نغز و پرمغز گفت درباريان ايران به هنگام پذيراييهاي رسمي و غيررسمي هيچگاه حرمت ميزبانان را نميشكنند، و اگر موجباتي نيز پيش آيد آسان آسان تهييج و تحريك يا خشماگين و برافروخته و بيخويشتن نميشوند. ميگويند به يكي از سفيران پرتغالي به مناسبتي گفته شده بود كه ايرانيان هرگز به شما بدزباني نميكنند و دلتان را به سخنان تلخ و درشت نميشكنند، امّا هميشه هم به مراد دل شما رفتار نميكنند، و همه وقت نسبت به همه كس احسان نمينمايند.
در يازدهم حساب يازده هزار فرانك جواهراتم را با ناظر تسويه كردم. من حساب كرده بودم بابت دو درصد جواهراتي كه به شاه فروخته بودم مبلغ سه هزار فرانك به وي بدهم، امّا با كمال تعجب و تأسف دانستم كه او هشت هزار فرانك طلب ميكند. وي وسيله منشي اوّل خود و زرگرباشي مرا از نظرش آگاه ساخت، و از آنجا كه نشسته بود مينگريست تا عكس العمل مرا در برابر پيغامش دريابد من چنان كه مداهنهگويي معمول همه ايرانيان است براي خوشامدش گفتم: اگر من در برابر آن همه احسان و حمايت و مساعدتي كه ناظر درباره من كرده هرچه دارم نثار قدمش كنم حقّ نيكيهايش را بجا نياوردهام، امّا چون در معامله فروش جواهر به شاه زيان بردهام اگر آنچه ناظر طلب ميكند بدهم، همه سرمايهام از دستم ميرود، و مفلس و مستمند ميشوم؛ و ضرب المثل معروف آتش به خانهام ميزند كه ايرانيان در
ص: 647
چنين موارد براي اظهار نهايت زيان رسيدگي بر زبان ميآورند در مورد من جنبه تحقق مييابد.
زرگرباشي به شنيدن اين جواب سرش را به نشان افسوس و دلداري چند بار جنباند و گفت اگر خيال ميكني با اين تعارفهاي خشك و خالي و اظهار زيانمنديها و زاريها ميتواني آتش طمع ناظر را بنشاني فكر باطلي كردهاي. طرف تو كسي نيست كه تا آنچه گفته نگيرد، رهايت سازد. اين مرد را من خوب ميشناسم؛ كسي است كه براي پشيزي پوست از تن گداها بازميكند؛ مخصوصا حالا كه مبلغ زيادي خرج عروسي پسرش كرده ديگ طمعش چنان به جوش آمده كه به اين آسانيها فرو نمينشيند. شما هم بيراهه نرويد و به ياد بياوريد كه ناظر در همين معامله جانب شما را گرفته، و اگر او را راضي نگهداريد ممكن است مشتري براي بقيّه جواهرهايتان پيدا كند.
لازم به گفتن نيست كه اين گفتگوها براي من چه اندهفزا و دردآگين و مايه رنج روحي بود. بيقدري نيكي و حمايتي كه ناظر ميتوانست نسبت به من انجام دهد كاملا در نظرم مشهود بود، امّا از سنگيني و فرجام بد دشمنيش سخت نگران شدم. از اينرو به زرگرباشي التماس كردم وي را به گرفتن چهارهزار ليره رضا كند، من اين مبلغ را به طيب خاطر تقديمش ميكنم. امّا او بدينقدر راضي نشد، و دامنه گفتگو را به درازا كشاند تا مرا به دادن پنج هزار ليره از يازده هزار ليرهاي كه از ناظر طلب داشتم قانع كند، و چون دريافت كه راضي نيستم، و مقاومت ميكنم، با خونسردي و مدارا گفت پاي جبر و زور در ميان نيست در اين صورت ميتوانيد جواهرات خود را پس بگيريد و دنبال كارتان برويد.
من در كار خود درماندم و تصميم كردن نميتوانستم. از يكسو حقشناسي از حمايت و محبت ناظر و بيم از دشمنيهاي آيندهاش مرا به سويي ميراند، و از روي ديگر دادن مبلغ خطيري كه مورد طلب وي بود در نظرم سنگين و دشوار مينمود.
وقتي زرگرباشي دو دل و نگرانم ديد مرا به گوشهاي كشيد و به رسم دوستداري گفت مصلحت نيست خيرخواهي و جانبداري وي را به خاطر چند پيستول طلا از دست بدهي. او از نزديكان و معتمدان شاه است و دوستي او براي تو سود بسيار دارد. پند مرا بپذير و جانب او را رها مكن.
نصيحتش را پذيرفتم، تن به زيان دادم، و به وي التماس كردم به هر زبان
ص: 648
كه ميتواند ناظر را به قبول پنج هزار فرانك رضا كند. خواهشم پذيرفته شد و به دستور ناظر همان ساعت دو هزار اكو آوردند و به من دادند.
پس از اين كه بدينگونه اختلاف از ميان برداشته شد ناظر به من مهرباني بسيار كرد و دعوت فرمود در سفر شاه به قزوين از جمله ملتزمان ركاب او باشم.
مخارج راهم نيز به عهده دربار خواهد بود. سپس گفت از قول او به فرستاده كمپاني فرانسه بگويم كه عريضهاش را به عرض شاه رسانده و درباره مقدّم داشتن وي بر فرستاده انگليس مذاكره كردهام، نتيجه به وفق مراد و دلخواه اوست و مقرّر شده حقّ تقدم وي كاملا رعايت شود. اما اين وعده به وفا نينجاميد و به نمايندگان فرانسه و انگليس چنانكه خواهم آورد در يك ساعت و با هم اجازه شرفيابي داده شد.
روز شانزدهم شاهزاده خانم عمّه شاه همسر بزرگترين مجتهد وقت به وسيله شش تن چهار سيني انواع شيريني، چند شيشه بزرگ شربت، مقدار زيادي نان شكري كه با ادويههاي معطر خوشبو شده بود، مقداري نان بادامي و ديگر شيرينيها از اينگونه برايم فرستاد. از مهربانيها و عواطف كريمانه اين بانوي سخاوتمند سخت شادمان، و در انديشه شدم كه چگونه محبت بيكرانش را جبران كنم. بر حسب اتفّاق روز بعد شادي ديدار خواجه خاص وي كه هميشه رابط گفتگوي من و شاهزادهخانم بود نصيبم شد، و فرصت يافتم، وسيله او مراتب سپاسگزاري خود را به معظم لها عرضه بدارم، و مطمئنم كه وي ميتواند به نيكوترين بيان حقشناسي و قدرداني مرا عرضه بدارد. زيرا همه خواجهسرايان بر اطلاق زبان گرم و گيرا دارند و راه نفوذ به دلها را نيكو ميشناسند.
روز بيستم به ديدار زرگرباشي رفتم و پانصد اكو بابت دو درصدي كه در معامله با شاه به او تعلق ميگرفت پرداختم. او از دريافت همين مبلغ راضي بود و گفت از نيرنگبازي و دغلسازي و تزويري كه بيشتر ايرانيان در محاسبات و معاملات خود به كار ميبرند متنفر و بيزار است و افزود كه من هميشه به حقّ خود قانع و خرسندم.
روز بيست و يكم فرستاده كمپاني فرانسه در همان تالار و به همان آئين كه روز شانزدهم ديگر فرستادگان به حضور شاه بار يافته بودند به افتخار شرفيابي نائل شد. مأمور پذيرايي سفرا در حدود ساعت هشت صبح در فاصله صد و پنجاه قدمي
ص: 649
قصر، وي را از اسب پياده كرد. سپس در حالي كه مهماندارباشي پيش ميرفت سفير و معاون و پزشك و مترجم در كنار هم و به دنبال او حركت ميكردند. نامهاي كه از سوي كمپاني به عنوان شاه ساخته و پرداخته بودند، و در كيسهاي زربفت جا داشت به دست مترجم بود. دنبال سفير و همراهانش دو نوكر، دوازده پاسدار و گروهي خدمه كه همه فرانسوي بودند و لباس محلي بسيار زيبا و باشكوهي به تن داشتند در حركت بودند. وقتي سفير به كاخ رسيد او را روي يكي از پلههاي كاخ واقع در طرف چپ زير سر در نشاندند، و مهماندار براي هدايت عامل انگليس «1» رفت، و او را با همان تشريفات پيش فرستاده كمپاني آورد. معاون و ده عضو، چهار مترجم، ده خدمتگر به دنبالش بودند. خدمتگران همه ملبس به لباسهاي محلّي خوب بودند. عامل انگليس را روبهروي فرستاده كمپاني فرانسوي روي همان پلّه نشاندند. پس از مدّتي كوتاه امير الحاج مرد عربي كه رياست كاروانهاي زائران مكه را از طريق بصره به عهده داشت وسيله يكي از معاونان امور تشريفات به آنجا هدايت شد. مقارن ساعت ده اين سه تن را در حالي كه سفير كمپاني فرانسه در جلو بود براي شرفيابي وارد تالار كردند. به هريك اين شخصيّتها اجازه داده شد كه مترجم و دو تن از همراهان خود را به تالار بياورد. و يك ربع ساعت بعد هداياي اين سه فرستاده را از نظر شاه گذراندند. تحفههاي فرستاده كمپاني فرانسه شامل اين چيزها بود: يك رشته زمرّد و الماس؛ يك انگشتري زمرد؛ يك حلقه ياقوت پشت گلي (نيم رنگ)؛ يك جعبه مخصوص جاي عكس مزين به الماس و زمرد كه عكس مينانشان شاه در آن بود؛ دو چلچراغ كريستال؛ چهار آينه كريستال به بلندي پنج پا كه دوتاي آن حاشيه مس مفضّض داشت، و دوتاي ديگر كريستال؛ تصوير تمام قدّ پادشاه فرانسه كه داراي قاب چوبي مطلّا بود؛ يك كيسه عنبر به وزن پنجاه و هشت اونس؛ دو شيشه اسانس ميخك؛ چهار قطعه پارچه زربفت هر كدام به درازاي بيست اون( Aune )؛ سه قطعه ساتن؛ پنج مارك توري ابريشمي؛ هفت قطعه كتان سفيد بسيار ظريف بافت هند، هر قطعه به طول چهار اون و نيم؛ شش تخته فرش ابريشمي زربفت ساونري( Savonnerie )؛ دو هزار و سي و سه اون ماهوت بافت پاريس؛ چهار دوربين نجومي هر كدام به طول سه پا؛ سيصد و شش پارچه ظرف چيني به
______________________________
(1)- اسم عامل انگليس رولت( Roolt )بود.
ص: 650
اندازههاي مختلف ساخت چين؛ هفتاد ليور چاي؛ چهار سيني بزرگ پراز شمعهاي كافوري ساخت گواي هند؛ چهار قبضه تفنگ طلاكوبي شده بسيار قشنگ و ظريف؛ دو جفت طپانچه طلاكوبي شده ظريف؛ چهار توپ جديد با پايه؛ دو دستگاه زنبورك قلمزده كه علامت كارخانه سازنده روي دستگاه نشانهگيري آن حك شده بود؛ پنجاه كيسه فلفل هر كيسه به وزن صد و سي ليور.
از آن پس هداياي عامل انگليس از نظر پادشاه گذشت. اين هدايا به شرح زير بود:
سي پارچه ماهوت انگليسي؛ چهل عمامه ابريشمين زربفت؛ چهل قطعه ساتن به رنگها و نقشهاي گوناگون؛ سي قطعه تافته؛ بيست قطعه تافته داراي خطوط زرين و سيمين؛ دوازده قطعه پرنيان منقش به شاخ و برگ؛ چهل پارچه كارد و چنگال كه دستههاي آنها كهربا بود.
آنگاه هداياي امير الحاج به معرض نمايش گذاشته شد. اين هدايا عبارت بود از پنج رأس اسب اصيل عربي و يك زين نقره با غاشيه ماهوت زرتار.
از آن پس هداياي دو صاحب مقام مهم ديگر به معرض تماشا گذاشته شد.
يكي تحفههاي حاكم جرون كه پسرش آورده بود و شامل شش اسب نژاده، سي قطعه پارچه ظريف و نفيس هندي؛ بيست قطعه پارچه زربفت بود. و ارمغان ديگر از آن حاكم گنجه «1» يكي از شهرهاي ارمنستان بود، و آن چند سگ شكاري بود.
از جايي كه شاه نشسته بود و به زمين مينگريست تشخيص دقيق هدايا امكان نداشت. براي پادشاهان ايران چندان هديه و تحفه ميآورند كه چشمشان به ديدن آنها عادت كرده، و اينگونه ارمغانها در نظرشان ارج و قدر ندارد. وزيران به وي ميگويند كه اين هديهها چيست و از كجا رسيده و كه فرستاده، و اگر به ديدن يكي يا بعضي از آنها مايل بود به هرجا بخواهد ميبرند و در معرض تماشايش ميگذارند. پادشاه به منظور نمايش دادن قدرت و شوكت و شكوه خود از آن بالا به اين هدايا هرچند گرانبها و كممانند باشد به نظر حقارت و بياعتنايي مينگرد، و با بيتفاوتي آنها را ميپذيرد. چنين مينمايد اينها قابل و لايق ديدن وي نيستند.
پس از آن كه همه هدايا از نظر پادشاه گذشت همچنانكه هفته پس از
______________________________
(1)- نام كنوني گنجه كيروآباد( Kirovolad )و يكي از شهرهاي آذربايجان شوروي است.
ص: 651
سفيران مسكوي و لزگي در دربار پذيرايي كرده بودند سفيران و فرستادگان فرانسوي و انگليس و ديگران را به ضيافت خواندند؛ امّا به اين گروه شراب و عرق ندادند.
اندكي پيش از خوردن ناهار پادشاه، پسر حاكم جرون را احضار كرد. وي پس از اين كه بار يافت به شيوه و رسم ايرانيان سلام، و عريضه پدرش را تقديم كرد و خاموش ماند. پادشاه نيز با او سخن نگفت. زيرا وي به منظور نماياندن عظمت و سطوت و شوكت خود در برابر بيگانگان و ملّت خود رفتارش چنين است. اخلاق و رفتار شاهنشاه فقيد- پدر پادشاه كنوني- بسيار ملايم و مشفقانه بود؛ و بيتفاوت به افراد ملّت خود و بيگانگان بحث ميكرد. هر وقت به مناسبتي سفيران و فرستادگان دولتهاي خارجي در دربار فراهم ميآمدند از يكانيكان به مهرباني و نرمخويي و شكفتگي احوالپرسي و دلجويي ميكرد و مشكلات كارشان را از ميان برميداشت.
هربار كه من به دربار بار مييافتم- در طيّ ده هفته كه در سال 1666 در پايتخت اقامت داشتم پنج نوبت به اين افتخار نائل آمدم- هربار به نرمخويي و مهروري با من به گفتگو ميپرداخت. گرچه مستقيما با من سخن نميگفت و منويات خود را وسيله ناظر اظهار ميفرمود. ناظر به مترجم من ميگفت و او برايم ترجمه ميكرد، و پاسخ من نيز به همين ترتيب به عرض ملوكانه ميرسيد؛ امّا اگر آن روزگاران مانند اين زمان سخن گفتن به زبان فارسي يا تركي ميتوانستم بيگمان معظم له بدون واسطه با من صحبت ميفرمود.
روز بيست و دوّم ارمغانها و هدايايي را كه آورده بودند، ارزيابي و قيمتگزاري كردند. رسم دربار پادشاهان ايران چنين است كه همه هدايايي را كه براي شاه ميآورند در يكي از عمارات بزرگ دربار كه شرابخانه نام دارد و مخصوص نگهداري مشروبات پادشاه است منتقل ميكنند و آنها را تحويل رئيس شرابخانه ميدهند، و روزهاي بعد خبرگاني كه در كار خود ورزيده و صاحبنظرند يكايك آنها را قيمتگزاري ميكنند. پس از پايان يافتن اين كار هدايا را ميان كساني كه مسؤول حفاظت يك نوع جنس ميباشند تقسيم ميكنند. در مثل فرشها را به كسي ميسپارند كه متصدي دستگاههاي فرشبافي شاهنشاه است. توپها و ديگر سلاحهاي جنگ را به مسؤول زرّادخانه شاه تحويل ميدهند، و جواهرها را به خزانهدار ميسپارند.
چيزهاي ديگر نيز به همين ترتيب به متصديان مربوط تحويل ميشود. مسؤولان هر قسمت بايد بدون تأخير نام اشيايي را كه تحويل گرفتهاند با ذكر كامل مشخصات در
ص: 652
دفاتر مربوط ثبت كنند. اين كارها چنان با دقّت و صحّت انجام ميگيرد كه ناشدنيست بر اثر جابهجا شدنها چيزي گم شود؛ و اگر بخواهند خصوصيات همه هدايايي را كه طيّ مدّت دويست سال به پادشاهان ايران تقديم شده معيّن كنند با مراجعه به دفاتر مربوط آسان در مييابند.
روزي كه قرار ارزيابي هدايا بود ناظر مرا هم براي شركت كردن در اين كار دعوت كرد. پيش از رفتن از سفيران پرسيدم آيا مايلند قيمت واقعي هداياي آنها را بگويم يا كمتر يا بيشتر. چون در ايران رسم بر اين جاريست كه هر سفيري هدايايي به دربار تقديم ميكند بايد معادل بيست درصد بهاي آن هدايا را به عنوان انعام به مأموران خاص شاه بدهد. در اين صورت هرچه قيمت هدايا بيشتر در حساب آيد به همان نسبت زيانآورنده هدايا بيشتر ميشود. بنابراين بيشتر سفيران خواهان آنند كه بهاي هداياي آنان كمتر از قيمت واقعي در حساب آيد.
من در وقت مقرّر يعني ساعت نه رفتم. ملك التجّار يا مهتر بازرگانان يكي از بازرسان مخصوص شاهنشاه، زرگرباشي، چند تن از پيشكاران كارخانههاي زربفت- بافي، رئيس كلّ توپخانه، نقاشباشي و ده دوازده نفر از بازرگانان معتبر اصفهان نيز حاضر بودند. پيش از ورود من ارزيابي هدايا آغاز شده بود. هداياي فرستادگان كمپاني فرانسه بدون احتساب قيمت توپها معادل بيست هزار اكو تقويم شد، و قيمت هداياي فرستاده انگليس سه هزار و پانصد اكو در حساب آمد. پس از خاتمه يافتن ارزيابي همه هدايا به شرحي كه سابقا ياد شد به متصديان مربوطه تحويل گرديد. آينهها، چلچراغها، طپانچهها، پردههاي نقاشي و دوربينها به خزانه عمومي واقع در قلعه اصفهان انتقال يافت. در اين مركز هداياي بيشماري از اين انواع كه اروپاييان از جمله مسكويها، تركها و ارمنيها طي دويست سال به پادشاهان ايران تقديم داشتهاند انباشته شده. بيشتر اين نفايس بر اثر مرور زمان و گرد و غباري كه بر رويشان مينشيند بيرونق و فرسوده ميشوند، و اين زيان بدين سبب عارض ميشود كه در ايران نه از اين چيزهاي نفيس و نادر استفاده ميكنند و نه آنها را ميفروشند.
زيرا فروختن نفايس را مغاير و مخالف شؤون و مقام بلند سلطنت ميشمارند؛ از اينرو آنها را به وضعي نامطلوب در گوشهاي رها ميكنند.
فلفل و چاي و عنبر و عصاره ميخك را تحويل شربتخانه كردند. ظرفهاي چيني در قفسههاي مخصوص نگهداري ظروف جا داده شد، و پارچهها نيز در
ص: 653
صندوقهاي خاصّي كه هركدام جاي نگهداري نوعي پارچه است، انتقال يافت.
همان روز پس از صرف ناهار در خانه ناظر، سخن گردان گردان به موضوع شرفيابي فرستادگان كمپاني فرانسه و عامل انگليس و نقار و رقابتي كه بر سر تقدّم و تأخر باريابي روي داده بود انجاميد از من پرسيدند آيا در اروپا هم ميان افراد مهم رسمي بر سر چنين موضوعهاي جزيي و كماهميّت جر و بحث درميگيرد؟ من در حالي كه خنده بر لب داشتم جواب دادم: بلي؛ و حق با آنهاست كه در اين مورد چندين سختگيري و پافشاري كردهاند. رجال سياسي اروپا اتفاقا به چنين موضوعها اهميّت زياد مينهند، و آن را در شمار مسائل مهم و قابل تأمّل به حساب ميآورند.
حتي بسا اتفّاق ميافتد كه دولتها در چنين موارد براي حفظ شؤون خود رودرروي هم ميايستند و خطّ و نشان ميكشند.
ميرآخور كه در آن انجمن حضور داشت گفت: چه نيكبخت و خاطرآسودهاند مسلمانان كه براي اين مسائل سست و بياعتبار هرگز خود را به زحمت و دردسر نمياندازند؛ و حيثيّت و ارزش معنوي خويش را وابسته به اين قيد و بندهاي فاقد ارزش نميدانند.
ضمن اين گفتگوها و نقل خبرهاي تازه اين سخن در ميان آمد كه صبح امروز به فرمان صدراعظم دويست ضربه چوب به پاي يك ملّا زدهاند گناه وي اين بوده كه نامه تظلّمآميز افسران جزء توپخانه را چنان متكلف و مغلق نوشته و ضمن بيان مقصود آنقدر تملق و تعارف مهجور و دور از ذهن به كار برده كه درك معني آن دشوار بوده است. بعد از آن كه ملاي بدبخت طعم تلخ اين تنبيه سخت را چشيد صدراعظم وي را احضار كرد. چون راه رفتن نميتوانست مأموران وي را به حضور بردند. شيخ علي خان پرخاشگرانه به او گفت: صدراعظم آنقدر كار دارد كه فرصت برايش نميماند مدت زيادي وقتش را صرف كشف رمز نوشتههاي تو كند، و مقصود و مأمول عارض را از ميان تحرير تو بيابد. از اين به بعد بايد عريضههاي مردم را چنان ساده و بيتكلّف بنويسي كه مفهومش كاملا روشن باشد، و اگر بار ديگر جز بدين دستور عمل كني ميفرمايم دستت را از تن جدا كنند.
روز بيست و سوّم صدراعظم نامههايي را كه سفيران به حضور شاهنشاه و ناظر نوشته بودند به مترجم شاه كه مردي پرتغالي و برگشته از دين بود، داد تا آنها را به فارسي برگرداند. او پيش بسياري از ايرانيان ادعا كرده بود كه زبان مردم همه
ص: 654
كشورهاي اروپايي را ميداند، در صورتي كه وي جز به زبان مادري خود به هيچ زبان آشنا نبود. از اينرو نامهها را نزد اگوستنهاي پرتغالي فرستاد تا ترجمه كنند امّا به آرزو نرسيد زيرا آنان نيز مانند مترجم پرتغالي از دانش بهره بسيار نداشتند. ناچار مترجم هلنديان را در اين كار به ياري طلبيدند. او مردي عرب بود كه زماني دراز در اروپا زيسته بود، و چون استعداد زيادي در فراگرفتن زبان داشت دو سه زبان آموخته بود. وي رونويس اين نامهها را به رؤساي خود تسليم كرد.
هلنديان براي راه يافتن در كار و امور ديگران بسيار باريكبين و حساسند، مخصوصا در مسائل تجاري كه به نوعي با فعاليتهاي خودشان ارتباط دارد بسيار كنجكاو و دقيق ميباشند امّا به هر روي اين مترجم هم چون زبان انگليسي نميدانست نتوانست نامه پادشاه انگلستان را ترجمه كند؛ امّا دو نامه ديگر را به زبان فارسي برگرداند.
روز بيست و چهارم فرستاده كمپاني فرانسه تحفي را كه براي وزيران آماده كرده بود بدين شرح براي آنان فرستاد. براي اعتماد الدوله يا صدراعظم:
هفده اونس عنبر؛ دو طاقه شال بسيار ظريف و نفيس هندي؛ شش عمامه ابريشمي زرتار؛ يك دستگاه ساعت ديواري كوچك؛ يك دستگاه ساعت بغلي؛ دو ليور چاي.
براي خوانسالار: هفده اونس عنبر؛ سه عمامه ابريشمين زرتار؛ سه كمربند؛ سه عدد ساعت بغلي؛ دوازده ليور چاي؛ هزار و پانصد اكوي نقره.
براي ميرزا طاهر مفتش كلّ دربار همايوني: دو عمامه؛ چهار توپ پارچه خوب هندي؛ سي و چهار پارچه چيني ساخت چين به اندازههاي مختلف؛ سه ليور ميخك؛ سه ليور دارچين، سه ليور چاي؛ سه ليور هل، پنجاه جوزبويا؛ سي ليور فلفل؛ صد و پنجاه اكوي نقره.
ساعت ده همان روز سفير مسكوي را در حالي كه بر يكي از اسبهاي شاه سوار بود به يكي از عمارات كاخ سلطنتي آوردند. اندك زماني بعد صدراعظم و وزيران مهّم هيأت دولت در آنجا حضور يافتند. مذاكرات آنان دو ساعت مدت گرفت. سپس به افتخار او مجلس ضيافتي ترتيب يافت. در اين پذيرايي مجلل و پرشكوه انواع غذا و خوراك گوشت، و اقسام نوشيدنيها بسيار بود. امّا شراب و عرق وجود نداشت. مذاكرات اين سفير جنبه محرمانه داشت. در خاتمه ضيافت وزيران
ص: 655
اظهار داشتند كه سفير مأمور بود حركت فرستاده فوق العاده پادشاه خود را درآينده نزديك به دربار ايران به شاهنشاه عرضه بدارد. ولي بعد فاش شد كه از سوي دوك اعظم پيشنهاد كرده در ائتلاف مسكوي و لهستان عليه عثماني شركت جويد. امّا پادشاه ايران با اين پيشنهاد موافقت نكرد، ولي وعده داد اگر مسكويها و لهستانيها به عثماني حمله برند، و اطمينان دهند بدون شركت و موافقت پادشاه ايران با تركها آشتي نخواهند كرد شاهنشاه به بغداد حمله ميكند. اين فشرده جوابي بود كه به سفير داده شد، او را براي رساندن پاسخ روانه مسكوي كردند. سفير پافشاري و اصرار زياد كرد كه جوابي صريحتر و مطمئنتر به او بدهند؛ ولي صدراعظم با گفتن اين كلمات دهانش را بست و وادار به سكوت كرد. گفت: مسيحيان بسيار بار پادشاهان ايران را عليه عثمانيها برانگيخته و وادار به جنگ كردهاند، امّا هر بار بدون جلب رضا و موافقت پادشاه ايران به جنگ پايان دادهاند و با دشمن صلح كردهاند.
سپيدهدم روز بيست و هفتم صدراعظم مرا به قيد فوريت احضار فرمود. در آن وقت هنوز در بستر بودم، و ستوربان و خدمتگرم در خانه نبودند. به فرستادگان صدراعظم گفتم شما برگرديد همين كه ستوربان و نوكرم آمدند بيدرنگ حضور صدراعظم ميآيم. آنان به خنده گفتند: آقا، چه ميفرماييد، مگر ما جرأت داريم بيآن كه شما را ببريم برگرديم. همان دم يكي از آنان به اصطبل رفت، و يكي از اسبها را به زير زين كشيد. ديگري لباسهايم را آورد و كمك كرد تا بپوشم، و در آن هنگام من زحمتي جز پوشيدن لباسم نداشتم. همين كه پايين آمدم چهار سوار ديگر فرا رسيدند تا من در رفتن شتاب بيشتر كنم. چون نوكرم نبود كه همراه و در قفايم بيايد ناراحت بودم؛ زيرا رسم بزرگان اينست كه هرگز تنها، بيآنكه يك يا دو نوكر پشت سرشان نباشد حركت نميكنند. آنان چون نگراني و ناراحتي مرا دريافتند گفتند ما در اين ساعت جاي نوكرهاي شما را ميگيريم، و پشت سرتان حركت ميكنيم؛ و به وقت بازگشتن نيز نوكراني را مأمور اين كار ميكنيم؛ و توجّه بدين دقيقه مرا آگاه كرد كه در ايران نوكران و فرمانبران چه بسيار ميكوشند كه فرمان مخدومان خود را هرچه زودتر و بهتر انجام دهند. به سخن ديگر اگر بزرگ و صاحبمقامي نوكرش را در پي كسي بفرستد نميتواند پس از مدّتي بي او برگردد و بگويد در خانه نبود يا نيامد، يا او را پيدا نكردم. اين جوابها مورد قبول نيست بايد به هرگونه ميسّر است وي را بيابد و بياورد؛ در غير اين صورت به سختي مجازات ميشود.
ص: 656
من براي آرامش خاطر و خشنودي خاطر فرستادگان صدراعظم، و آگاه شدن از علّت احضارم كه مايه تشويش و نگراني خاطرم شده بود به سرعت هرچه تمامتر حركت كردم. چون به حضور رسيدم صدراعظم فرمود به منظور ترجمه كردن نامههاي پادشاه انگليس و كمپاني فرانسه مرا احضار كرده است. وي همه نامهها را به دستم داد، و به دو تن از منشيانش دستور داد مرا به اتاقي ببرند و در آنجا ترجمه نامهها را بنويسند.
نميدانم ترجمه من پسند صدراعظم نيفتاد يا بر اين نيّت بود براي اطمينان خاطر از صحّت آن ترجمههاي ديگري نيز از آن نامهها داشته باشد. به هر روي من كوشش بسيار كردم آن مراسلات را هرچه زيباتر، رساتر، و درستتر به فارسي برگردانم. سپس رونويسهايي از آن برداشتم. نامه پادشاه انگليس به زبان انگليسي بود. آن را با آب طلا و رنگ سياه روي يك پوست بزرگ دباغي شده نوشته بودند، بالا و حاشيه دو طرف آن به عرض شش انگشت به صورت زيبايي به شيوه مينياتور شده بود. تصوير شاه، نقش اسلحه و سكّهاش ميان يك نقشه و طرح تو در تو و پرپيچ و خم نقش شده بود.
اكنون پيش از آن كه رونوشت نامه پادشاه انگليس را بياورم مناسب ميدانم مقدمة درباره چگونگي ايجاد و استقرار روابط انگليس با ايران به اختصار اشارت كنم.
نخستين مراحل مراوده و ارتباط انگليس با ايران از سال 1613 ميلادي برقرار گرديد. «1» به عبارت ديگر در اين سال پاي انگليسيان به ايران بازشد. مردم در بندر عباس به گرمي و خوشرويي آنان را پذيره شدند، ولي پرتغاليها كه در جزيره هرمز واقع در سه فرسنگي بندرعباس داراي تأسيسات و تشكيلات تجاري گستردهاي بودند،
______________________________
(1)- انتوني جنكينس( Anthony Genkinson )نخستين سفير انگليس به سال 1562 ميلادي برابر 941 خورشيدي در زمان پادشاهي شاه تهماسب به ايران آمد. پس از مدتي جون نو بري( John New Berie )به فكر تأسيس دفتر نمايندگي تجاري در هرمز افتاد، امّا در سال 1583 ميلادي برابر 961 خورشيدي به جهاتي نااميد و منصرف شد. در سال 1615 ميلادي مطابق 993 خورشيدي زمان سلطنت شاه عباس اوّل دو تن از عاملان كمپاني هند شرقي انگليس به نام ريشارد استيل( Richard Steele )و جون كروتر( John Crowther )موفق به تحصيل اجازه تأسيس يك شركت تجاري شدند.
ص: 657
ورود آنها را نامبارك و شوم شمردند. پرتغاليها كه در آن روزگاران خود را مالك مختار امور تجاري در سرتاسر قسمتهاي خاور هند و نواحي مجاور آن ميشمردند هرگز روا نميداشتند در آن منطقه دولت ديگري در منافع تجاري سرشاري كه عايدشان ميشد سهيم و شريك شود. از اينرو درصدد ايجاد موانعي كه برطرف كردن آنها بسيار دشوار باشد برآمدند. از جمله در هرمز كه مهمترين مركز تجاري خليج فارس بود ماليات سنگيني بيش از ملل ديگر بر آنان تحميل كردند. شاه عباس بزرگ پادشاه وقت كه از مناسبات و رقابتهاي تجاري كشورهاي اروپايي آگاهي كامل داشت به انگليسيان اجازه داد در ديگر بنادر كنارههاي ايران به بازرگاني بپردازند. وي به منظور دلگرمي ايشان هدايايي برايشان فرستاد، و چند نفر آنان را در دربار خود پذيرفت و همواره مورد لطف و مرحمت قرار ميداد. سرانجام در سال 1620 ضمن قراردادي آنان را موظف كرد پرتغاليها را از صحنه خليج فارس بيرون برانند. زيرا آنان نه تنها در كار بازرگاني ايرانيان مشكلات و موانع بسيار ايجاد ميكردند، بلكه به مردم توهين و بياحترامي روا ميداشتند. نتيجه اين كه بازرگانان ايراني وقتي به قصد تجارت راهي هند ميشدند و به هرمز ميرسيدند و اجازه عبور ميخواستند رئيس گروه پرتغاليهاي مستقر در هرمز از آنها ميپرسيد مقصودشان از رفتن به هند چيست، و وقتي ميفهميدند براي خريدن چه كالاهايي به آنجا سفر ميكنند آنان را به انبارهاي امتعه خود ميبردند. انبوه كالاهاي مورد نظرشان را به ايشان مينمودند و ميگفتند اينست كالاهايي كه شما طالب خريدن آنها هستيد؛ همينها را بخريد.
اگر كافي نبود و پولتان باقي ماند آنوقت اجازه ميدهيم به هند برويد.
نه تنها با بازرگانان ايراني بدين درشتي و ناهمواري رفتار ميكردند، بلكه برخوردشان با تاجران بيگانه نيز چنين بود، و آنان ناچار ميشدند بدون خريدن چيزي دست خالي به مبدأ حركت خود بازگردند يا اين كه كالاي مطلوبشان را به نرخي كه پرتغاليها تعيين ميكردند بخرند. شاه عباس چند بار درباره اين رفتار زشت و ناهنجار مسؤولان تجاري پرتغاليها به حاكم آنجا اعتراض كرد و اظهار عدم رضامندي و انزجار كرد؛ اما هر بار جوابهاي تند و دور از نزاكتي كه منجر به اعتراضات تازه ميشد ميشنيد. سرانجام شاهنشاه تصميم كرد قدرت و سلطه آنان را درهم بشكند. امّا ايران براي رسيدن به اين هدف فاقد كشتيهاي جنگي بود، و بدون ايجاد وسيله به هيچ تدبير نميتوانست نيروي خود را به هرمز كه مركز استحكامات و
ص: 658
قلاع آنان بود منتقل كند. بنابراين براي وصول به اين هدف به انگليسيان روآورد.
آنان نيز پيشنهاد ايران را در مورد انعقاد قراردادي كه به سود طرفين باشد پذيرفتند.
سرانجام پس از مذاكرات مفصل قراردادي تحت اين شرايط ميان ايران و انگليس بسته شد. دو طرف قرارداد با هزينه مشترك به كليّه قلعهها و استحكامات پرتغاليها در خليج فارس حمله خواهند كرد. در جريان اين حمله كشتيهاي انگليسي موظفند نيروي ايران را در جزيره هرموز و كليّه مناطقي كه لازم باشد پياده كنند و با تمام قدرت از رسيدن نيروي تازه نفس از راه دريا به كمك پرتغاليها جلوگيري نمايند.
كليّه نواحي و سرزمينهايي كه دشمن تخليه ميكند و به تصرّف متحدين درميآيد از آن ايران خواهد بود امّا همه غنائم به تساوي قسمت ميشود. پس از رانده شدن پرتغاليها از جزيره هرموز و نواحي مجاور آن مركز بازرگاني به بندر عباس منتقل خواهد شد، و نه تنها كشتيهاي انگليسي در جريان تجارت و رفت و آمد به اين بندر هميشه از پرداخت هرگونه ماليات و عوارض معاف خواهند بود، بلكه در سود حاصل از عوايد گمركي متساويا با ايران سهيم خواهند بود. انگليسيان متعهدند براي تأمين آزادي بازرگاني و صيانت آبهاي خليج فارس براي رفت و آمد كشتيهاي تجاري و جلوگيري از تعرضات احتمالي پرتغاليها چهار يا دست كم دو فروند كشتي جنگي آماده نگهدارند.
حاصل اين قرارداد اين بود كه در سال 1623 هرمز و دو جزيره مهم نزديك آن از تصرّف پرتغاليها بيرون شد، «1» و از همان هنگام اختلافات ميان دو طرف متعاهد روي نمود. ايرانيان كه غالبا براي شانه خالي كردن از تعهدات خود هزاران نيرنگ و ترفند به كار ميبرند به بهانههاي گوناگون در اجراي مفاد پيمان سست شدند. انگليسيان نيز كه بدين اميد در بيرون راندن پرتغاليها از هرمز به ايران ياري كرده بودند تا غنائم بسياري نصيبشان شود، بيش از حدّ انصاف به غارتگري پرداختند. ايرانيان هم به تلافي اهميّت و ارزش مساعدت انگليسيان را در تصرّف كردن استحكامات پرتغاليان، و آزاد ساختن هرمز و جزاير و سرزمينهاي مجاور آن خوارمايه گرفتند، و اندك اندك از ياد بردند، و سال به سال از سهميه درآمد ايشان از گمركات بندرعباس ميكاستند؛ چنان كه بسيار سال نگذشت كه سهم ايشان به نيم آنچه حقشان بود كاهش يافت، و پس از سپري شدن چند سال ديگر بيش از
______________________________
(1)- استحكامات هرمز سوّم مه 1622 برابر 1001 خورشيدي سقوط كرد.
ص: 659
سالي هشت يا ده هزار ليور به ايشان داده نميشد؛ و اين در شرايطي بود كه درآمد گمرك بندرعباس در هر سال از هفتصد هزار تا هشتصد هزار ليور تجاوز ميكرد.
شگفت اين كه ايرانيان اصرار ميورزيدند كه در مقابل دادن اين مبلغ مختصر رسيد صدي پنجاه كلّ عايدات را از انگليسيان بگيرند. دستاويز دولت ايران براي كاستن سهميه كمپاني تجاري انگليس از درآمد گمركات بندرعباس اين بود كه كمپاني به تعهّد خود داير بر نگاهداشتن چهار يا دو فروند كشتي جنگي براي صيانت آبهاي خليج فارس عمل نكرده و تقريبا از بدو انعقاد قرارداد هرگز يك كشتي هم در آبهاي ساحلي ايران نداشته است. همچنين اعضاء و مأموران كمپاني انگليس همواره كالاهاي بسياري را كه متعلّق به ايشان نيست وارد بندر ميكنند، و به اعتراضهاي مكرّر مأموران ايران در بندر توجّه و اعتنا ندارند. از اينها بدتر و زيانبارتر هر سال مبلغ زيادي طلا و نقره ايران را به طريق قاچاق بيرون ميبرند.
باري، انگليسيان مدتي وضعي را كه پيش آمده بود تحمّل كردند؛ امّا چون كمپاني بيش از آن تاب شكيبايي و زيان نداشت در سال 1670 از پادشاه انگلستان دادخواست، و از او استدعا كرد ضمن نامهاي مظالمي را كه در ايران بر كمپاني وارد آمده به پادشاه ايران بنمايد، و بخواهد دولت ايران شرايط قرارداد را كاملا رعايت و اجرا كند، و خسارات رفته را جبران نمايد.
اتفاق را در جريان اين احوال از طرف پادشاه ايران فرماني به فرستاده كمپاني انگليس رسيد كه طبق مفاد آن مأموران ايران در بندرعباس موظّف بودند هر سال مبلغ چهل و پنجهزار فرانك به كمپاني بپردازند، و از هر مقدار و هر نوع كالا كه كمپاني وارد ايران ميكند گمرك نگيرند. امّا چون كمپاني بدين تسهيلات و كمكهاي مالي قانع نبود بار ديگر از پادشاه متبوع خود استدعا كرد در اين مورد نامه تندي به شاه ايران بنويسد و براي كمپاني بفرستد. تقاضاي كمپاني مورد قبول پادشاه انگلستان قرار گرفت، و اين همان نامه بود كه صدراعظم مرا براي ترجمه كردن آن احضار كرده بود؛ و اينست برگردان آن نامه:
شارل دوّم كه به مشيّت و عنايت پروردگار پادشاه انگلستان، اكس، فرانسه، ايرلند و پاسدار دين است به پادشاه معظم و توانمند شاه سليمان امپراتور پارس، مدي، هيركاني، و بسيار ديگر از سرزمينهاي پهناور؛ ما به وسيله مدير كمپاني هند شرقي انگليس از جلوس آن اعليحضرت بر اريكه سلطنت نياكان نامور و
ص: 660
پرافتخار خود، و امن و آرامش و آسايشي كه بر اثر كارداني و رأفت آن پادشاه بزرگ در سراسر كشور پهناور ايران گسترده شده آگاه و شادمان شديم و بسيار آرزومنديم كه خورشيد خوشبختي و شكوه و جلال آن اعليحضرت پيوسته در كمال بلندي و تابندگي باشد، و پروردگار توانا شما را هميشه در سايه توجهات خود قرين سرفرازي و بلندنامي، و برخوردار از همه نعمتهاي مادي و معنوي بدارد. كمپاني هند شرقي انگليس متضرعانه به دربار ما معروض داشته كه پنجاه سال پيش معاهدهاي با شاهنشاه فقيد شاه عباس كبير يكي از بزرگترين نياكان نامور شما منعقد كرده، و آن پادشاه معظم به پاداش خدمات بزرگي كه كمپاني هند شرقي انگليس به هزينه خود در كار تسخير و تصرّف قلعه كيشميش( Kichmiche )و شهر و جزيره هرمز كرده معظم له افزون بر اعطاي امتيازات ديگر موافقت فرمودهاند نيمي از حقوق و عوارض گمركي كه از بازرگاني اعم از راه دريايي يا زميني گرفته ميشود متعلق به اين كمپاني باشد. اكنون اين كمپاني شكايت دارد كه سالهاست مأموران آن اعليحضرت سهمي بسيار اندك كه از يك هزار تومان تجاوز نميكند به كمپاني ميدهند، و حال آن كه درآمد گمركات مذكور از سي هزار تومان بيشتر است. اينك با اشتياق زياد و توجّه به مراتب مودت و دوستي كه از زمان قديم ميان دو ملت وجود داشته و دايم در تزايد است اميد دارد به طريق منصفانه خسارات وارد به كمپاني جبران شود و موجباتي فراهم آيد كه آن اعليحضرت عدالت كامل را نسبت به كمپاني رعايت كنند، و بفرمايند كليّه مطالبات كمپاني از بابت بقاياي حقوق معوقه يعني باقيمانده سهم صدي پنجاه تأديه شود، و مؤكّدا دستور فرمايند در سالهاي آينده حقوق كمپاني كاملا رعايت گردد، و وزيران را موظّف فرمايند از اين پس با پرداخت نصف درآمد گمركات به كمپاني موجبات آسودگي خاطر مديران آن را فراهم كنند تا دوستي صميمانه و صادقانه ميان دو ملّت همچنان برقرار و مستدام بماند. به همين آرزو و اميد اعليحضرت همايون را به خداي قادر مطلق ميسپارم.
صدراعظم وقتي دريافت كه انگليسيان قدر حمايت و عنايتي را كه دو سال پيش در حقّ ايشان بهجا آورده نشناختهاند، و به جاي اظهار سپاسگزاري به پادشاه خود درباره مسائل مادي شكايت برده، چنان آزرده خاطر شد كه خويشتنداري نتوانست. مترجم كمپاني را احضار فرمود و به او چنين گفت: اين تو هستي كه انگليسيان را وادار و تحريك ميكني تا با مطرح و تجديد كردن مسائل كهنه و از
ص: 661
يادرفته ما را ناراحت و خسته كنند؛ و باز تو هستي كه با دو ذراع سقرلات قبايي ميدوزي، بر تن يكي از منشيان راست ميكني، و او را به عنوان سفير به دربار شاه ايران معرفي ميكني. اگر انگليسيان در زمانهاي گذشته يك بار خدمت و مساعدتي به ايران كردهاند هزار بار پاداش آن را دادهايم، و حق ندارند بر ما منت بنهند و بيش از آنچه دادهايم چيزي طلب كنند. از اين گذشته ما در بستن قرارداد هيچگاه پيشقدم نبودهايم و اين انگليسيان بودهاند كه سود و صلاح خويش را در انعقاد اين قرارداد تشخيص دادهاند و پيشدستي كردهاند. ما بيش از آنچه بايد، دادهايم و از اين پس رعايت حال كمپاني را نخواهيم كرد.
عامل انگليسي از طرح دعوي خود طرفي نبست، امّا براي اين كه سركوفته و دست خالي بازنگردد جواب نامه پادشاه انگلستان را كه سر به مهر بود به وي سپردند.
حقيقت اينست كه جواب درشت و ناهموار صدراعظم به نماينده كمپاني خلاف نزاكت و آداب سياسي بود، زيرا رعايت كليّه جوانب و مواد قراردادها در عرف بينالملل واجب و لازم مينمايد. امّا بايد اقرار و اعتراف كرد كه انگليسيان نيز حق نداشتند تا مدّتي نامحدود به آزادي و بدون پرداختن عوارض گمركي در ايران بازرگاني كنند، و هر سال پنجاه هزار ليور به ازاي خدمتي كه پنجاه سال پيش انجام كرده بودند و هزاران بار پاداش آن را گرفته بودند طلب كنند.
امّا نامههايي كه فرستاده كمپاني فرانسوي به عنوان شاه و ناظر فرستاده بود چنان ناهنجار و نامناسب بود كه در خور آوردن نيست. اين نامهها روز اوّل مه 1671 نوشته شده بود، و در آن بدون مناسبت پيروزيهاي پادشاه فرانسه بر هلنديها شرح شده بود، و حال اين كه اين اتّفاق سال بعد روي نموده بود. همچنين باز بدون ارتباط و مناسبت در آن درج شده بود كه درآينده بسيار نزديك به طور كلّي دشمن از پاي در خواهد آمد. در نتيجه واقعيت اين نكته كاملا آشكار و مسلم شد كه روحانيان وقتي از كارهاي معنوي و اخروي كه وظايف خاصّ آنهاست به امور سياسي و دنيوي بپردازند حاصل آن جز خسارت و دردسر و سرافگندگي نخواهد بود. در اين مورد چون نامههاي فرستاده كمپاني فرانسوي به رهنمايي و تلقين و تقرير رئيس گروه مبلغان كاپوسن مقيم اصفهان تنظيم يافته بود چنين مطالب نادرست و نامناسب در آنها درج شده بود.
ص: 662
انگليسيان و هلنديان آسان به اين مخالفتگوييها و ياوهنويسيها پي بردند.
مجعول بودن و بيمايگي اين نامهها در نظر مقامات ايران نيز كاملا آشكارا شد زيرا ضمن آنها به اعزام دو نماينده كه از نظر مقام برابر و همپايه بودند اشاره شده بود، و حال آنكه در نامهاي كه آقاي گستون پس از ورود به بندر عباس به عنوان ناظر نوشته بود، و نيز در نامههايي كه به نام حاكم و عاملان مهم محل فرستاده و در آن خبر ورود خود را نوشته بود، هيچ اشاره به آمدن همكار ديگري نكرده بود؛ و بيشتر افراد مؤثر بر اين واقعيت آگاه بودند كه وي تنها به ايران آمده و همكاري نداشته است.
مقامات ايران نيز آگاهي كامل داشتند كه پس از درگذشت آقاي گستون همراهان وي براي اتخاذ تصميم درباره كارهايي كه در پيش داشتند مدتي در شيراز به مشورت نشستهاند. همچنين بعد از مرگ گستون به حاكم شيراز خبر داده بودند چون مأموريتي ندارند تصميم كردهاند به بندر عباس برگردند.
يك روز كه در خانه ناظر بودم داستاني شنيدم كه مربوط به همين نامه بود و خندهآور بود. توضيح اين كه وقتي ناظر نامه را در حضور شاه ميخواند طنز ظريفي درباره نام فرستادگان كمپاني فرانسوي در ذهن شاهنشاه خطور يافته بود، و بر زبانش گذشته بود. اين فرستاده ژونشر( joncheres )نام داشت كه اگر در تلفظ آن كمي تغيير داده ميشد جوانشير ميشد، و نام يكي از سه فرستاده سابق ببر( Beber )بود كه در خط فارسي ببر خوانده ميشود. شاه از شنيدن مكرّر اين اسمها سخن ناظر را قطع كرده بود و فرموده بود: اينها چه چيز است كه بازرگانان فرانسوي مينويسند اوّل ببر پير را ميفرستند، و حالا يك شير جوان. اين جناس مايه انبساط خاطر حاضران در مجلس شده بود.
روز سي و يكم به ديدار فرستادگان فرانسه و انگليس رفتم و به آن دو خبر دادم به دستور صدر اعظم متن نامه آنها را به فارسي برگرداندهام. فرستاده انگليس به شنيدن اين خبر شادمان شد به گرمي و لطف هرچه تمامتر سپاسگزاري كرد و گفت كمپاني هند شرقي انگليس از من متشكر خواهد بود. آنچه بيشتر فرستاده را مسرور كرد اين بود كه به وي اطمينان دادم در ترجمه كردن نامه كاملا امانت را رعايت كردهام، و هرچه در آن بوده بيآنكه چيزي از آن بكاهم يا كلمتي بر آن بيفزايم آوردهام. ذكر اين نكته مناسب مينمايد كه مترجمان محل از بيم آنكه مبادا ترجمه برخي از جملات نامه مايه خشم و غضب وزيران شود، و بلاي آن دامنگير خودشان
ص: 663
شود از آوردن آن جملههاي ناخوشايند خودداري ميورزند.
ساعت سه صبح روز اوّل اكتبر شاه به عزم رفتن قزوين از اصفهان بيرون شد.
چون اخترگران تشخيص داده بودند اين ساعت براي سفرهاي دور بسيار خوشيمن و مبارك است شاه در اين ساعت از قصرش بيرون رفت و در هزار جريب واقع در حدّ نهايي طول اصفهان، نيم فرسنگي قصرش فرود آمد. مادر و سوگليهاي شاه نيز در همين ساعت با او حركت كردند.
صبح روز دوّم براي تماشاي شرابخانه پادشاه و ديدن تداركاتي كه براي حمل كردن آماده شده بود رفتم. مدير شرابخانه با نهايت نظرنوازي و مهرباني اجازه داد تمام آن وسايل و لوازم را به دلخواه ببينم. اينها عبارت بود از چند دست قاشق بسيار عالي، مقداري كاسه، چندين ساغر، چندين پارچه زير جام و بشقاب و سيني و پارچ و تنگ آب و بطري و تفدان همه از طلاي خالص كه بعض آنها ميناكاري، برخي گوهرنشان، و بعضي مزيّن به مرواريد بود. بهاي اين همه نفايس چندان بود كه به وهم نميگنجيد. بعضي از ساغرها آنقدر بزرگ بود كه وقتي پراز شراب ميشد برداشتن آن با يك دست ممكن نبود. همچنين فنجانهايي كه خاص سفره شاه ساخته شده بود وجود داشت. به اينها هزار پيشه يعني هزار خيال ميگويند، و وجه تسميهاش اينست كه هركس اين پيمانه را چند بار پركند و بياشامد چنان مست و بيخويشتن ميشود كه خيالات و اوهام بر او چيره ميگردد. برخي از اين فنجانها نيم ستيه «1» و برخي ديگر سه شوپين( Chopine )و فنجانهاي معمولي يك پينت( Pinte )گنجايش دارد.
ميان اين همه نفايس آنچه بيش از همه در نظر من نادر و شاهانه جلوه كرد يك دو جين قاشق شبيه ملاقه به درازاي يك پا، و بزرگيشان به تناسب طولشان بود.
اينها براي برداشتن آبگوشت و مايعات ديگر به كار ميرفت. اين ملاقههاي طلا مينانشان و دستههاشان مزيّن به ياقوت بود، و در آخر دسته هر يك الماسي به وزن شش قيراط نشانده شده بود. به نظر من اين يك دوجين ملاقه بيش از شانزده هزار اكو ميارزيد. امّا دسته بلند اين ملاقهها نبايد مايه تعجّب شود زيرا در مشرقزمين رسم بر اين است كه هنگام غذا خوردن روي فرش مينشينند و از ميز استفاده نميكنند.
______________________________
(1)- هر سيتيه تقريبا معادل نيم ليتر است.
ص: 664
بنابراين بايد دسته ملاقه آن چنان باشد كه براي برداشتن هرگونه مايعات متناسب باشد.
بيشتر اواني و ساغرها و قاشقها و ملاقهها عتيقه هستند و تا كسي آنها را به چشم خود نبيند نميتواند ظرافت و نفاستشان را درآينه خيال تصوّر كند. من بارها كوشيدم كه از مقدار و بهاي آنها آگاه شوم؛ با اين كه تعداد و مشخصات اين اشياء نادر در دفاتر مخصوص به شرح تمام ثبت شده، و در صورت موافقت رئيس شرابخانه آسان آگاه ميشدم، امّا به آرزويم نرسيدم. و وي به پرسشهايي كه در اين موضوع ميكردم اين جواب مبهم را ميداد: عدّه اينها بسيار زياد، و قيمتشان نامعلوم است؛ امّا آنچه من ديدم بيگمان چندين ميليون ارزش دارد.
مسؤول نگهداري ظروف و اواني شاهنشاه روزي به من گفت: در آبدارخانه شاه افزون بر چهار هزار قطعه ظرف زرين يا زرنشان و مرصّع به انواع جواهر وجود دارد. اين شخصيّت خوب و مهربان مرا به ناهار دعوت، و آنقدر به من شراب و عرق تعارف كرد كه مدّت يك ربع ساعت سرم به شدّت سنگين شد و به دوران افتاد؛ زيرا شرابي گيرا و مردافگن بود و عرقش قويتر. اگر عرق همانند الكل سريعالاثر و بيحالكننده نباشد در نظر ميخواران ايراني خوب و خالص نمينمايد. و اگر شراب تند و آسان وجد نيافريند خوش و بيغش نيست. به سخن ديگر شراب و عرقي دلخواه است كه هرچه زودتر و بيشتر مستي آورد. مسؤول آبدارخانه شاه به آيين و رسم ايرانيان از من پذيرايي كرد؛ از اينرو در آغاز غذا خوردن چند جام پياپي از همان مشروبهاي بيغش مردافگن به من خوراند. در ايران به مشروبي كه ما «ون» ميناميم شراب ميگويند، و به طور كلّي هر نوع آشاميدني را مشروب مينامند، و دور نيست كلمات «سربه»( Sorbet )و «سيرو»( Sirop )از شراب مشتق شده باشد.
گفتني است كه مسلمانان راستين شراب و عرق را نجس و حرام ميدانند، حتّي بردن نام شراب و عرق در حضور ايشان خطاي محض و گناه نابخشودني است.
روز سوّم معادل هزار پيستول از جواهراتم را به همسر مجتهد بزرگ كه خواهر شاه فقيد بود فروختم. وقتي معامله انجام يافت شاهزاده خانم پيغام فرستاد چون سفر شاهنشاه در پيش است و به آنچه پول نقد دارد نيازمند است بابت بهاي جواهرات يك سفته دو ماهه يا يك سيني طلا ميدهد. من صلاح خويش را در قبول سيني طلا دانستم، و عصر همان روز به كاخ شاهزاده خانم احضار شدم. همين كه به آنجا
ص: 665
رسيدم خواجهسرايي كه پيشكار عمه شاه بود سيني طلايي را كه قريب ششصد اونس «1» وزن داشت آورد. من مردي هندي را كه در شناختن طلا و نقره كاملا خبره و صاحبنظر بود همراه آورده بودم. او سيني را با دقّت هرچه تمامتر امتحان، و ارزش آنرا برابر بيست و سه قيراط و نيم معيّن كرد؛ و گفت به اين قيمت خوش ميارزد. من هر اونس را به بهاي پنجاه و شش فرانك حساب كردم، و ميخواستم سيني را به صورت معامله قطعي بخرم، اما شاهزاده خانم اجازه نداد، و به عنوان گروگان تصرّف كردم.
شامگاهان به دربار رفتم تا طلبهايم را از بعض بزرگان كه در آنجا جمع آمده بودند بگيرم. خوانسالار شاهنشاه، حاجب خاص، پيشكشباشي از آن جمله بودند.
آنان از من خواهش كردند فرستاده كمپاني فرانسه را ملاقات كنم و به او بگويم كه درباريان از امتناع وي از پرداختن حقوق مخصوص هدايايي كه به پيشگاه شاه تقديم داشته است در شگفت ماندهاند. او بايد بداند كه سفيران و بر اطلاق همه كساني كه به هر عنوان هدايايي پيشكش شاه ميكنند بايد اين حقّ مخصوص را بپردازند، زيرا حقوق و مواجب بيشتر مأموران دربار از همين محلّ تأمين ميگردد، و خودداري سفير كمپاني از پرداختن اين حق بر خلاف عرف و رسم جاري دربار ميباشد.
اين آقايان با غرور و قاطعيّت تمام كه من از شرح و بسط آن خودداري ميورزم حقّ مسلّم خود را طلب ميكردند. چند تن ديگر از حاضران كه خويش را ذينفع ميشمردند با تأكيد تمام سخنان آنان را تأييد، و مرا به رساندن پيغامشان تشويق ميكردند، و من بر اثر اصرار و سماجت ايشان پيغامشان را به فرستاده كمپاني بردم. سفير كمپاني كه از اين رسم باخبر بود جواب داد: نخستين باري كه درباريان در اين موضوع با من سخن گفتند به ايشان جواب دادم كه من هديهاي تقديم شاهنشاه كردهام و هرگز بر اين قصد نبودهام كه چيزي به ايشان بدهم و بر نيّت خود باقي هستم، و موردي براي تغيير دادن آن پيش نيامده. آنگاه فرستاده كمپاني از من خواهش كرد همين جواب را به ايشان برسانم.
از سخنان سفير كمپاني چنين استنباط كردم كه به وي گفته بودند ناظر ميتواند او را از اداي اين حق معاف دارد. به راستي هم ناظر به نفع سفير اقدام كرده
______________________________
(1)- هر اونس معادل 59/ 30 گرم است.
ص: 666
بود و عريضهاي كه وي در اينباره به پيشگاه شاهنشاه معروض داشته بود رسانده بود؛ امّا شخصيتهايي كه در اين موضوع ذينفع بودند نيز آرام ننشسته بودند و در مقابل عريضهاي به شاهنشاه تقديم كرده بودند. صدراعظم در اين مورد خاصّ بيطرف بود، و اظهارنظر نميكرد. اما سفير كمپاني به اين عذر متعذّر بود همكارش كه اختيار تام و آزادي عمل داشته ضمن سفر درگذشته، و وي اجازه ندارد و نميتواند از اين بابت ديناري بپردازد، و پا از دايره اختيارات خود بيرون نهد. متقابلا بزرگان دربار تأكيد ميكردند كه پرداخت اين حق رسم جاري و مستمر دربار ايران، و محلّ تأمين مواجب ايشان است. سرانجام شوراي سلطنتي رأي بر اين داد كه از برجستگان و بزرگان انگليسيان، پرتغاليان و هلنديان مقيم پايتخت ايران استعلام شود آيا تاكنون سابقه داشته كه سفيران يا فرستادگان كشورهاي خارجي از پرداختن اين حقوق معاف شده باشند.
وقتي مترجمان اين سفارتخانهها در دفتر پيشكشنويس حضور يافتند و دفاتر مربوط را با دقّت تمام مطالعه كردند متفقا اظهار داشتند طبق ضوابط موجود تاكنون هيچيك از سفيران و فرستادههاي كشورهاي بيگانه از پرداختن اين حقوق بخشوده نشدهاند و فرستاده كمپاني فرانسه موظف به اداي آنست. با اين همه موافقت شد از فرستاده كمپاني فرانسه بيش از ده هزار و هشتصد ليور مطالبه نشود.
ميزان حقوق مخصوص در اصل معادل پانزده درصد بهاي هديه بوده امّا بر اثر سوءاستفاده اندكاندك به بيست و پنج درصد رسيده است. ده درصد اين مبلغ از آن خوانسالار است كه بايد عادلانه ميان خود و يساولان دربار كه عدهشان بيست نفر است تقسيم كند، امّا هرگز چيزي به آنها نميدهد. پانزده درصد باقيمانده متعلق به خزانهدارباشي، زرگرباشي، مباشران تالارهاي صنايع مستظرفه و مخازن شاهنشاه است. همه هدايايي كه تقديم شاه ميشود در اين مخازن نگهداري ميگردد.
در همين روز، خوانسالار الماسي را كه پنجاه و سه قيراط وزن داشت و از آن ملكه مادر بود به اقساط هجده ماهه و مبلغ صد هزار فرانك به نام شاه به انجمن بازرگانان ارامنه فروخت. اين شخصيّت سخت مايل بود كه آن را با برخي از جواهرات من معاوضه كند، امّا چون به اين سوداگري رضا نبودم، و از سوي ديگر ملكه مادر از داشتن آن سير و بيزار شده بود و مايل بود به هر قيمت، و به هر صورت آن را از خود دور كند خوانسالار جمعيّت بازرگانان ارامنه را به خريدن آن ناچار كرد. بازرگانان ارامنه
ص: 667
حاضر به خريدن اين پاره الماس نبودند، امّا چون نميخواستند ملكه مادر از آنان رنجيده خاطر شود، و خوانسالار نيز به سختي آنان را تحت فشار قرار داده بود مجبور به خريدنش شدند. امّا اگر جمعيّت بازرگانان ارامنه هفتصد يا هشتصد پيستول به ناظر رشوه يا پيشكش ميداد از قبول اين معامله اجباري رهايي مييافت. هشت روز بعد جامعه بازرگانان ارامنه راضي شد اين الماس را با تخفيف يك سوّم قيمتي كه خريده بود به من بفروشد.
روز چهارم فرستاده كمپاني فرانسه اجازه يافت با صدراعظم ملاقات كند.
وي ساعت ده صبح وارد تالار پذيرايي كاخ صدراعظم شد. ناظر و چند تن از وزيران در آنجا حضور داشتند نامههاي سفير و فهرست درخواستهاي او روي قالي گذاشته شده بود. صدراعظم از وي پرسيد در مقابل معافيّت از پرداخت عوارض گمركي و ماليات، و ديگر تسهيلات و مزايا، چه چيزها و چه امتيازاتي به دربار ميدهد. وي كه خود را براي جواب دادن به اين پرسشها آماده نكرده بود خواهش كرد رييس گروه مبلغان را به حضور در جلسه بخوانند. چون آمد به نمايندگي از سوي فرستاده كمپاني گفت وي اجازه و صلاحيّت ندارد كه درباره عقد قرارداد يا گفتگوهايي از اينگونه مذاكره كند. فقط مأمور تقديم هديه به پيشگاه شاهنشاه است و مجاز است از دربار تقاضا كند همان امتيازاتي كه در زمان پادشاهي اعليحضرت فقيد به كمپاني اعطا شده تسجيل و تنفيذ شود.
وزيران گفتند نخستين گروه نمايندگان كمپاني كه در سال 1665 به دربار ايران بار يافتند متعهّد شدند در برابر امتيازات مهمّي كه به ايشان اعطا شد پس از سپري شدن سه سال نمايندگان جديدي به دربار شاهنشاه ايران بفرستند، و نيز متعهد شدند نمايندگان تازه افزون بر تقديم هداياي ارزشمند قراردادي تجاري كه نفع مشترك داشته باشد منعقد كنند، و به اطمينان همين مواعيد شاهنشاه در بدو سلطنت خود اعطاي امتيازات مذكور را تأييد فرمودند.
سپس صدراعظم در ادامه سخنانش افزود انگليسيان همين امتيازات را كه شما در طلب آن ميكوشيد در برابر مساعدتهاي مؤثري كه براي پس گرفتن هرموز به ايران كردهاند به دست آوردهاند. پرتغاليها نيز به ازاي سرزمينهايي واقع در خليج كه به ايران تسليم كردهاند به كسب چنين امتيازات نائل آمدهاند. هلنديها نيز به پاداش و جبران خريدن ششصد عدل ابريشم در هر سال به قيمت يك سوّم بيش از بهاي بازار
ص: 668
موفّق به دستيابي چنين امتيازات شدند.
رئيس گروه مبلّغان دگربار از سوي فرستاده كنوني فقط مأموريت دارد هدايايي كه گستون همراه آورده بود به پيشگاه شاهنشاه تقديم، و تثبيت امتيازات اعطايي را تقاضا كند.
صدراعظم نگاهش را به سوي وزيران متوجّه كرد، و با حالت جدّي گفت:
به نظر من اظهارات رئيس گروه مبلغان با حقيقت و واقعيت موافقت و مطابقت دارد زيرا بسيار بعيد مينمايد كمپاني فرانسه براي گفتگو درباره چنين قرارداد مهم جواني را كه تازهكار و فاقد تجربه كافي است اعزام بدارد؛ امّا دگربار رو به رئيس گروه مبلغان كرد و گفت ولي اظهارات شما با آنچه در عريضه تقديمي فرستاده كمپاني به پيشگاه شاهنشاه آمده مباينت دارد؛ زيرا در آن تشريح شده كه آقاي گستون و ژونشر داراي اختيارات و اعتبار مساويند، و قصد كمپاني از اعزام اين دو اينست كه اگر يكي در راه در گذرد ديگري جانشين او باشد، و وظايف مشترك را انجام دهد.
رئيس گروه مبلغان در برابر اين ايراد مواجه با اشكال و سرشكستگي شد، و كوشيد اين تعارض مسلّم را به نوعي توجيه كند، اما سعيش بيفايده ماند و اظهاراتش چندان سست و بيمايه بود كه هيأت وزيران آن را قابل جواب گفتن ندانست. سپس صدراعظم به تفصيل تمام مساعدتها و مرافقتهايي را كه اولياي امور ايران از سال 1664 بدو آغاز گفتگوهاي تجاري ميان فرانسه و ايران به آن كشور انجام داده بودند بيان كرد و گفت ايران بيآنكه از بازرگانان فرانسوي حقوق گمركي طلب كند دست آنان را در ايران بازگذاشته و هيچگونه مساعدتي از آنان دريغ نداشته است، امّا كمپاني هند شرقي فرانسه به جاي اين كه وعدههاي كتبي گروه اوّل نمايندگان خود را جامه عمل بپوشاند، بيآنكه در مقابل آن همه مرافقتها چيزي ارائه دهد درخواست تزييد و تمديد مساعدت ميكند، و مستشار فرستاده كمپاني كه در برابر سخنان استوار و مستدلّ صدراعظم سخني قانعكننده و در خور گفتن نداشت وعدههاي خوشي را عنوان و اظهار كرد. سرانجام در پايان يك رشته گفتگوهاي طولاني صدراعظم گفت به هر صورت خلاصه اين مذاكرات به عرض شاهنشاه مفخّم ميرسد، و معظم له با رأفت و سخاوتي كه سرشته با طبع بلند ايشان است بيگمان درخواستهاي كمپاني را مورد توجّه قرار ميدهند و اميدوار است كار به مراد و دلخواه كمپاني پايان يابد، و او
ص: 669
ميتواند مدير كمپاني را به عنايات و كرامات شاهنشاه مستظهر و اميدوار بدارد، و اطمينان دهد كه وزيران ايران براي پيشرفت روابط بازرگاني ميان دو كشور از هيچگونه مساعدت شايسته دريغ نميدارند.
مذاكره ميان هيأت وزيران ايران و فرستادگان كمپاني بدينسان پايان پذيرفت؛ پس آنگاه سفره رنگيني گسترده شد و فرستاده كمپاني و همراهانش يك ربع ساعت پس از صرف ناهار به جايگاه خود بازگشتند.
فرداي همان روز مسؤول كمپاني انگليس در ايران با هيأت وزيران درباره موارد مشابهي به گفتگو و مذاكره پرداخت و با لحني گلهآميز اظهار داشت بسيار ميگذرد كه اولياي امور ايران برخلاف قرارداد فيمابين دولت انگلستان را از درآمد صدي پنجاه گمركات بندر عباس محروم داشتهاند. از اين گذشته مدتيست كه رفتار مأموران ايران اصولا با انگليسيان دوستانه نيست، و نسبت به آنان بياحترامي ميكنند، چنان كه وقت خارج شدن اتباع انگليسي در بازرسي اثاثه و چمدانهاي ايشان بيش از حدّ معمول دقّت و تجسّس ميكنند، و با نظر بدبيني و بدگماني در ايشان مينگرند، و حق العبور ميطلبند.
صدراعظم جواب داد اگر اين كارها روي نموده مأموران خودسرانه انجام دادهاند، غرض خاصّي در ميان نبوده و دستور داده ميشود از اين پس در برخورد با افراد بيگانه آرام و مهربان باشند. امّا نبايد انكار كرد و ناديده گرفت كه مأموران نيز در بازرسيهاي خود راه خطا نرفتهاند زيرا بر سر همه زبانهاست كه انگليسيان عليرغم قوانين جاري كشور و برخلاف تعهدات دوستانه هر سال مبالغ زيادي دو كاي طلا از ايران خارج ميكنند و چندينبار خلافكاري ايشان كشف، و مشتشان بازشده است.
و در دنباله سخنان خود افزود امّا در مورد گله شما از محروم ماندن از درآمد گمركات بندر عباس بايد بگويم اكنون كار به گونه ديگر شده است، و اگر پس از بازگشتن جزيره هرموز به تصرّف ايران، شرايط قرارداد منعقد بين ايران و كمپاني چنان كه بايد و شايد رعايت نميشود در اين كار ايران به كمپاني اقتدا ميكند و شيوه او را پيروي مينمايد. مگر نه قرار اين بود كه كمپاني هند شرقي انگليس هميشه چند كشتي جنگي در آبهاي خليج فارس به كار گشتن بگمارد تا دزدان دريايي فرصت و مجال راهزني نيابند، چون شد كه پيمان خود را از آغاز زير پا نهادند و سالهاست كه يك كشتي جنگي كمپاني در سراسر پهنه خليج فارس ديده نميشود. بر اثر اين
ص: 670
پيمانشكني كمپاني دزدان دريايي پرتغالي و اعراب بيهيچ نگراني و تشويش خاطر، با خيال آسوده در خليج فارس به راهزني ميپردازند، و هر سال به بازرگانان ايران خسارتها و زيانهاي بيرون از حدّ تصوّر وارد ميآورند. اين دزدان بدون واهمه به جبر و زور كشتيهايي را كه به قصد بندر عباس بارگيري كردهاند به بنادر ديگر ميبرند و كالاهاي آنها را تصرّف ميكنند.
سپس صدراعظم نماينده كمپاني را مورد اعتراض و سرزنش قرارداد و گفت كمپاني نه تنها تعهدات خود را زير پا نهاده و از اين راه زيانهاي بسيار به بازرگانان ايران وارد آورده بلكه بر سبيل استمرار كالاي ديگران را به عنوان اين كه از آن شركت است به طريق قاچاق بدون پرداخت عوارض گمركي وارد ميكند.
عامل كمپاني انگليس در پاسخ اعتراضات كوبنده و شديد اللحن صدر اعظم جواب داد اگر چنين كارهاي ناصواب و خطا روي نموده برخلاف خواستهها و آرمانهاي كمپاني بوده و بيگمان درآينده نزديك از ادامه يافتن آنها قويّا جلوگيري خواهد شد.
پس از اين گفتگوهاي مفصّل و طولاني حاضران بر سر سفره رنگيني نشستند و ناهار خوردند.
در همين روز شاهزاده خانم همسر مجتهد بزرگ يك رشته مرواريد، يك قطعه جواهر و يك جفت گوشواره فرستاد تا آن را ببينم. اين جواهرها چندان در نظرم جلوه كرد كه در خور آن دانستم در اين سفرنامه از آنها ياد كنم. اين محبت را شاهزاده خانم از آن در حقّ من روا داشته بود كه مجموعه جواهراتم را براي تماشاي او فرستاده بودم. ضمنا خواهش كرده بود اگر جز آنها جواهري دارم براي ديدن او بفرستم، و من يك گردنبند بسيار زيبا و ارزشمندي كه نزديك به ده هزار اكو بها داشت براي او فرستادم تا ببيند، و او پس از مشاهده اين گردنبند و ديگر جواهراتم افزون بر اظهار تشكر و خوشحالي برخي از مرواريدهايش را كه من در تمام عمر خود مرواريدهاي بدان درشتي و تابناكي نديده بودم فرستاد تا ببينم. آنها شامل سي و هشت دانه مرواريد بود كه هر كدام بيست و سه قيراط وزن داشت و همه دانهها هم اندازه، هموزن، و در نهايت روشني و درخشندگي بود. از اين رشته مرواريد به صورت گردن- بند استفاده نميكردند، بلكه اين رشته مرواريد عقدرو بود يعني از زير يك گوش و زير ذقن به زير گوش ديگر ميآويختند. گوشوارههايي كه فرستاده بود عبارت بود از
ص: 671
دو قطعه ياقوت درشت كه گرچه ناتراشيده بود امّا در نهايت خوشرنگي و روشني بود. هريك اين دو قطعه ياقوت دو گروس «1» و نيم وزن داشت.
خواجهسراي شاهزاده خانم به من گفت يكي از بزرگان ايران كه در زمان پادشاهي شاه صفي پدر شاهزاده خانم سفير ايران در عثماني بوده اين يك جفت گوشواره را به مبلغ يك صد و بيست هزار اكو در قسطنطنيه خريده است.
ديگر جواهرهاي شاهزاده خانم عبارت بود از چند قطعه ياقوت و الماس و چند آويز كوچك الماس، و من بر اين باورم كه روشنتر و تابناكتر و گرانبهاتر از آن وجود ندارد. مجموع جواهرات اين شاهزاده خانم افزون بر چهل هزار تومان برابر يك ميليون و هشتصد هزار ليور ميارزيد. خواجهسرا به من گفت شاهزاده خانم قسمت بيشتر جواهرات خود را روي يقه و كمربند لباسهايش دوخته و متأسف است كه نميتواند آنها را براي تماشاي شما بفرستد. زيرا در اين كشور سخت ناخوشايند و زشت است كه مرد نامحرم لباس زنان را ببيند؛ چه با ديدن آن لباس ميتواند قد و قامت و تركيب اندام او را بسنجد، و وي را طلسم و جادو كند.
در خور گفتن است كه ايرانيان به سحر و طلسم سخت معتقدند و به تأثير افسون و جادو اعتقاد زياد دارند، و آن را واقعيّتي مسلّم ميشمارند، و از آن بيش از آتش دوزخ ميهراسند.
روز نهم براي ديدن فعاليتهاي هنري زرگرهاي شاه به كارگاه آنها رفتم. آنان به دستور شاه مشغول ساختن صفحات مسين زراندودي بودند تا گنبد مسجد حضرت رضا را كه بر اثر زلزله فرو ريخته بود، از نو بسازند، و با آن صفحات زراندود كنند.
براي بازسازي گنبد هزار مرد با كوشش تمام به كار مشغول بودند، زيرا بنا بود تا آخر ماه دسامبر ساختمان گنبد پايان يابد. هريك از صفحات مسين چهارگوش ده شست «2» پهنا و شانزده شست درازا و برابر ضخامت دو سكه اكو كلفتي داشت. زير هر صفحه دو تيغه فلزي به عرض سه انگشت لحيم كرده بودند تا وقت كار گذاشتن در گچ فرو برود، و آن را محكم نگهدارد. اين صفحات مسين را چنان ضخيم زراندود كرده بودند كه هركس ميديد ميپنداشت همه زر بيغش است. به سخن ديگر براي
______________________________
(1)- هر گروس تقريبا به وزن 823/ 3 گرم بوده است.
(2)- هر شست تقريبا معادل 27/ 0 متر است.
ص: 672
زراندود كردن هريك از آن صفحات مسين به قدر سه دوكا و يك ربع طلا مصرف شده بود؛ و ساختن هر صفحه معادل ده اكو خرج برداشته بود. زرگرباشي كه مأمور اجراي اين كار مهمّ بود به من گفت شاهنشاه دستور فرموده است سه هزار قطعه از اين صفحات زراندود ساخته شود.
صبح روز سيزدهم شاهنشاه به نشان التفات براي همه سفيران و نمايندگان خارجي مقيم اصفهان خلعت فرستاد. چنان كه پيش از اين در موارد مناسب اشاره كردهام خلعت پوشاكي است كه پادشاه افتخار اعطاي آن را به افراد مورد التفات خود ميدهد. صدر اعظم به آنها اطّلاع داده است همه خلعت شاهانه را بپوشند و به فرحآباد كه پس از بيرون شدن از پايتخت نخستين محلّ توقف معظم له خواهد بود حضور يابند. البته هيچ يك از سفيران يا نمايندگان خارجي بدون پوشيدن خلعت شاهانه براي تحصيل اجازه مرخصي نبايد در آنجا حضور يابد؛ و گفتني است اعطاي خلعت به سفير يا فرستادگان خارجي گوياترين نشان اعطاي مرخصي ميباشد. نوع و ارزش خلعتها متفاوت است. بعضي از خلعتهاي مزيّن به مرواريد يا جواهر بيش از هزار تومان معادل پانزده هزار اكو ميارزد و به هريك از بزرگان به نسبت مقام و اعتباري كه دارد خلعت اعطا ميشود. بعضي از خلعتها كامل و شامل لباس و پيراهن حتي كفش ميباشد. ممكن است به كسي از نزديكان دربار يكي از ملبوسات خاصّ شاهنشاه اعطا شود. خلعتهاي معمولي شامل چهار قطعه: يك نيم تنه، يك قبا، يك شال كمر و يك دستار ميباشد، و عمامه كلاه معمولي ايرانيان است. خلعتهايي كه به افراد معتبر و صاحب مقام داده ميشود معمولا هشتاد پيستول قيمت دارد، اما خلعتهاي اعطايي به افراد معمولي بيش از نصف اين مبلغ نميارزد. گاهي نيز خلعتهايي كه فقط شامل يك قبا و يك نيمتنه است، و قيمتش بيش از ده پيستول نيست به برخي كسان داده ميشود.
در سال 1666 شاهد اعطاي خلعتي به سفير هند بودم كه بيش از صد هزار اكوبها داشت، اين خلعت مشتمل بر يك جامه زربفت، چند ثوب نيمتنه با قزنقفليهاي جواهرنشان و آستر پوست سمور، پانزده هزار اكو پول نقد؛ چهل رأس اسب كه هر كدام صد پيستول ميارزيد با زين و برگ جواهرنشان، يك شمشير و يك خنجر دسته مرصع، دو صندوق آگنده از پارچههاي زربفت يا سيمين تار و چند جعبه پراز ميوههاي خشك و مشروبات و عصارههاي مختلف. اين همه خلعت ناميده
ص: 673
ميشد.
هزينهاي كه شاه ايران براي تهيّه اين خلعتها مصرف ميكند باورنكردني است. صندوقخانه شاهنشاه هميشه از اين خلعتهاي پربها آگنده است، و شماره خلعتهايي كه به صاحبان مناصب اعطا ميكند بسيار است. ناظر به فرمان شاهنشاه اجازه ميدهد آنرا بفرستند.
چنان كه ياد شد در انبارها و مخازن، جدا از هم، انواع لباسهاي مناسب خلعت موجود است. ناظر به محض صدور فرمان شاه پروانه صدور خلعت مورد نظر را براي متصدي مخزن مربوط ميفرستد، و او بيدرنگ اجرا ميكند. نصف بهاي خلعتهايي كه از هر مخزن خارج ميشود حقّ مسلّم متصديان و مسؤولان آن مخزن است، و مواجب آنها بدينگونه تأديه ميشود. و اگر اتّفاقا شاه خلعتي رايگان به كسي اعطا كرد- و اين امر به ندرت روي ميدهد- معظم له به نوعي حقّ ضايع شده متصديان مخزن را جبران ميفرمايد. اما بر اطلاق حقّ مسؤولان مخازن درباره همه هدايا و عطاياي شاهنشاه رعايت ميشود. حتي اگر عطيّه ملوكانه پول نقد باشد پنج درصد آن در اختيار مسؤول خزانه قرار ميگيرد. او بايد دو درصد اين مبلغ را به ناظر بدهد و بقيه را به تناسب ميان صاحب منصبان و مأموران دولتخانه تقسيم كند. اگر آنچه شاه به اعطاي آن اشارت فرموده است اسب باشد طبق ضوابطي خاصّ ميرآخور از آن عطيّه سهمي دارد، و اگر خلعت از جنس جواهر باشد دو درصد بهاي آن متعلق به زرگرباشي است. در موارد هداياي ديگر نيز ضوابط و شرايط خاصّي جاري است.
باري، پادشاه ايران هيچ سفير يا فرستاده خارجي را پيش از آن كه به وي و مترجم و ديگر همكاران معتبرش خلعت دهد از دربارش مرخّص نميكند.
خلعت سفير مسكوي عبارت بود از يك اسب نژاده با ساز و برگ سيمين مطلّا با پوشش زين و غاشيه زربفت؛ سه دست جامه كامل زربفت كه متن يكي زرين، زمينه ديگري سيمين، و سوّمين ابريشمين بود، و نهصد پيستول كه نيم آن نقد، و نيم ديگر پارچه بود؛ و خلعت فرستاده كمپاني شرقي فرانسه عبارت بود از يك اسب بدون زين و ساز و برگ؛ چهار دست جامه زربفت كه دو دست آن كامل بود و زمينه يكي زرين و زمينه ديگري سيمين بود و دو دست ديگر ابريشمين و غيركامل بود؛ پانصد پيستول كه نيم آن نقد و نيم ديگر پارچه بود. خلعت عامل كمپاني انگليس مشتمل بر يك اسب بدون ساز و برگ، سه دست جامه همسان جامههايي كه به سفير
ص: 674
مسكوي اعطا شده بود، يك شمشير زمردنشان به ارزش سيصد و پنجاه پيستول. اين آقايان بعد از ظهر در دربار حضور يافتند. بامداد آن روز سفيران كشورهاي مسلمان به دربار آمده بودند و تالار بزرگ و مجلّل واقع در انتهاي باغ به محلّ اجتماع آنان اختصاص يافته بود. تالار بسيار پاكيزه و باشكوه بود. آبشارها در جريان بودند و زمزمه جويهاي روان گوشها را نوازش ميكرد. در سراسر تالار و پيرامون آن نظم و آرامش حاكم بود. مهماندارباشي نخست سفير مسكوي را به حضور شاهنشاه راهنمايي كرد، و فرستاده كمپاني فرانسه در پي او به راهنمايي معاون تشريفات، براي شرفيابي آماده شد؛ و عامل كمپاني انگليس به دنبال آن دو به رهنمايي يكي از همرديفان معاون تشريفات در محلّ معهود حضور يافت. اين هر سه در مدخل تالار بزرگي كه شاه و چند تن از بزرگان دربار در آن حضور داشتند به هم رسيدند. سفير مسكوي و معاون و مترجمش در حالي كه هر سه خلعت شاهانه را زيب پيكر خود كرده بودند وارد تالار شدند. سفير و معاونش تا چهار قدمي نقطهاي كه شاه بود پيش رفتند، و سپس به زانو نشستند، سه بار سر را تا زمين فرود آوردند و برخاستند. در اين هنگام ناظر نامهاي را كه شاه در جواب دوك اعظم يعني تزار نوشته بود و به دست صدراعظم بود گرفت، و به دست سفير داد. او بر اين نيّت بود به نشان حرمتگزاري نامه را كه در يك كيسه زربفت به طول يك پا و نيم و عرض يك بدست جا داشت، و سر كيسه را با رشته زرتار بسته و مهرموم كرده بودند به نوعي بر پيشاني خود نصب كند، اما نتوانست و افتاد. سفير بيدرنگ آن را برداشت و روي دو دستش گرفت.
پس از اين كه سفير مسكوي بازگشت، فرستاده كمپاني فرانسه پيش آمد؛ و او و معاون و پزشكي كه همراهش بود به همانگونه، مراسم احترامگزاري را بجا آوردند. پس از آن مدير عامل كمپاني انگليس و معاونش تا همان نقطه پيش آمدند، و بعد از آن كه تشريفات احترامگزاري را به رسم اروپاييان بجا آوردند به عقب بازگشتند. ناظر وقتي كه عامل انگليس به نشان احترامگزاري دربار سوّم كاملا خم شده بود نامهاي را كه شاهنشاه در جواب مكتوب پادشاه انگليس نوشته بود لاي عمامه عامل نهاد. اين نامه مانند مكتوبي كه به سفير مسكوي تسليم شده بود در پاكتي سر به مهر نهاده شده بود. ميان اين سه تن، تنها فرستاده كمپاني فرانسه بود كه به نامهاش جواب داده نشده بود؛ امّا چند روز بعد جواب نامه وي را هم دادند.
او لباس ايرانيان را چنان بدسليقه و ناخوشايند پوشيده بود كه شاه و اروپاييان و
ص: 675
درباريان حاضر در تالار از قيافه بدنما و مضحك او به زحمت از خنده خودداري كردند. پس از پايان يافتن اين مراسم شاهنشاه به گروهي از افراد بيگانه و دربارياني كه به دربار بار يافته بودند اجازه مرخصي داد.
شامگاه چهاردهم شاهنشاه از شهر بيرون شد تا در كاخي واقع در گوشهاي از پايتخت، در دو فرسنگي آن، به استراحت پردازد. اخترگران پس از مطالعه چگونگي حركت ستارهها تشخيص داده بودند كه شاه در آغاز سفر مصلحت نيست از ميان شهر عبور فرمايد.
ارامنه و سرپرستشان براي انجام كردن مراسم توديع و بدرقه و دعاي خير كردن، به هيأت اجتماع بر سر راه آمده بودند؛ و چون مخالف رسم و آيين بود كه با دست خالي به ديدن شاه آيند چهارصد و پنجاه پيستول به پيشگاه معظم له تقديم كردند.
روز هجدهم شاهنشاه به سفرش ادامه داد، و پس از طيّ دو فرسنگ راه در ديه بزرگ دولتآباد نزول اجلال فرمود. طول منازل مسافرت شاه از دو فرسنگ تجاوز نميكند و در هر منزل راههاي بزرگ كشور يك خانه اختصاصي دارد.
روز بيست و هفتم منشي فرستاده كمپاني فرانسه كه در التزام ركاب شاهنشاه حركت كرده بود بازگشت و سه مكتوب با خود آورد. در يكي شاهنشاه با بعضي از مستدعيات فرستاده موافقت فرموده بود. يكي از آن سه فرمان شاهنشاه بود، و سه ديگر مراسله ناظر خطاب به كمپاني. ضمن فرمان به فرستاده دستور داده شده بود به مديران كمپاني اطّلاع دهد اگر براي گفتگوهاي بازرگاني نماينده معتبر و تام الاختياري اعزام دارند با كليّه درخواستهاي موجّه و مفيد وي موافقت ميشود.
فرستاده كمپاني براي كاپوسنها و ژزويتها برخي تقاضاهاي ناقابل كرده بود كه مانند بعضي درخواستهاي ديگرش قبول شده بود. و اينست ترجمه دستورها و فرمانها:
هو فرمان جهان مطاع شاهنشاه خطاب به حكام، ناظران و ديگر صاحبمنصبان و مأموران شاهنشاه در دار العلم شيراز كه در كنف حمايت و عنايت و رأفت ما ميباشند. پادشاهان بزرگ، جانشينان پيغمبر راستين حضرت رسول اكرم كه روان پاك همه آنان در بهشت برين جا گرفته يعني شاهنشاه فقيد پدر تاجدار ما كه خداوند غرق رحمتش بفرمايد، و شاهنشاه بزرگ جدّ گرامي ما طبق فرامين خاصّ به كمپانيهاي انگليسي و هلندي مستقر در كشور ايران اجازه فرمودهاند كه هر سال به
ص: 676
قدر مصرف افراد منسوب به خود شراب به بندر عباس و دار السلطنه اصفهان وارد كنند اينك فرستاده كمپاني فرانسه ضمن عريضه خاضعانهاي كه تقديم داشته استدعا كرده به وي نيز اجازه داده شود شراب مورد مصرف كاركنان كمپاني را از شيراز به بندر مقدس عباس حمل كند. به منظور موافقت با استدعاي فرستاده كمپاني فرانسه اين فرمان همايون خطاب به شما صادر ميشود تا به ايشان اجازه دهيد در خانههاي خود هميشه بهقدر مصرف شراب تهيّه كنند، و دستور منع فروش و جلوگيري از ميخواري مسلمانان شامل حال ايشان نخواهد بود. مواظبت كنيد كه هيچكس مانع شرابسازي يا حمل كردن شراب ايشان نشود و هركس خلاف اين دستور رفتار كند به مجازاتهاي بسيار سخت گرفتار ميشود. تحريرا في رجب 1084 هجري.
*** هو فرمان جهان مطاع شاهنشاه خطاب به حاكمان و ناظران معتبر لاروجرون؛ لازم است آگاه شويد كه اخيرا فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه طيّ عريضهاي كه به پيشگاه همايون ما كه آينه تمام نماي عرش كبريايي است معروض داشته تظلّم كرده است كه در راه سفر به دار السلطنه اصفهان دستهاي از راهزنان در ميان راه لاروجرون مقدار زيادي لباسهاي مخصوص مستخدمان كمپاني را كه بهاي آنها بيش از شانزده تومان ضرب تبريز بود، ربودهاند. به موجب اين فرمان به كليه مأموران و صاحبمنصبان شاهنشاهي دو شهر مذكور دستور مؤكد داده ميشود كه به هر صورت ممكن شود در اسرع وقت دزدان را پيدا، و اموال مسروقه را كشف كنند، و سارقان را پس از اعتراف به جرم خود مجازات نمايند، و اگر مأموران مربوط از دستگيري دزدان و پس گرفتن آنچه دزديدهاند عاجز باشند بهاي اموال مسروقه از آنان گرفته خواهد شد.
*** هو فرمان جهان مطاع شاهنشاه خطاب به حاكم و ناظر و اجاره دار كلّ بندر مقدس عباس. بدانند كه فرستاده كمپاني هند شرقي فرانسه به هنگام كسب اجازه مرخصي ضمن عريضهاي خاشعانه استدعا كرد كه به كمپاني مذكور اجازه داده شود كه هر سال مقداري اسب از ايران به فرانسه بفرستد ما اين تقاضاي خاضعانه را ميپذيريم و به موجب اين فرمان اجازه ميدهيم كه فرانسويان هر سال يك بار پنج رأس اسب از بندر مقدس عباس به فرانسه صادر كنند، و مأموران به هيچ روي نبايد
ص: 677
مانع كار ايشان بشوند، همچنين نبايد عوارض و مالياتي كه در چنين موارد از ديگر صادركنندگان مطالبه ميشود از ايشان بگيرند.
اطلاعات ايرانيان از اوضاع كلّي و عمومي دنياي خارج از كشور خود بسيار اندك است، چون ميبينند كه اروپاييان هنگام خروج از ايران اسب با خود ميبرند گمان ميكنند كه در اروپا اسب نيست؛ در صورتي كه اروپاييان اسب ايران را به هند ميبرند زيرا اسبهاي هندي كوچكند و زشت، و عدهشان نيز زياد نيست.
نامه پادشاه و ناظر خطاب به كمپاني چنين بود.
هو خطاب به جنابان عاليمقام، آقايان كلبر( Colbrt )، برّيه( Berrier )، پلّتيه( Pelletier )، شاپليه( Chapellier )، ژاباك( Jabac )، شانلات( Chanlatte )، كادو( Cadeau )مديران كمپاني عظيم بازرگاني فرانسه، به عنايت و مرحمت و حمايت ملوكانه ما كاملا مستظهر باشيد و بدانيد نامهها و هداياي شما به دربار ما كه پناهگاه عالميان است به وسيله فرستادگان شما آقاي گستون( Gueston )و ژونشر( Jonchers )رسيده است. نفر اخير كه از اماثل خود بسي برتر است افتخار زيارت وجود معظّم ما را دريافته است. موافق فرمانهاي شاهنشاه فقيد كه مفادّ آنها چندي پيش مورد تأييد ما قرار گرفته مؤكدا دستور داده بوديم همه مأموران نسبت به بازرگانان فرانسوي كه به حقيقت تربيتآموختهترين و با ادبترين مردمان همه كشورها ميباشند، و در مملكت ما رفت و آمد ميكنند با حسن سلوك و آهستگي و مداراي تمام رفتار نمايند. اكنون كه به رأفت و عنايات بينهايت ما اطمينان و اعتماد كامل يافتهايد بر شما واجب و لازم است دامنه و دايره بازرگاني خود را در كشور پهناور ايران كه مهد آسايش و آرامش است بيش از پيش بيفزاييد و به يقين بدانيد چندان كه در اين مهم بكوشيد سود بيشتر مييابيد. چنان كنيد كه عاملان شما در سراسر اين سرزمين با آفرين به فعاليّتهاي تجاري بپردازند، و يكي از بازرگانان برجسته و شايسته خود را با سمت نمايندگي خود با اختيارات تام به دربار گردون مدار ما بفرستيد تا مستدعيات و عرايض خود را معروض آستان ما بدارد، و يقين بدانيد اگر منطقي باشد در حضرت ما كه آيت رحمت الهي و منبع انوار حكمت است به سمع رضا و قبول تلقي ميشود.
اين مكتوب كه نشانهاي از عطاياي مالا نهايه ذات واجب التعظيم ماست و به مهر امجد وجود عظيم الشأن ما زيب و فر يافته است، داراي اعتبار تام است، و همگان
ص: 678
بايد از مفادّ آن اطاعت كامل كنند. تحريرا في رجب 1084 هجري.
*** هو جنابان مستطابان آقايان كلبر، پلّتيه، برّيه، شاپليه، ژاباك، شانلات، كادو، رجال بلندنام و عاليقدر ميان مردماني كه از قوانين و احكام پيغمبر گرامي حضرت عيسي پيروي ميكنند. مديران با درايت و كفايت كمپاني معتبر و مهّم تاجران مسيحي، پس از ابلاغ مراتب احترامگزاري و بيان اين كه اين مراسله گويا و بيانگر محبت و صفاي نيّت و عقيدت ما نسبت به آن جنابان ميباشد، اظهار و اعلام ميدارد كه نمايندگان آن كمپاني آقايان گستون و ژونشر كه به ايران اعزام داشته بوديد وارد مملكت ما شدند. چون آقاي گستون در راه سفر درگذشت آقاي ژونشر با همراهانش به پايتخت رسيدند، و در روزي سعد به سعادت زيارت وجود باهر النور شاهنشاه عظيم الشأن قدر قدرت، مظهر سخاوت و كرامت- كه جان من فدايش باد- قرار گرفت. فرستادگان اوليّه شما كه در زمان پادشاهي اعليحضرت فقيد به كشور ايران آمده بودند، همچنان مورد مرحمت و تفقّد قرار گرفتند، و شاهنشاه فقيد از سر رحمت و رأفت به كليّه مأموران و مقاطعهكاران گمركات و راهداران، و مأموران اخذ ماليات دستور فرمود كه عاملان شما را به مدّت سه سال از دادن هرگونه عوارض معاف بدارند، و به هيچ عذر موجبات ناراحتي خاطر ايشان را فراهم نياورند، و تنها به تشخيص فعاليتها و تدقيق در اندازهگيري درآمدهاي تجاري آنان بسنده كنند.
نمايندگان دوره اوّل شما در مقابل اين عنايات بيكران شاهنشاه فقيد تعهّد كرده بودند پس از ختم مدّت سه سال هداياي گرانبهايي كه ارزش آنها معادل ماليات و حقوق گمركي و راهداري كالاي آنان باشد به پيشگاه شاهنشاه تقديم كنند، و از آن پس موافق قراردادي كه شرايطش بعد از خاتمه يافتن دوره سه ساله تعيين و تنظيم خواهد شد عمل شود.
پس از تسجيل قرارداد اوليه نمايندگان شما تقاضاي ابطال و فسخ آن را كردند؛ و شاهنشاه كه مظهر كرامت و مرحمت و سخاوت است طيّ فرمان ديگري خطاب به مأموران ماليات و گمركات و راهداران دستور فرمودند كه براي مدتي نامعلوم عاملان و كارگزاران كمپاني را از پرداخت هرگونه عوارض گمركي و ماليات و باج راهداري معاف بدارند، و اقدامات بازرگانان آنان را به شرط اين كه مدارك كتبي فعاليتهاي تجاري خود را به صاحبمنصبان و مأموران دربار بهشت آيين تسليم
ص: 679
كنند از دايره وظايف و اختيارات خود بيرون شمارند. اين فرمانها كه همه مبيّن عواطف كريمانه، و سخاوت ذاتي شاهنشاه مفخّم ما، و مبتني بر شرايط قرار پيشين است، مورد تأييد قرار گرفت، امّا با اين كه قريب ده سال از آن زمان ميگذرد هنوز نماينده تام الاختيار شما به ايران نيامده است؛ و مشكل ديگر اين كه چون مقصود بيگ ناظر آن زمان كه خداي بزرگ وي را غرق رحمت كند درگذشته، اسناد ممهور به امضاي نمايندگان اوليّه شما كه تسليم مقصود بيگ كردهاند ناپيدا است، و بهطور دقيق و روشن درباره مواد و شرايطي كه در آن آمده نميتوان به قطع و يقين اظهار نظر كرد. ما در اينباره با آقاي ژونشر مذاكرات مفصل كردهايم، اما وي در جواب پرسشهاي ما به اين پاسخ بسنده كرده كه چون نماينده يا عامل تام الاختيار نيست نميتواند اظهارنظر كند.
براي رفع كلّي موانع و مشكلات از پيشگاه شاهنشاه مفخّم و عظيم الشأن استدعا شد سه سال ديگر به شما مهلت داده شود تا در طيّ اين مدت فرصت يابيد نماينده تام الاختياري اعزام داريد؛ خوشبختانه درخواست من در پيشگاه شاهنشاه مورد قبول افتاد، و اكنون اجازه دارم از شما جنابان مستطابان بخواهم پيش از انقضاي اين مهلت نماينده تام الاختيار به دربار بلند پايه شاهنشاه مفخّم بفرستيد تا مستدعيات شما را كتبا بنمايد، و تعهّدنامه محكمي بسپارد تا بر اساس آنها قرارداد جامع و استواري بسته شود.
انگليسيان كه در بعضي موارد خدمات شايستهاي به ايران كردهاند به پاداش امتيازات سودمندي به ايشان اعطا شده است. منتظر و متوقّع است فرانسويان نيز در برابر مزايا و منافعي كه از بركات عنايات و عواطف شاهنشاه عظيم الشأن نصيبشان شده، و در كار بازرگاني از پرداختن ماليات و باج راهداري، و عوارض گمركي معاف شدهاند وظايف حقشناسي خويش را به صورتي شايسته انجام دهند.
امّا درباره هشت تقاضاي شما كه در مراسله ارسالي وسيله فرستاده شما درج شده برخي از آنها مانند تأييد مواد امتيازاتي كه طيّ قرارداد سابق به شما داده شده مورد موافقت قرار گرفته و دستور العملهاي تازهاي درباره آن صادر شده؛ امّا قبول ديگر مستدعيات شما موكول به آمدن نماينده تام الاختيار كمپاني است؛ ولي اطمينان كامل داشته باشيد كه نماينده شما به دربار آسمان پايگاه شاهنشاه ايران از مذاكرات فيمابين و نتايج حاصل از آن كاملا راضي خواهد بود. بنابراين در اعزام نماينده
ص: 680
كمترين تعلل و تأخير جايز و روا مداريد، و چنان كنيد توصيفهايي كه در فضايل اجتماعي، و استواري تعهدات، و مراتب حقشناسي شما در پيشگاه شاهنشاه جليل القدر كردهام همه راست و درست از كار درآيد.
باز دگر يادآوري ميكنيم بر شما واجب و لازم است كه تمام مستدعيات خود را با صراحت و روشني تمام، بدون ابهام اعلام داريد، و اطمينان كامل داشته باشيد كه كليّه درخواستهاي منطقي شما به خواست خداي بزرگ و اراده و عنايت شاهنشاه معظم بهتر و بيشتر از آنچه توقّع و اميد داريد پذيرفته خواهد شد. تحريرا في رجب سنه هزار و هشتاد و چهار هجري.
اندكي پس از اين تاريخ فرمان تأييد امتيازات سابق انگلستان نيز صادر، و به آنان تسليم شد. امّا در فرمان تازه به مسأله صدي پنجاه گمركات بندر عباس اشارهاي نشده بود، و موجبات رضامندي خاطر ايشان فراهم نشده بود. زيرا صدراعظم معتقد بود چون نخست انگليسيان از انجام دادن تعهدات خود سرباز زدهاند، و از حراست آبهاي خليج فارس در برابر راهزنيهاي دزدان دريايي پرتغال و اعراب خودداري ورزيدهاند و نصف مخارج تصرف قلعه هرموز و بندر عباس را كه طبق قرارداد ملزم به اداي آن بودهاند، نپرداختهاند بنابراين دولت ايران ناچار نيست تعهّدات خود را در مورد تنصيف عايدات گمركي بندرعباس محترم بشمارد؛ و بر همين اساس شاهنشاه مفخّم درآمد گمركات بندرعباس را به اجاره دادهاند، و به اجاره كننده اجازه دادهاند هر سال پانزده هزار اكو به عامل كمپاني انگليس بپردازد، و پرداختن بيش از اين به هيچ روي امكان ندارد.
از روي ديگر صدراعظم صاحب منصبي را مأمور كرد همراه فرستاده كمپاني از اصفهان به شيراز برود، و اگر كسي از مأموران و كارگزاران راهداري و مالياتي نسبت به انگليسيان اهانت و بيحرمتي روا داشته مجازات كند. زيرا بر سر زبانها افتاده بود كه برخي از مأموران كژطبع بدآرام مردمگزا به بهانه كشف طلا يا نقره قاچاق بار و اثاثه و جامهدانهاي انگليسيان را با تلخرويي تفتيش، و آنان را ناراحت و عصبي ميكنند. مأمور صدراعظم بيآنكه به يكي ببخشايد پاي همه خطاكاران را يكي پس از ديگري فلك كرد و با اين روش معمول در ايران آنان را مجازات كرد.
ص: 681
روز پنجم نوامبر مبلغ هفتاد هزار ليور كه شاهنشاه حواله هلنديها فرموده بود از ايشان گرفتم. پس از اين كه اين مبلغ را به من پرداختند گفتند همراه مترجمشان به خانه شيخ الاسلام كه عاليترين مقام قضايي كشوري اصفهان است بروم تا وي رسيد قانوني پول را تنظيم فرمايد. زيرا در ايران اسنادي كه به امضاي مقامقضايي كشوري نرسيده باشد از نظر قانوني اعتبار ندارد. پس از اين كه در محضرش حضور يافتم از من پرسيد: آيا من شاردن هستم؟ همان كسم كه جواهراتي را كه مشخّصات آن در ظهر فرمان نوشته شده به شاهنشاه فروختهام؛ و آيا بهاي جواهراتم را گرفتهام؟ به همه پرسشهايش جواب مثبت دادم. چون جناب شيخ الاسلام قبلا مرا ميشناخت به گفتههايم اعتماد كرد وگرنه لازم بود چند شاهد بياورم تا هويّت و حرفهايم را تأييد كنند. آنگاه به يكي از منشيهايش دستور داد قبض رسيد بنويسد، و بعد از آنكه نوشته را امضا و مهر كرد مسؤول ثبت سند و دو تن شاهد آن را مهر كردند. من نيز سند رسيد پول را امضاء كردم. و اينست متن رسيد:
آقاي شاردن بازرگان معتبر اروپايي اهل كشور فرانسه در حضور من اقرار و اعتراف كرد مبلغ يك هزار و پانصد تومان وجه رايج ضرب تبريز كه نصف آن هفتصد و پنجاه تومان است بابت بهاي چند قطعه جواهر و سنگهاي گرانبهاي بسيار خوب كه به كارگزاران شاهنشاه عظيم الشأن تحويل داده است به وي رسيده است. صورت و بهاي اجناس موصوف به شرح كامل در ظهر فرمان شاهنشاه جهان مطاع كه فروغ خورشيد از تابش روي نيّر اوست، درج شده است. بنا به محتواي همين فرمان آقاي شاردن اجازه داشته مبلغ مرقوم را به تمامي از متصديان كمپاني هند شرقي هلند از محل بدهي كمپاني بابت قيمت ابريشمهايي كه در دونقوزئيل خريده، دريافت دارد؛ و اينك مشاراليه اقرار و اعتراف ميكند مبلغ يك هزار و پانصد تومان پول مورد بحث را تمام و نقد از جنابان آقايان بنت رئيس «1» و كازمبروت معاون كمپاني هند شرقي هلند مهتران اقران خود در شهر اصفهان دريافت داشته است؛ و طلبكار موصوف
______________________________
(1)- برخي از مورّخان و محققان بر اين اعتقادند كه مديرعامل كمپاني هلند در تاريخ رجب 1084 قمري برابر سال 1673 كه سند مذكور تنظيم شده فرانسواهاز( Francois de Haze )بوده و آقاي فردريك بنت( Frederik Bent )در فاصله سالهاي 1681- 1676 برابر 1092- 1087 هجري اين سمت را داشته است.
ص: 682
پس از تسليم اين رسيد رسمي به بدهكار اقرار و اعتراف ميكند از بابت مبلغ يك هزار و پانصد تومان چه جزيي و چه كلّي هيچگونه ادعايي به بدهكار سابق ندارد.
بنابراين اگر از اين پس او يا كسي به نام او از اين بابت دعوي طلب كند، يا اسنادي مخالف آنچه در اين سند آمده نشان دهد همه فاقد اعتبار است. اين قبض رسيد به منظور اعتماد كامل بدهكاران به خاتمه يافتن و صحّت معامله و تصديق و تأييد اين كه بهاي مورد معامله كلّا به طلبكار پرداخته شده تنظيم شده است. روز هجدهم رجب سنه 1084 تحرير شد.
شيخ الاسلام گواهي خود را مبني بر صحّت مندرجات سند در گوشه چپ بالا بدين شرح نوشت: طرفين مرقوم در اين قبض نزد اين جانب به صحت مندرجات آن اعتراف كردند.
و در زير شهادت قاضي اعظم گواهي معاون اوّل، بدين شرح ثبت شده بود:
من، محمّد طاهر شهادت ميدهم كه طلبكار دريافت وجه مرقوم در متن سند را اعتراف كرد.
بازبين و دفتردار شيخ الاسلام به جاي دو شاهد ديگر گواهي خود را در ذيل سند بدين شرح نوشته بودند: داوود، پسر محمدسعيد صحّت اين قبض رسيد را گواهي ميدهد.
محمدمهدي نويسنده اين قبض رسيد صحّت كامل آن را شهادت ميدهد.
معاملات و اختلافات و دعاوي ايرانيان همانند داد و ستدها و قراردادهاي ما اروپاييان بسيار پيچيده و مفصّل است و اصطلاحات و كلماتي كه براي تفهيم و توضيح آنها به كار ميرود چون به زبان عربي و مبتني بر مباني حقوق اسلامي است بسيار دشوار ميباشد؛ كلمات و عباراتي هم كه به منظور اداي شهادت نوشته يا گفته ميشود رمز مانند است؛ و متن اسناد معاملاتي و حقوقي با سبك و شيوه نگارش و تكلّم متعارف مغايرت دارد چنان كه حتي آنان كه معلوماتشان در حدّ متوسط است از درك و فهم آن در ميمانند.
يكي ديگر از شرايط تنظيم اسناد مالي اينست كه پس از ذكر اصل مبلغ مورد بحث بلافاصله نصف و ربع آن نيز قيد شود زيرا در اين صورت احتمال خدعه و تقلّب در آن كمتر ميرود؛ از آن كه تغيير دادن يك يا چند حرف يا عدد زياد سخت و دشوار نيست: امّا تغيير دادن و افزودن يا كاستن چندين عدد و چندين حرف محال
ص: 683
مينمايد.
روز نهم باراني تند و سيلآسا در اصفهان آغاز شد و چهار روز متوالي به تناوب ادامه يافت. نزول چنين باراني درازمدت و رگبار مانند زياد اتفاق نميافتد، زيرا موقع جغرافيايي و اقليمي پايتخت ايران چنان است كه حتّي در فصل زمستان كه هوا سرد ميشود باران زياد نميبارد. امّا اگر باريدن باران تند و بردوام باشد زمين تا عمق سه پا گلناك ميشود.
روز بيست و سوّم نيز توفاني مهيب، توأم با ريزش شديد باران و تگرگ برخاست. باران و تگرگ چنان تند ميباريد كه من در سراسر عمر چنان حالتي نديده بودم. بر اثر بيست و چهار ساعت بارندگي تند و پياپي در كويها و برزنها جويهاي آب روان شد. بسياري از خانهها و باغها ويران گشت و ديوارها فرو ريخت.
بر اثر طغيان زايندهرود عدّه زيادي از عمارات نزديك آن منهدم شد و سيل به خيابانها كه گردشگاه مردمان بود سرازير گشت. ديري نپاييد كه جلفا در معرض جريان سيل قرار گرفت، و آب در بعض محلّات آن تا سه پا بالا آمد؛ و بيشتر باغها و بوستانهاي اين ديه نوآباد از گل آگنده شد، و نشان از آنها به جا نماند.
چون خانهها و ديوارهاي اصفهان غالبا از گل و خشت خام ساخته شده آب آسان در آنها نفوذ ميكند و موجب خرابيهاي وحشتانگيز ميگردد. چنانكه اگر فقط مدّت بيست و چهار ساعت باران ببارد و پي آنها ضخيم نباشد بيگمان بيشتر آنها فرو ميافتد. خسارت ناشي از اين باران سيلآسا بسيار، و افزون بر دو ميليون بود. تنها به ساختمانهاي متعلق به شاهنشاه بيش از صد هزار اكو زيان رسيد.
ده روز بعد اثري از آن باران پرمخافت جز خرابيهاي حاصل از آن مشهود نبود، و خاك اصفهان چون اسفنجي بسيار عظيم آن همه آب را برچيد. آري، خميره خاك اصفهان چنان است كه چهار قطره باران آن را گل ميكند و چنان كه يك ربع ساعت در معرض تابش خورشيد قرار گيرد خشك ميشود.
سفرنامه شاردن